⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️...

By LeNoirCielDeLaNuit

67.4K 15.2K 4.1K

˙˚˙˚ teaser :🥀📝 بکهیون کاپیتان تیم پاسکال، از پارک چانیول که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره..... حالا چی... More

⁦⚔️⁩⁩لطفاً بخونید⁦⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه اول: پاسکال⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه دوم: توسکا⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه چهارم: آتیش سوزی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه پنجم: تماس دردسر ساز⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه ششم: دیدار دوباره⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه هفتم: کاپیتان⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه هشتم: هم اتاقی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه نهم: پسر خاله بیشعور!⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه دهم: شب کریسمس⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه یازدهم: آزمایشگاه شیمی⁦⚔️⁩
⚔️ مبارزه دوازدهم: خانواده اوه⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه چهاردهم: یه کراش مزخرف...⁦⚔️⁩
⚔️مبارزه پونزدهم: صلیب⚔️
⚔️مبارزه شونزدهم: هی! با من قرار میذاری؟⚔️
⚔️مبارزه هفدهم: گندی زدی دو کیونگسو!⚔️
{*^•~•^*}
{~*•-•*~}
⚔️ مبارزه هجدهم: انقدر لجباز نباش بیون بکهیون⚔️
⚔️مبارزه نوزدهم: قرار خاص ⚔️
⚔️مبارزه بیستم: داری آزاردهنده میشی!⚔️
⚔️مبارزه بیست و یکم: تقصیر خودته که دیگه نمیتونم دوست داشته باشم⚔️
⚔️مبارزه بیست و دوم: تو منو به فاک دادی کریس وو؟!!⚔️
⚔️مبارزه بیست و سوم: غلت در لجن⚔️
⚔️مبارزه بیست و چهارم: عذاب وجدان بی دلیل⚔️
⚔️مبارزه بیست و پنجم: بعضی آرزو های نباید برآورده بشن...⚔️
⚔️مبارزه بیست و ششم: نمیشه گذشته رو دست کم گرفت!⚔️
{•~*^*~•}
⚔️مبارزه بیست و هفتم: صبر کردن، بهتر از هرگز دست نیافتنه⚔️
⚔️مبارزه بیست و هشتم: یادآوری خاطرات نچندان خوش‌آیند⚔️
⚔️مبارزه بیست و نهم: دوراهی⚔️
⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️
⚔️مبارزه سی و یکم: می‌خوام خودخواه باشم⚔️
⚔️مبارزه سی و دوم: غیبت یک ماهه⚔️
⚔️مبارزه سی و سوم: آخرین سکسم⚔️
⚔️مبارزه سی و چهارم: من فقط یه احمقم نه؟⚔️
⚔️مبارزه سی و پنجم: درست عین یه سگ خیابونی⚔️
⚔️مبارزه سی و ششم: گلدن رتریور⚔️
⚔️مبارزه سی و هفتم: لبخند زدن در خسته ترین حالت⚔️
⚔️مبارزه سی و هشتم: دردی که با دیدنت شدت میگیره⚔️
⚔️مبارزه چهلم: عاشق شدن به سبک یه عقده‌ای⚔️
⚔️مبارزه چهل و یکم: یه مبارزه واقعی بین منطق و احساس⚔️
⚔️مبارزه چهل و دوم: بوسه‌ی شبحِ گرگ و میش⚔️
⚔️مبارزه چهل و سوم: دست و پا زدن در مردابی از انعکاس های دروغین⚔️
⚔️مبارزه چهل و چهارم - نزدیک اما دور⚔️
⚔️مبارزه چهل و پنجم: سیب قرمز ممنوعه یا بهشت؟⚔️
⚔️مبارزه چهل و ششم: گاوِ نُه مَن شیر دِه⚔️
⚔️مبارزه چهل و هفتم: اولین ملاقات⚔️
⚔️مبارزه چهل و هشتم: کلماتی که هیچوقت گفته نشد⚔️
⚔️مبارزه چهل و نهم: گل مرداب⚔️
⚔️مبارزه پنجاهم: Ukiyo⚔️
⚔️مبارزه اخر: Wabi - Sabi⚔️
~سخن پایانی~

⚔️مبارزه سی و نهم: ابراز علاقه که فقط کلامی نیست...⚔️

955 242 75
By LeNoirCielDeLaNuit

"شما ها چه غلطی کردیننن؟!!!"

"کریس م-"

"نه چانیول تو یکی خفه شو که اعصاب تو رو ندارم!"

کریس با عصبانیت سر چان داد زد و دوباره سمت بکهیون که ساکت و آروم ایستاده بود برگشت

"من به شما ها گفته بودم که کافیه یه ذره توی بازی اخلال ایجاد کنید تا جفتتون رو خفه کنم نه؟؟!! گفته بودم یا نگفته بودمممم؟!!!!"

فریاد بلندش باعث شد هر دو از جا بپرن.

"اره گفته بودی ولی حالا که چیزی نشده..."

