Baby Daddy | PJM (Translation...

By mel_lannie

42.1K 6.4K 2.9K

"همه چیز از وقتی شروع شد که ازم خواست بچشو شیر بدم" جیمین با خماری بعد از مستی از خواب بیدار میشه و بدون اینک... More

°1:Milk°
°2:Favour°
°3:Mutual°
°4:White Lie°
°5:Bad Karma°
°6: First Love°
°7: Delivery°
°8: Law°
°9: Cafe°
°10: Brain Exercise°
°11: Cubicles°
°12: Jimin The Cupid°
°13: Friend°
°14: Cliche°
°15: Brat°
°16: Park°
°17: Good Idea°
°18: How to be an Adult°
°19: Inside Out°
°20: Fried Chicken°
°21: Nari the Ninja°
°22: Blonde°
°24: Free Fortune°
°25: Labyrinth°
°26: The grass isn't always greener°
°27: Cat and Mouse°
°28: Compassion°
°29: Just Neighbours°
°30: Petty°
°31: Guests°
°32: Lost Memory°
~33: Christmas Special~
°34: Photograph°
°35: Tantrums°
°36: Fool°
°37: Robots°

°23: Project Baby Daddy°

842 130 62
By mel_lannie

راوی 

ناری از غریبه ای که در رو براش نگه داشته بود تشکر کرد و کالسکه جون رو به داخل کافه هوسئوک هل داد. نگاهشو اطراف کافه چرخوند تا اینکه چشمش به جیمین افتاد که دستشو واسش تکون می داد. از کنار چند تا میز گذشت و روبروی جیمین و کنار هوسئوک نشست.

"چرا خواستی بیام؟" ناری با اشاره به پیامی که نیم ساعت پیش دریافت کرده بود پرسید

"گفت تا وقتی تو نیای هیچی به من نمیگه"

جیمین صاف ایستاد و دستهای توی هم قفل شده ـش رو روی میز گذاشت و نفس عمیقی کشید "خیلی خب گایز، دیگه وقتش رسیده"

هوسئوک و ناری با نگرانی نگاهی به هم کردن و بعد به سمت جیمین که لباشو جمع کرده بود برگشتن

"ادامه بده..." ناری گفت

"خب من خیلی به اینکه سرو کله جون چطوری پیش من پیدا شـ-"

"به خاطر سهل انگاری و بی احتیاطی زیادت" ناری با یه قیافه خشک و بی روح حرفشو قطع کرد

"الان باید از این طعنه ـت خوشم بیاد ؟" جیمین در جواب گفت و چشماشو چرخوند

ناری هم دست به سینه شد و به صندلیش تکیه داد

"میشه برگردی به چیزی که داشتی می گفتی؟" هوسئوک پرسید

"بنابراین طی چند روز گذشته سعی کردم اون شب رو قبل از اینکه سرو کله جون توی خونم پیدا بشه به یاد بیارم . اما نتونستم"

"پس یکم بیشتر بهش فکر کن . منظورم اینه خب باورش سخته که تو حتی ذره ای از اتفاقات اون شب رو هم نمیتونی به یاد بیاری. به طور تصادفی خونه بردن یه نوزاد جزئیات خیلی مهمیه که فراموش کردنش سخته" ناری گفت

"دقیقا این همون چیزیه که خودم داشتم می گفتم!"

"یعنی تموم این مدت داشتیم از بچه ای مراقبت می کردیم که ممکنه حتی مال تو هم نباشه" ناری گفت و سرشو تکون  داد

"لعنتی، حتی اسمش هم احتمالا جون نیست" جیمین گفت و به بچه توی کالسکه نگاه کرد. خب اگه می خواست با خودش صادق باشه، فکر اینکه ممکنه جون پسرش نباشه یکم ناامیدش می کرد

"اگه از کس دیگه ای دزدیده باشیش چی. اگه پدر و مادرش هنوز دنبالش باشن چی..." هوسئوک فکرشو بلند بیان کرد

ناری به جلو خم شد ، آهی کشید و درحالیکه شقیقه هاشو ماساژ می داد سعی کرد افکارش رو جمع کنه

"قبلا ازت سوال نکردم چون فکر می کردم میدونی اون کیه. اما اگه معلوم شه یه بچه رو دزدیدی اون وقت من شریک جرمت محسوب میشم"

"من نمیخوام یه مجرم باشم"

"منم همینطور، مخصوصا بخاطر اینکه من یه وکیل ام. فکر کن چقدر خنده دار میشه"

"بیاین انقدر منفی فکر نکنیم و عوضش تصمیم بگیریم که قراره چکار کنیم" هوسئوک گفت و دستاشو به هم کوبید که باعث شد جون از صدای بلندش تکونی بخوره

با اخم ناری آروم معذت خواهی کرد و ناری کالسکه رو به عقب و جلو هل داد تا آرومش کنه که بلافاصله هم تاثیرش رو گذاشت پس چرخید سمتشون و بحث رو ادامه داد "کاری که الان باید بکنیم انجام دادن تست دی ان ای ـه . بزار تایید کنیم که اون واقعا بچه توئه یا نه"

هردو مرد توی سکوت آروم سر تکون دادن

"معمولا چقدر طول میکشه؟"

هوسئوک گوشیشو درآورد و سریع چیزی توش تایپ کرد. کمی بعد یکی از ابروهاش رو برد بالا و گوشی رو به سمت جیمین چرخوند

"دو هفته ؟ خیلی طولانیه!"

