Heart break lives

By anoona2001

3.3K 510 1.7K

یه داستان از نایل هوران .... نایل پسر مغرور و پولداریه که اصلا به عاشق بودن و این مسائل اهمیتی نمیده و کل عمر... More

Begin
1
2
3
4
5
6
7
8)When the pain started
9)Nobody is perfect
11
12)Good or bad situation?
13)Am i in trouble??
14
15
16)Bad old memories
17)Im broken than i've ever was
18
19
20)Revange
21)Apathetic
22
23
24
25
26
27
28)Time passing
29)You are in love with him
30
31
32)Feels like heaven
33
34
35
36) all my wishes are away
37
38
39(let's have pain and fun)
40
41
Last part

10

84 17 20
By anoona2001

🎵 Nobody no crime by @taylorswift

آدریانا با خوردن نور خورشید به چشماش بیدار شد
به پهلو چرخید و دستش رو روی تخت کشید
این تخت من نیست...

با وحشت از جاش بلند شد و نگاهی انداخت .. اون توی ی اتاق ناشناس بود و اینجا رو نمیشناخت..

لباس خوابشم لباس خواب خودش نبود..
این لباس یه حریر سفید و در عین حال کاملا پوشیده بود...

چشماشو بست و سعی کرد تمرکز کنه تصاویر محو تو ذهنش بودن ولی چیز زیادی یادش نمیومد ..

من کجام؟
آدریانا از خودش پرسید و این جمله انگار تلنگری بود که شب قبلش یادش بیاد..

کول... نه اون دایلان بود.. بار... پنج مرد... نههههههه

آدریانا جیغ بلندی کشید و یهو یه زن پیر وارد اتاق شد و گفت: آروم باش آروم باش دخترم چیزی نیس تو در امانی همه چی خوبه آروم باش

اون زن بهش حس امنیت میداد آدریانا محکم تر بغلش کرد و شروع به گریه کردن کرد

زن مث یه مادر مهربون موهای آدریانا رو نوازش کرد و بهش میگفت آروم باشه و همه چی در امانه
آدریانا نمیدونست چرا ولی آغوش اون زن آرومش میکرد ...

بعد هق هق هایی که انگار نمیخواستن تموم بشن جنگل های مه آلودش رو بلند کرد و به اون زن نگاه کرد..

آدریانا عقب کشید و پرسید ببخشید خانوم من کجام؟

-عمارت ارباب هوران
هوران؟ اون مردیکه اینجا چیکار میکرد ؟ نکنه اونم با دایلان همکاری میکرده!؟!

-از چهره ت میفهمم ک دوباره حس های بدت داره بر میگرده ولی باید بگم این ارباب بودن که دیشب شما رو اینجا آوردن و به ما گفتن ما مراقبتون باشیم پس جای نگرانی نیست..

آدریانا سعی کرد به لحن مهربون اون پیرزن اعتماد کنه ولی حسی در درونش میگفت که این وسط یه اشکالی وجود داره ..

-خب حالا که بهتر شدی دخترم حاضر شو تا بریم پایین صبحانه تو بخوری ارباب متظرته...

آدریانا لباس هاشو پوشید یه بلیز آستین بلند و یه شلوار لی و موهاشو باز گذاشت ...
از پله های عمارت پایین رفت..

خانوم آرچر بهش گفته بود از پله ها که پایین بره باید به سمت راست بپیچه..
جالب بود اون خونه با وجود بزرگی بیش از حدش بیش از اندازه خالی بود..

یکم بوی تنهایی میداد..

دیوارها همه خاکستری بودن و هیچ تزئینی نداشتن...

آدریانا پایین رفت و به سمت جایی که خانوم ارچر گفته بود پیجید و وارد یه سرسرای بزرگ شد ...
اون سرسرا با چلچراغ های بزرگ و گرون قیمتی پر شده بود و فرش های ایرانی کف سالن رو پوشونده بود ولی بازم اون سالن حس خفگی ‌و غم میداد..

در انتهای سالن یه میز به چشم میخورد که اون پسره عوضی هوران هم با حس پادشاهانه روی صندلیش نشسته یود و داشت چای میخورد

آدریانا سعی کرد یادش بمونه که هوران اونو نجات داده و با یه لبخند ساختگی به سمتش رفت...

وقتی نزدیکش شد اون پسر یه لحظه سرشو بالا آورد به آدریانا نکاهی کرد و‌ دوباره چشم به مجله ش دوخت ...