چانیول دستش رو روی بازوی کریس گذاشت و سعی کرد آرومش کنه اما انگار بیشتر عصبیش کرده بود چون کریس محکم دستش رو پس زد و بلندتر از قبل داد زد

"چیزی نشده؟؟!! دیگه میخواستی چی بشه؟!! دو هفته تا مسابقات داخلی مونده اما یکی از کاپیتان هام بیشتر از یک ماه سر تمرین نبوده و اون یکی هم معلوم نیست دقیقا چه بلای کوفتی‌ای سر پاش آورده!! دیگه باید چی میشد به نظرت؟!!"

کریس بی توجه به این که صداشون نه‌ تنها دفتر خودش بلکه کل راه رو و اون طبقه رو پر کرده فریاد میزد و صورت قرمز و رگ برجسته‌ی شقیقش که انگار هر لحظه آماده پاره شدن بود واقعا بکهیون رو میترسوند.

انقدر که کلا سکوت کرده بود و عین بچه هایی که یه گند بزرگ به بار آورده باشن بی حرکت ایستاده بود و پلک هاش رو محکم روی هم فشار میداد.

"باور کن چیزی نیست فقط پیچ خورده... یه ذره استراحت کنم خوب میشه..."

کریس که سعی میکرد با نفس های عمیق خودش رو آروم کنه نگاه بدی بهش انداخت تا ساکت بشه و سمت تلفن روی میزش رفت.

"می‌خوام صد سال سیاه استراحت نکنی! میفهمی اگر یه چیز بدتر از پیچ خوردگی باشه یعنی چی؟!"

با جدیت ازش پرسید و وقتی دید بکهیون سرش رو انداخت پایین نفس عمیقی کشید تا آروم تر بشه و شماره دفتر پزشک رو گرفت.

چند لحظه بعد تماس وصل شد.

"میشه یه دقیقه بیای دفتر من؟... ممنون"

تلفن رو سر جاش گذاشت و به میزش تکیه داد تا سوهو برسه.

"برو بشین روی مبل نمی‌خواد با اون پات وایستی"

سعی کرد با لحن نسبتا آروم تری به بکهیون بگه و پسر هم بدون هیچ حرفی روی مبل های راحت و اسپرت دفتر نشست و پاش رو دراز کرد.

پیش از ظهر کلبه رو ترک کرده بودن و از اونجایی که نمیتونست با این پاش رانندگی کنه کای ماشین رو رونده بود و کمی بیشتر از حالت عادی رسیدنشون به سئول طول کشیده بود.

با خستگی برگشته بودن خوابگاه تا پنج ساعت توی جاده بودن رو با استراحت تلافی کنن که کریس توی راهرو دیده بودتشون و بلافاصله کشیده بودتشون توی اتاقش و تا میتونست سرشون داد زده بود.

"من میرم وسایلمون رو بذارم توی اتاقمون..."

چانیول آروم زمزمه کرد و بعد از نگاه نا مطمئنی به کریس ساک هاشون رو برداشت و از اتاق خارج شد.

چند لحظه بعد سوهو در رو باز کرد و اومد داخل. جلوی در ایستاده بود و بکهیون توی دیدش نبود اما از کلافگی کریس تعجب کرد.

"چیزی شده؟"

آروم پرسید و کامل داخل دفتر اومد تا در رو ببنده که کریس به بکهیون اشاره کرد.

"پاشو چک کن... لطفاً"

سوهو ابرو هاش رو بالا انداخت و روی مبل پایین پای بکهیون نشست.

"چیکارش کردی؟"

بکهیون نیم نگاه ترسیده‌ای به کریس انداخت و لبش رو از داخل گزید.

"توی سراشیبی پام پیچ خورد... ولی چیزی نشده الکی شلوغش میک-"

کریس با نگاه ترسناکی بهش خیره شد که باعث بک حرفش رو نصفه رها کنه و اجازه بده تا جونمیون پاش رو معاینه کنه.

میشد گفت کریس جزو معدود افرادی بود که بکهیون ازش میترسید و واقعا حساب می‌برد.

البته این به خاطر احترامی بود که براش قائل بود و همین باعث می‌شد نتونه روی حرفش حرف بزنه.

"اینجات درد میکنه؟"

سوهو آروم قوزک پاش رو فشار داد و بکهیون هینی کشید.

"اره..."

"اینجا چی؟"

اینبار استخوان روی مچ پاش رو فشار داد بود ولی بکهیون سرش رو به نفی تکون داد.

"نه درد نمیکنه"

سوهو ابرو هاش رو توی هم کشید و با گنگی به پاش خیره شد.

بعدش دستش رو کف پای چپش بالای پاشنش گذاشت و فشارش داد که باعث شد بکهیون دست هاش رو مشت کنه و از جاش بپره.

"درد این بیشتر بود یا قوزکت؟"

"ا.این..."

بکهیون به سختی جوابش رو داد و نفسش رو مقطع بیرون داد.

اخم سوهو غلیظ تر شد و دستش رو روی پای بک گذاشت.

"سعی کن انگشت های پات رو به سمت خودت بکشی"

بکهیون طبق حرف سوهو همون کار رو انجام داد اما با یه ذره کشیدن انگشت هاش درد بدی توی پاش پیچید و سریع به حالت اول برگشت.