"اگه مشخص شه جون پسرته، چه احساسی نسبت به این موضوع پیدا می کنی؟" ناری ازش پرسید

جیمین نگاهش رو انداخت پایین و با انگشتاش ور رفت. درمورد این سوال مطمئن نبود. هیچکس نمیتونست انکار کنه که جیمین علاقه خاصی به اون بچه پیدا کرده بود اما بزرگ کردن جون با وجود کمک دست بودن ناری و هوسئوک کار سختی بود. جیمین بین احساس تازه به وجود اومده و این واقعیت که یه پدر مجرده سردرگم بود

"فکر کنم همچنان به بزرگ کردنش ادامه بدم..."

"حتی اگه من دست از کمک کردن بهت بردارم؟"

"آره فکر کنم"

ابروهای ناری از پاسخ غیرمنتظره ـش بالا رفت. ناری درمورد شخصیت پلی بوی بدنام جیمین که همیشه توی خانواده ـش دربارش شایعه پراکنی می شد خبر داشت . با اینحال و علی رغم اون یه باری که جیمین تصمیم گرفته بود بدون خبر دادن بهش بره کلاب نمیتونست انکار کنه که جیمین با تصویری که خانواده ش ازش کشیده بودن متفاوت بود.

توی چندهفته گذشته شاهد بود که جیمین چقدر خوب از بچه مراقبت می کنه. خب اینطور نبود که ناری چیزی درمورد بچه داری بدونه اما فقط با نگاه کردن بهش می تونست بگه داره کارش رو خوب انجام میده. اگه اون واقعا  همونطور که خانواده ناری می گفتن یه عوضی مغرور بود جون رو به محض اینکه دید به راحتی ول نمی کرد؟

ناری از مواقعی که مردم قضاوتش می کردن متنفر بود اما این دقیقا همون رفتاری بود که خودش نسبت به جیمین داشت. فقط براساس چیزی که دیگران درموردش گفته بودن همیشه باهاش بی ادبانه برخورد می کرد هرچند که جیمین به ندرت باهاش بدرفتاری کرده بود. الان به اندازه کافی راحت بود که به خودش اعتراف کنه اون پسر خوبیه و خب مسلما هیچ وقت این حرفا رو به خود جیمین نمیزد. احساس گناه داشتن حس بدیه

"باید اسمشو بزاریم پروژه بیبی ددی" هوسئوک گفت و ابروهاشو تکون داد

جیمین هینی کشید "به خدا که تو نابغه ای هیونگ!"

هردو شروع به خوشحالی کردن و دستاشونو به هم کوبیدن که باعث شد چند تا نگاه عجیب از دخترای نوجوانی که دور میزی همون نزدیکی نشسته بودن دریافت کنن

ناری خندید "خیلی بچه این"

"من بابتش متاسفم ملکه یخی"

"میتونی شیفتتو تموم کنی جون رو ببری خونه" هوسئوک گفت و بعد نگاهش رو چرخوند سمت ناری "من و ناری الان قرار داریم"

"اوه آره . یادم رفته بود که شما دوتا کاپلین"

"حسودی نکن" هوسئوک با چشمک گفت که ناری ضربه آهسته ای به بازوش زد

جیمین خندید "نگران نباش دوستم. هیچ وقت نمی تونم حسودی کنم. ناری تایپ من نیست"

اون زمان، به شدت به کلماتی که می گفت اعتقاد داشت.  درحالیکه نمی تونست درک کنه زندگیش پر از اتفاقاتیه که فکر می کرد غیر ممکن ان. خیلی بده که فقط بعد از اینکه اتفاق های غیرممکن رخ میدن متوجهش میشیم. اگر زمانی متوجهش بشه احتمالا به خودش التماس می کنه برگرده عقب و دوباره به اون کلمات اعتقاد داشته باشه...

_____

بالاخره قراره دی ان ای بگیرن این همه کشتیم خودمونو 😂

Continue Reading

You'll Also Like

627K 33.1K 20
𝐒𝐡𝐢𝐯𝐚𝐧𝐲𝐚 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 𝐱 𝐑𝐮𝐝𝐫𝐚𝐤𝐬𝐡 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 ~By 𝐊𝐚𝐣𝐮ꨄ︎...
1.3M 32.1K 46
When young Diovanna is framed for something she didn't do and is sent off to a "boarding school" she feels abandoned and betrayed. But one thing was...
17.8K 476 26
[Human AU] Splendid knew it was wrong, but he couldn't stop. He followed you, watched you, wanted you, but he couldn't have you--not when everyone el...
27.4K 532 13
Jaune Arc the missing child of the Arc family was missing for 10 years but to no one's knowledge he's been sent to the center of the time patrollers...