آوریانا صداشو صاف کرد و گفت: خب اممم ممنونم برای کاری که دیشب برام کردی
تموم سعیش رو کرد که بدون هیچ حس بدی حرفش رو بزنه

نایل فقط سرش رو تکون داد بدون اینکه زحمتی به خودش بده و باز هم مشغول خوندن مجله ش شد که از قضا درباره اقتصاد بود ...

آدریانا سعی کرد به چپش بگیره و شروع به خوردن صبحانه ش کرد که صدای آروم و تقریبا زیر لبی نایل رو شنید که گفت: خواهش میکنم...

آدریانا لبخند زد و به خوردن صبحانه ش مشغول شد

بعد تموم شدنش سرشو بالا آورد و دید که نایل دیگه اونجا ننشسته و آدریانا تنها داخل اون سرسرای بزرگه...

فاک بهت عوضی

آدریانا زیر لب زمزمه کرد و از حرص لباشو جوید و از اتاق خارج شد و به سمت اتاقش رفت که توی راهرو با خانوم ارچر برخورد
از اون زن تشکر کرد و ازش  خواست تا لوازمش زو بده و بتونه بره خونه..

فقط نمیدونست که چجوری اتفاقات دیروز رو هضم کنه و در آینده برای خانوادش توضیح بده...

.....................................................................

-قربان آقای پین تشریف آورده ن

ز:بگین بیاد تو

لیام با کت ‌شلوار و قیافه ای که سعی میکرد خیلی خودشو جدی نشون بده وارد شد

زین خنده ای کرد.. درسته زین از اون پسر خوشش نمیومد ولی کیوت بودنش غیرقابل انکار بود...

-سلام لیام فک کنم باید همدیگه رو با اسم از این به بعد صدا کنیم

-سلام زین

-خب من با مدیر برنامه هام صحبت کردم و کارهای خانوادتو اوکی داره میکنه ولی تو هم باید این قرارداد شیش ماهه رو امضا کنی

-شش ماه؟

-نه پس فکر کردی رسانه ها با دو سه ماه قبول میکنن که ما با همیم؟؟؟

زین تموم تلاشش رو کرد تا به خنگ بودن بیش از حد اون پسر نخونده و با یه سرفه فیک خنده شو کاور کرد

لیام فاکی تو دلش گفت دوباره جلوی زین داشت هنگ بازی در میاورد...
صداشو صاف کرد و سعی کرد با اعتماد بنفس حرف بزنه

-اوکی کجا رو باید امضا کنم؟!

زین یه ساعت آینده رو مشغول توضیح دادن وظایف لیام بهش شد و‌ به اون پیشنهاد کرد که برای صرف چای برن به کافه توی خیابون هاستون برای لیام توضیح داد که اون خیابون خیلی شلوغه و امکان نداره کسی نبینتشون و خب اونا باید جوری رفتار کنن انگار که همدیگه رو دوس دارن

لیام اوکی گفت و دنبال زین راه افتاد

اونا به سمت کافه ای که زین گفته بود رفتن و حق با زین بود حتی از پشت شیشه های دودی ماشین هم میشد خبرنگار ها و پاپا ها رو دید

زین از ماشین پیاده شد و لیام در حالی که دستش رو گرفته بود دنبالش راه افتاد ..

بلافاصله خبرنگارا جلو اومدن و نور فلاش دوربین ها چشمای زین و لیام رو کور کرد

~آقای مالیک آیا شما با این آقا در ارتباط هستین؟

~آیا شما حزوی از خانواده ال جی بی تی هستین؟

~خانوادت تون خبر دارن؟!؟!

بادیگارد زین اونا رو عقب زد و زین دست در دست لیام در حالی که لبخند به لب داشت به سمت کافه رفت و نشست و دست لیامو ول کرد

-همین؟ لازم نبود همدیگه زو ببوسیم یا بغل کنیم یا چی؟؟؟

-نه فعلا برای این مرحله کافی بود ...

دوباره قرار های کسل کننده زین با لیام شروع شد

زین پشت سر هم قهوه میخورد و دائم در حال حرف زدن با گوشیش بود

لیام که حوصله ش سر رفته بود توی توییتر رفت و دید که اون و زین همین الانش هم ترند شده بودن ...
هنوز یک ساعت هم از اومدنشون به کافه نمیگذشت .. رسانه و پاپاراتزی واقعا میتونن غوغا بکنن..