"نمیتونم خیلی درد میگیره"

جونمیون لب هاش رو جمع کرد و انگشت شست پای بک رو گرفت.

"هروقت دردش خیلی زیاد شد بهم بگو."

آروم انگشتش رو به سمت داخل خم کرد و بکهیون با همون تکون ریز هم از جاش پرید

"آخ! نکن..."

سوهو انگشتش رو ول کرد و پاش رو اروم از روی رون خودش برداشت و روی مبل گذاشت.

"استخون پات هیچیش نشده مشکل از تاندون اصلی پاته، به احتمال زیاد زر‌د‌پیت ملتهب شده..."

"ی‌.یعنی چی؟"

بکهیون با استرس ازش پرسید و کریس با حرص تکیش رو از میز گرفت و سمتش اومد.

"یعنی اگر یه ذره بهش فشار بیاری و پاره شه دیگه حتی نمیتونی باهاش راه بری! چه برسه به این که بازی کنی!!"

نفس بکهیون توی سینش حبس شد و به پاش خیره موند.

اگر واقعا حرف کریس درست می‌بود چی؟

یعنی نمیتونست از پاش استفاده کنه؟

به همین سادگی؟!

"نگران نباش... به اون بدی هم نیست. اگر استراحت کنی با یه سری نرمش خاص و طب سوزنی میتونیم التهابش رو بخوابونیم..."

سوهو سعی میکرد با آروم بودن، جو متشنج اتاق و عصبانیت کریس رو کمتر کنه.

"ولی سه هفته دیگه مسابقه داریم نمیشه که توی تمرین ها و بازی شرکت نکنم..."

بکهیون با صدای آروم زمزمه کرد و اخم جونمیون بیشتر از قبل شد.

"الان پات مهمتره یا بازی؟ به جز تو پنجاه نفر دیگه هم هستن که میتونن توی اون زمین بازی کنن. و تو باید از پات کار نکشی! فهمیدی؟!"

کریس نفسش رو خسته بیرون داد و دستش رو روی صورتش کشید پلک هاش رو روی هم فشار داد.

نیم نگاه بی حوصله‌ای به بکهیون انداخت و رفت پشت میزش نشست.

"گزارش میدم که به خاطر مصدومیت نمیتونی توی بازی شرکت کنی"

"چییی؟؟؟!!! یعنی چییی؟!"

بکهیون با وحشت از جاش بلند شد و بی توجه به درد پاش سمت میز کریس رفت.

"یعنی همین که شنیدی با این وضع نمیذارم بازی کنی!"

"نه نه!! لطفاً نه... هیچیم نمیشه راست میگم... لطفاً!"

بکهیون با چشم های درشت شده از وحشت و صورتی که در لحظه سرخ شده بود جوری بهش التماس میکرد انگار داشت برای جونش تلاش می‌کرد.

کریس دستش رو لای موهاش برد و بهمشون ریخت تا کمی اعصابش آروم بشه.

"میفهمی که منم تحت فشارم؟! قراره گزارش بدم که کاپیتان تیمم نمیتونه توی مسابقات بازی کنه! پس لطفاً بس کن"

"نه لطفا! باور کن پام خوب میشه... مگه سوهو هیونگ نگفت خوب میشم؟! هوم؟ لطفاً..."

کریس نگاه نامطمئنی به سوهو که به در تیکه داده بود انداخت و ازش مشورت خواست.

"اگر مراقب کنیم احتملا وضعش از شرایط حاد در بیاد و بتونه بازی کنه ولی بعدش باید تایم بیشتری رو استراحت کنه..."

کریس نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست تا بتونه درست نتیجه گیری کنه.

بودن بکهیون توی ترکیب تیم خیلی خوب و مهم بود ولی از طرفی ریسک کردن روی شرایط جسمانیش هم خطرناک بود...

بعد از چند لحظه بالاخره سرش رو بالا آورد و باعث شد تپش قبل بک از استرس بیشتر بشه.

"باشه... میتونی بازی کنی ولی به عنوان بازیکن جایگزین و باید کاملا دستور عمل های پزشکی رو رعایت کنی و حق شرکت توی تمرین ها رو هم نداری! فهمیدی؟"

بکهیون سریع سرش رو تکون داد و لب هاش رو روی هم فشرد

"اره فهمیدم ممنون... واقعا ممنون."

بعد از نگاهی که به سوهو انداخت از دفتر خارج شد و با قدم هایی خسته، کشون کشون سمت اتاقش رفت.

نمی‌دونست کریس از قصد بهش استرس وارد کرده که جدی بگیره یا سوهو سعی میکرد مشکل رو عادی جلوه بده تا خیلی حالش بد نشه؛ هر کدوم که بود خیلی کلافش کرده بود و حالا واقعا میترسید!

جزو معدود دفعاتی بود که واقعا برای چیزی استرس گرفته بود و میترسید...

بی حال و خسته در اتاقش رو باز کرد که با چانیول مواجه شد.