لیام وارد ترند شد و میخواست چند تا از توییت ها رو بخونه که زین صداش زد

-بریم؟

لیام با گیجی و البته کمی خوشحالی به زینی که بالای سرش بود نگاه کرد و کفت: بریم

لیام توی ذهنش یاد داشت کرد که حتما یادش باشه خونه رفت توییت ها رو بخونه..
اون دوست داشت بدونه مردم چه فکری درباره اون و زین میکنن، خب البته اگه چیزای خوبی گفته باشن..

زین دوباره دست لیامو گرفت و با همون لبخند همیشگی از بین جمعیت اونو رد کرد و به سمت ماشین رفتن..
ولی فقط لیام بود که میدونست تموم این حرکات برای قرارداد بود...

و چقد لیام دلش میخواست که واقعی باشه...

~لطفا صاف وایستین آقای پین

دوربین کلیکی کرد لیام در حالی که دستش دور صورت زین بود لبخندی زد..

-خب باید یه شات از بوسه شما هم بگیرم تا واقعی تر نشون داده بشه پس سعی کنین حس داشته باشین..

زین با اخم رو به لیام کرد
لیام از شدت استرس نمیدونست باید چیکار کنه
درسته این بوسه فیک بود ولی اولین بوسه ای بود که از اون توت فرنگی هایی که هر شب خوابشون رو میدید میگرفت ..

زین جلو اومد و لباشو روی لبای لیام گذاشت ... اون بی حرکت بود ولی لیام شروع به مکیدن لب پایین زین کرد که این زین رو هم وادار به همراهی میکرد

اون پسر ممکنه یه خل باشه ولی خیلی خوب میبوسه..
زین توی ذهنش گفت و دستش رو پشت سر لیام برد و بوسه رو عمیق تر کرد

صدای چیک چیک دوربین فضای کوچیک اتاق رو پر کرده بود...

-ممنونم آقایون خیلی کارتون خوب بود

زین عقب کشید و به سمت منیجرش رفت تا کاراشو کنترل کنه..

لیام هنوز توی شوک بود باورش نمیشد بالاخره اونا رو بوسیده بود ..
حتی اگه برای شات و تبلیغات باشه..

لیام از افکارش با صدای زین بیرون اومد

-خب میگن برای امروز کافیه راستی هزینه تحصیل هر دو خواهرت رو کامل پرداخت کردن و مامانت هم توی بهترین بیمارستان بستریه ممنونم از همکاریت

لیام لبخندی زد و سرش رو به معنی تشکر تکون داد ... از زین ممنون بود که اینکار رو برای خونوادش کرده بود.. هر چند که این شرط قرارداد بود ولی لیام دوس داشت فکر کنه زین اینکارو بدون هیچ معامله ای براش انجام داده

لیام از ساختمون خارج شد و به سمت بیمارستان راه افتاد تا مامانشو ببینه..

*شب خونه ی زین مالیک*

زین روی تخت غلت میخورد ناآروم شده بود بدنش داغ بود و افکارش آشفته بودن نمیدونست چرا نمیتونه بخوابه ولی برآمدگی بزرگ زیر شکمش دلیل رو بهش میگفت..

خب زین چند سال بود که هیچ سکسی  نداشته از وقتی آنجلا اونو ترک کرد...

تا اون شبی که اون پسر لمسش کرد..

زین افکارش رو پس زد ولی دیک سفت شده ش این اجازه رو بهش نمیداد ..

عرق کل بدنش رو بخاطر درگیری و تقلاهایی که مغز و قلبش با هم میکردن پوشونده بود ..

آنقدر با خودش بالا و پایین کرد که سوسوی نور خورشید از بین کرکره های پرده بیرون زد ...

با اومدن روز حقیقت رو به خودش اعتراف کرد..

اون برای اون پسر هارد شده بود..

لیام..

باید میرفت و اونو میدید اونم هر چی زودتر..

هاییییی اینم پارت جدید
راستی شات های جدید نایللل رو دیدین؟ عوضی زیادی هات شدههه
امم برای اینکه شاید بعضیا متوجه نشده باشن لیام اونشب مست بود و یادش نمیاد به زین بلوجاب داده

امم راستی باورم نمیشه داستان د اسپیس بیتوین از هزار نفر خونده باشنششششش مرسیییی 🥺😭😍 زیادییییی هیجان زده شدم براششششش😭😍

ووت و کامنت یادتون نرههه
لطفا داستان رو به دوستاتون معرفی کنین 🥺

لاو یو ال😘

آنوشا

Continue Reading

You'll Also Like

1M 63.1K 119
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
197K 10.2K 30
lighten up, draco, it's only one slowdance. . harry finds a note in his locker from a stranger determined to take him to the yule ball. . harry potte...
520K 8K 83
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
882K 20K 48
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.