"اینجا چیکار میکنی؟"

آروم پرسید و چانیول که با ورود بک از روی زمین بلند شده بود لباس های رو زمین رو نشونش داد.

"دیدم خسته‌ای و نمیتونی راحت راه بری... گفتم لباسات رو از توی ساکت در بیارم که کارت کمتر بشه..."

چانیول معذب این رو گفت و با تیشرت توی دستش ور رفت.

بکهیون چند لحظه به لباس هاش خیره شد و روی تختش نشست.

"نمی‌خواد... خودم بعدا مرتبشون میکنم"

چانیول سرش رو تکون داد و از روی زمین بلند شد و لباسش رو تکوند.

"هرطور راحت تری..."

بکهیون لبخند زوری‌ای زد و پاش رو روی تخت فیکس کرد و کمی با پتوش ور رفت.

از صبح جوری رفتار میکرد که انگار خجالت می‌کشه با چانیول چشم تو چشم بشه و پسر کوچیکتر درکش میکرد که به خاطر حرف های دیشب و برون ریزی نسبتا شدیدی که داشته نخواد خیلی ببینتش پس بدون این که چیزی بگه تا بیشتر معذبش کنه سمت در اتاق رفت.

"ا.اگر بخوای مشکلی نیست که برگردی اینجا..."

بکهیون آروم زمزمه کرد؛ انقدر که چانیول اول فکر کرده بود داره با خودش حرف نمیزنه ولی بعد از فهمیدن چیزی که گفته کمی متعجب نگاهش کرد.

"چون... چون خیلی یهویی بود لوازم جفتتون جا به جاست‌ ب.برای همین..."

بکهیون به سختی و همینطور که مدام لبش رو گاز می‌گرفت حرفش رو زد و وقتی دید چانیول چیزی نمیگه از حرفش پشیمون شد.

"البته همینجوری گفتم م-منظوری ند-"

"نه! خوبه اینجوری بهتره البته اگر جونگین هم مشکلی نداشته باشه"

چانیول قبل از این که بکهیون منصرف بشه حرفش رو پس بگیره سریع گفت و بکهیون سرش رو تکون داد و از داخل لبش رو گاز گرفت.

"باشه پس خودت باهاش حرف بزن... من می‌خوام یه ذره استراحت کنم"

با این حرفش چانیول لبخندی زد و قبل از خارج شدنش از اتاق چراغ رو خاموش کرد تا پسر برای این کار به سختی نیفته ولی قبل از بستن در سوالی که یادش افتاده رو پرسید

"راستی... سوهو هیونگ گفت پات چی شده؟"

بکهیون سرش رو بالا آورد و چند لحظه بهش خیره موند؛ بعد لبخندی زد

"هیچی همونی که خودمون حدس زده بودیم. فقط یه ذره رگ به رگ شده باید استراحت کنم"

نمی‌دونست چرا ولی مغزش بهش میگفت نیازی نیست به چانیول بگه مشکل داشت می‌تونه جدی باشه و پیچوندش.

"آهان. خوبه پس... من دیگه میرم استراحت کن"

گفت و قبل از این که منتظر جواب بکهیون بمونه با لبخند در اتاق رو بست.

با همون لبخندی وارد اتاق مشترک فعلیش با کیونگسو که احتمالا به زودی عوضش میکرد و برمیگشت به اتاقی قبلیش شد.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

در کافه رو هل داد و سرش رو چرخوند تا یه میز خالی پیدا کنه و خودش رو روی صندلی ولو کرد.

ده دقیقه‌ای توی کافه معطل شد تا بالاخره سانگوو صندلی مقابلش رو جلو کشید و نشست.

"حداقل وقتی یه قرار جدی میذاری سر وقت بیا!"

بی حوصله رو به پسر قد بلند گفت و ساعتش رو نشون داد.

معمولا خودش هم خیلی سر وقت نمی‌رسید ولی نمیدونست چرا وقتی سانگوو اینکار رو انجام میده می‌ره رو مخش!

"واقعا معذرت می‌خوام ماشینم سر راه پنچر شد مجبور شدم زاپاس رو بندازم برای همین طول کشید."

چون کیونگسو فقط سرش رو تکون داده بود، سانگوو صندلیش رو جلو تر کشید تا بهش نزدیک تر بشه و دست هاش رو قفل کرد تا بتونه کیونگسو رو مجاب کنه که حرف هاش رو باور کنه.

"می‌دونم که رفتار اون روزم واقعا درست نبود. در واقع به خاطر یه سری تنش و مشکلات توی محل کار جدیدم کلافه و عصبی بودم به خاطر همین یه ذره بد رفتار کردم... و خب در عوض تو هم منو توی خیابون ول کردی و رفتی!"

جمله آخرش رو با خنده عصبی‌ای گفت و باعث شد کیونگسو ابروش رو بالا بندازه.

"این یعنی این که تو عصبانیتت از جای دیگه رو با من تخلیه کردی و من عصبانتم از خودت رو سر خودت، کار کدوم منطقی تر بود؟!"

کیونگسو کاملا جدی ازش پرسید و سانگوو کلافه سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو داخل دهنش کشید و با صدای پاپ مانندی رهاش کرد.

"باشه پس من به خاطر رفتار اشتباهم معذرت می‌خوام. درست نبود که اون حرفا رو بزنم و الان هم چون تو برام مهمی و نمی خوام ازم ناراحت باشی نظرت چیه یه چیزی بخوریم؟"

کیونگسو با بی میلی نگاهی به دور و برش انداخت و سرش رو به نفی تکون داد.

"اینجا خیلی شلوغه ترجیح میدم بریم یه جای خلوت تر."

سانگوو سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد

"باشه هر طور تو بخوای"

کافه رو ترک کردن و چند متر راه رفتن تا به کوچه باریکی که ماشین سانگوو پارک بود برسن.

"بشین..."

سانگوو با لبخند رو به کیونگسو گفت و خودش روی صندلی راننده نشست.

کیونگسو هم سوار شد و در رو بست و منتظر شد تا سانگوو ماشین رو روشن کنه ولی وقتی حرکت نکردن کنجکاوانه نگاهش کرد.

"چیشده؟"

سانگوو دستش رو داخل جیب هاش برد و کلید و گوشی و لوازم داخلش رو بالای فرمون گذاشت و باز هم داخل جیب هاش رو گشت

"فکر کنم کیف پولم رو روی میز جا گذاشتم... یه لحظه صبر کن الان میرم بیارمش."

کیونگسو با سر تایید کرد و سانگوو سریع از ماشین پیاده شد تا دنبال کیفش بره.

چند لحظه بعد صدای زنگ موبایل توی ماشین پیچید و از اونجایی که تلفن خودش معمولا سایلنت بود پس میدونست که مال سانگووعه.

بیخیالش شد و منتظر موند تا قطع شه ولی چند لحظه بعد دوباره زنگ خورد.

زنگش واقعا رو اعصاب بود پس خم شد گوشی رو برداشت تا صداش رو خفه کنه که دوباره خودش قطع شد ولی قبل از این که تلفن رو سر جاش بذاره چشمش به نوتیف های پیام هاش افتاد.

همون چندتایی که میتونست ببینه از سه تا زن مختلف بودن و محتوای پیام ها واقعا چیز متفاوتی نبود...

چند بار دیگه پیام ها رو خوند تا شاید برداشت متفاوتی از نوشته بکنه ولی چیزی عوض نشد.

هر کلمه‌ای که بیشتر میخوند و بهشون فکر میکرد احساس کرد بدنش داره گرم و خون با سرعت به سمت مغزش پمپاژ میشه.

یکی از چیزایی که به شدت ازش متنفر بود بازی داده شدن و احمق فرض شدن بود.

چیزی که الان دقیقا بهش تبدیل شده بود!

سعی کرد با نفس های عمیق کشیدن خودش رو آروم کنه اما نمیتونست...

وقتی بهش فکر میکرد چندشش میشد!

بیشتر از احمق فرض شدن از آدمای دو رو بدش میومد و حالا دقیقا یکی از اون ها داشت سمتش میومد.

یعنی همه این مدت با همچین آدم مزخرفی قرار می‌ذاشت؟!

به خشم به سانگوو که با لبخند مسخرش به طرف ماشین میدوید خیره شد و از ماشین پیاده شد.

"چرا پیاده شدی؟ بشین که بر-"

قبل از این که حتی کلمش رو تموم کنه مشت محکمی توی فکش خورد و سرازیر شدن مایع داغی رو توی دهنش حس کرد.

دستش رو روی فکش گذاشت و با درد به کیونگسو که قفسه سینش از عصبانیت بالا پایین میشد نگاه کرد.

"چته؟! چرا میز-"

مشت دوم اینبار محکم تر توی صورتش خورده شد و قبل از این که از شوک در بیاد یقش گرفته شد و پشتش محکم به دیوار کوچه باریک خورد.

"کی.کیونگسو ولم کن!"

کیونگسو محکم یقش رو فشار میداد انگار میخواست خفش کنه و سانگوو برای این که از دستش خلاص بشه با تمام توانش هلش داد.

اما فایده‌ای نداشت چون فقط پسر رو عصبانی تر کرد. کیونگسو مشت بعدی رو به قدری محکم زد که پسر قدبلند افتاد کف زمین. کیونگسو بدون اتلاف وقت روی شکمش نشست و مشت هاش رو پشت سر هم حواله مرد چندش آور جلوش کرد.

"کثافت... عوضیی!! برو بمیر!!"

با هر کلمه مشت بعدی رو محکم تر میزد انقدر که از یه جایی به بعد نفهمید خونی که روی دستشه مال پوست پاره شده‌ی خودشه یه سانگوو ولی خون جلوی چشم هاش رو گرفته بود.

حد تنفرش به قدری زیاد بود که نفهمید از کی پسر زیر دستش از هوش رفته فقط وقتی به خودش اومد که یه گربه‌ی سیاه با جیغ از سطل اشغال داخل کوچه بیرون پرید و کیونگسو دست از کارش برداشت.

خودش رو از روی پسر کنار کشید و با نفس های بریده و مقطع از حرص و خشم بهش خیره شد اما وقتی دید چه بلایی سرش آورده کم کم به خودش اومد و ترسید.

سانگوو پشت سر هم سرفه میکرد و خون از دهنش بیرون می‌ریخت.

کیونگسو واقعا وحشت کرده بود، تا حالا کسی رو با این شدت نزده بود و الان نمی‌دونست باید چیکار کنه.

تلفنش رو برداشت و به اولین نفری که به فکرش رسید زنگ زد.

با دست هایی که می‌لرزید تلفن رو نگه داشته بود و التماس میکرد که زودتر تماس رو جواب بده.

بالاخره تماس وصل شد و صدای جونگین توی گوشش پیچید.

"سلام هیو-"

"جونگین... ک.کجایی؟"

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

ماشینش رو پارک کرد و سریع پیاده شد. کیونگسو بهش گفته بود چندتا کوچه بالاتر از کافی شاپ پس خیابون رو پیاده دوید تا یپداش کنه.

وقتی کیونگسو با صدایی که میلرزید ازش خواسته بود بیاد و کمکش کنه واقعا وحشت کرده بود و به هر چیزی فکر کرده بود.

به جز این که پسر بزرگتر رو با دست های خونی و لرزون کف زمین کنار یه جسم دیگه ببینه.

شوکه چند لحظه سر جاش ایستاد و نگاهش رو بین کیونگسو و پسر قدبلند می‌چرخوند و با نفس عمیقی خودش رو آروم کرد.

با قدم هایی محتاط تر از قبل سمت سانگوو رفت و با پاش ضربه‌ی آرومی بهش زد و وقتی پسر دوباره سرفه آرومی کرد، نفسش رو بیرون. خداروشکر که زنده بود...

پلک هاش رو محکم فشرد و سمت کیونگسو رفت و روی زمین چمباتمه زد.

"هیونگ! کیونگسو... منو ببین... چیزی نیست خب؟! منو ببین!!"

کیونگسو سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد. صورت سفیدش از قبل رنگ پریده تر شده بود و مردمک چشم هاش می‌لرزید.

"هیونگ هیچیش نشده. خب؟ حالش خوبه... ماشین منو میبینی؟ برو بشین تا من بیام..."

اروم کمکش کرد از جاش بلند شه بعد از کوچه بیرون بردش.

"ببین اونجاست، برو بشین منم سریع میام چیزی نشده همه چیز خوبه... آروم باش"

کیونگسو نگاه مرددی به سانگوو انداخت و لب هاش رو از داخل گزید.

"باشه..."

اروم زمزمه کرد و با قدم هایی که ثبات نداشتن سمت ماشین رفت و وقتی خیال جونگین از دور بودن کیونگسو راحت شد تلفنش رو از جیبش در آورد و شماره اورژانس رو گرفت و اطلاع داد که یه مرد قدبلند و ناشناس رو بیهوش پیدا کرده و بعد تلفنش رو قطع کرد.

روی زانو هاش خم شد و نگاهی به صورت سانگوو که رسما خورد شده بود انداخت. با نوک انگشتش سرش رو عقب پرت کرد و بلند شد

"حقت بود بزنه بکشتت"

دستش رو به کمرش زد و سر کوچه ایستاد تا اگر اورژانس اومد راهنماییشون کنه.

دقت که میکرد، واقعا شانس آورده بودن که اون کوچه در اصل یه فضای چند متری کوچیک بین دوتا ساختمون بود و کسی خیلی به داخلش توجهی نمی‌کرد و گرنه معلوم نبود توی این یه ربع بیست دقیقه‌ای که طول کشید تا کای خودش رو از خونه مادر و پدرش به اونجا برسونه چه اتفاقی می افتاد...

آهی کشید و به دیوار تکیه داد. چند دقیقه صبر کرد تا آمبولانس برسه و وقتی مطمئن شد که بهشون فهمونده کاملا اتفاقی این مرد ناشناس رو دیده سمت ماشین خودش دوید.

کیونگسو در ماشین رو باز گذاشته بود و یه وری روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو بیرون از ماشین روی زمین گذاشته بود.

سرش پایین بود و مدام با دست های خونیش ور میرفت، جونگین قبل از هر کاری دوتا بطری آبی که توی ماشینش داشت رو برداشت و روی دست کیونگسو خالی کرد تا دستش رو پاک کنه.

کیونگسو عصبی و با لرزشی که کنترلی روش نداشت و دست هاش رو پاک کرد و به موهای خودش چنگ زد.

"چی.چیکارش کردی؟"

کیونگسو اکثر مواقع خیلی ریلکس بود و کم پیش میومد اینجوری عصبی بشه، این نشون میداد که چقدر استرس گرفته.

جونگین دست هاش رو گرفت و فشار آرومی بهشون وارد کرد تا بهش دلگرمی بده.

"زنگ زدم اورژانس نگران نباش حالش خوب بود..."

"فکر کردم مرده... واقعا فکر کردم... ک.کشتمش..."

با لکنت گفت و دست هاش رو محکم توی هم فشار داد.

اون لحظه انقدر عصبانی شده بود که نمی‌فهمید داره چیکار می‌کنه.

از این که بازی داده شده بود و فهمیده بود سانگوو چجوری آدمیه به قدری خشمگین بود که واقعا ممکن بود سانگوو زیر دست هاش بمیره...

"ولی این اتفاق نیفتاد. پس استرس نداشته باش هوم؟ اصلا با اون گندی که زده بود حقش بود که محکم تر بزنیش!"

کیونگسو کلافه آهی کشید و درست روی صندلی نشست و سرش رو به گردنی صندلی تکیه داد

"ولی اگر بعدش بگه که کار من بوده همه چیز خراب میشه نه؟"

با صدای آرومی از جونگین پرسید و لب هاش رو جمع کرد. پسر کوچیکتر استرسش رو درک میکرد.

اگر این موضوع رسانه‌ای می‌شد ممکن بود کیونگسو مجبور بشه کلا از ورزش حرفه‌ای دست بکشه ولی مطمئن بود این اتفاق نمیفته.

"انقدر احمق نیست که اینکار رو انجام بده تو هم میتونی تهدیدش کنی نه؟ اگر بقیه از رابطه های مختلفش سر در بیارن زندگی اونم نابود میشه پس قطعا اینکار رو نمیکنه."

جونگین خیلی منطقی براش توضیح داد تا نگرانیش رو بر طرف کنه و کیونگسو هم با سر تایید کرد ولی یه لحظه با به یاد آوردن موضوعی که توی جملات قبلی جونگین متوجهش نشده بود با تعجب و اخم به کای نگاه کرد.

"یه لحظه وایسا ببینم... اون وقت تو از کجا می‌دونی که من برای چی زدمش؟ یعنی اصلا این موضوع رو از کجا میدونی؟!"

جونگین با دیدن نگاه جدی و چشم های ریز شده‌ی کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و از روی زانو هاش بلند شد.

"من... من خب... برداشت بد نکن فقط یه بار اتفاقی تلفن حرف زدنش رو شنیدم..."

"آها! بعد کجا بودی که اتفاقی صدای تلفن حرف زدنش رو شنیدی؟"

کیونگسو به لحنی که کمی تمسخرآمیز بود پرسید و جونگین دندون هاش رو روی هم سایید.

کیونگسو خم شد تا بتونه صورت جونگین رو ببینه و سوال بعدیش رو پرسید.

"دنبالمون راه افتاده بودی؟"

"من فقط نگران بودم که آدم مزخرفی باشه..."

جونگین که خجالت می‌کشید برای این که صورت کیونگسو رو نبینه روش رو برگردونده بود و به زمین نگاه میکرد

"مگه من بچم که نیاز به مراقبت کسی داشته باشم؟"

خیلی دلش میخواست بهش یادآوری کنه همین ده دقیقه پیش سانگوو رو به چه دلیلی تا حد مرگ زده ولی جلو خودش رو گرفت تا چیزی نگه و اما با نگاهی که ناخودآگاه بهش انداخته بود اینو بهش فهموند.

کیونگسو اخم ریزی کرد و برای عوض کردن بحث دوباره برگشت به موضوع اول.

"سوال منو نپیچون. برای چی دنبالمون راه افتاده بودی؟!"

جونگین این بار با نگاهی جدی بهش خیره شد و فکش رو روی هم فشار داد.

"خودت هیچ نظری نداری؟!"

"نه من می‌خوام نظر تورو بدونم!"

جونگین عصبانی شده بود.

واقعا عصبانی شده بود...

نمی‌دونست دیگه چجوری باید به کیونگسو میفهموند که دوسش داره!

نمی‌دونست به خاطر عصبانیته یا چی ولی اینبار تصمیم گرفت بدون هیچ خجالت یا ترسی حرفش رو صریح بزنه.

"هیونگ واقعا برات واضح نیست؟ این که همش دور و برت می چرخم، این که می‌خوام خوشحالت کنم... این که حتی وقتی بهم میگی باهات الکی بیام سر قرار قبول میکنم، باعث ممیشه متوجه این بشی که برام خاصی؟"

عصبانی بود و حرص میخورد اما باز هم باهاش آروم صحبت می‌کرد. انگار هیچ جوره دوست نداشت داد بزنه تا حتی حرصش کمی تخلیه شه، فقط چون طرف مقابلش کیونگسو بود.

از اون طرف کیونگسو چند لحظه بهش خیره شد و صورتش رو برگردوند.

"همش تقصیر توعه..."

با انگشتاش ور میرفت و آروم زمزمه کرد. جونگین نفس عمیقی کشید و پر صدا بیرون دادش.

"چی تقصیر منه؟!"

"همه این اتفاقا!"

"دقیقا چرا تقصیر منه؟! کاری جز هیچ کاری نکردن و یه گوشه ایستادن کردم؟!"

اینبار کمی... فقط کمی صداش بالا رفت و کیونگسو هم دوباره روش رو گردوند و بهش نگاه کرد

"اره دقیقا! هیچ کاری نکردی! چی میشد اگر زودتر همین حرفت رو میگفتی؟! هوم؟ به جای یه سری مسخره بازی مثل تعقیب کردن و این چرت و پرتا؟ دفعه اول که دنبالمون اومدی و حتی جلوی خونمون توی ماشین خوابیدی چیزی نگفتم ولی بعدش-"

"تو میدونستی که اومده بودم دنبالتون؟!"

جونگین حرفش رو قطع کرد و با کمی لحنی متفاوت ازش پرسید

"محض رضای بودا هم که شده به این فکر نکرده بودی که وقتی میای زیر پنجره تا بتونی داخل رو ببینی منم میتونم بیرون رو ببینم؟! خیلی خیلی واضح تر؟! و دقیق تر؟!!!"

کیونگسو با حرص بهش توپید، واقعا فکر‌ نمی‌کرد حواسش به چیز به این سادگی نبوده....

چند لحظه گذشت ولی صدایی از کای در نیومد و کیونگسو بهش نگاه کرد تا بفهمه مشکل چیه ولی اون با نگاهی که بیشتر از هر چیزی ناراحت و غمگین بود بهش زل زده بود.

سرش رو سوالی تکون داد تا کای حرف بزنه و پسر کوچیکتر دندون قروچه‌ای کرد.

"تو میدونستی... همه اینا رو میدونستی.... می‌دونستی که من دوست دارم با وجود این ازم خواسته بودی تا کمکت کنم که برای قرار گذاشتن با یکی دیگه تجربه داشته باشی؟"

لحنش نه عصبانی بود نه کلافه، فقط دلخور و غمگین بود... انگار واقعا ناراحت شده بود

قبل از این که کیونگسو فرصت کنه چیزی بگه در رو بست و ماشین رو دور زد تا روی صندلی خودش بشینه.

در رو بهم زد و ساکت سر جاش نشست. این که کیونگسو احساساتش رو میدونست و باز هم همچین چیزی رو ازش خواسته بود براش دردناک بود...

کیونگسو لب هاش رو جمع کرد و آهی کشید. باید به چیزی می‌گفت تا کارش رو توجیه کنه...

"تا حالا بهم گفته بودی حست چیه؟"

صدای آروم کیونگسو سکوت کوتاه ببنشون رو شکوند و جونگین سوالی نگاهش کرد.

"چی؟"

"تا حالا شده بود مستقیم از حسی که نسبت بهم داری به خودم بگی؟ هوم؟"

کای بعد از کمی فکر سرش رو به نفی تکون داد و کیونگسو هم تأیید کرد

"دقیقا!  تا حالا هیچوقت بهم ابراز علاقه نکرده بودی پس من از کجا باید مطمئن میبودم؟! وقتی خودت هیچ حرفی نزده بودی؟"

کای طوری که انگار کار اشتباهی کرده باشه آروم تر از قبل چند لحظه بهش نگاه کرد و لبش رو از داخل گزید، سرش رو پایین انداخت و آروم زمزمه کرد

"مگه ابراز علاقه فقط کلامیه... خب از روی رفتار هم میشه حدس زد..."

"نه من نمیتونم حدس بزنم! جونگین من نمیتونم! من توی مغز تو نیستم..."

کیونگسو خیلی جدی بهش گفت و جونگین نگاهش رو به فرمون ماشین داد.

"حالا واقعا سانگوو رو... دوست داشتی؟"

چند لحظه صدایی از جفتشون نیومد و کای با سوالش که به طرز بامزه‌ای آروم پرسیده بودش این سکوت رو شکست.

"نه"

جونگین سرش رو با ضرب سمت پسر چرخوند و متعجب بهش نگاه کرد، انگار برخلاف خواسته قلبیش واقعا انتظار این جواب رو نداشت

"پس چرا باهاش قرار میذاشتی؟!!"

"اوم شاید چون... خوب لاس میزد!"

کیونگسو خیلی عادی گفت و صندلی ماشین رو کمی خوابوند تا از این حالت صاف در بیاد.

"و راحت و مستقیم حرفش رو میزد.... برخلاف بعضیا"

تیکه آخر حرفش رو با فاصله و منظور دار گفت و دستش رو زیر سرش گذاشت تا بالا بیاد.

از گوشه چشمش اخم جونگین و دوباره صاف نشستنش رو دید، پس یه جمله دیگه اضافه کرد

"ولی تنها ویژگی جذابش هم فقط همون بود"

اخمش از بین رفت و انقباض بدنش کمتر شد. تو جمله قبلیش با اون مقایسش کرده بود پس احتمال این که توی این جمله هم همین کار رو کرده باشه لبخند کوتاهی روی صورتش نشوند.

"یعنی من ویژگی های جذاب بیشتری دارم؟"

"اوهوم..."

جونگین بدون این که سمتش برگرده پرسید و کیونگسو هم با همون حالت نیمه دراز کشیده جوابش داد

"یعنی بهم علاقه داری... برخلاف اون!"

اینبار سمتش برگشت و با لحنی که بیشتر خبری بود تا سوالی حرفش رو زد و مثل کیونگسو بخش دوم حرفش رو با فاصله گفت و این پسر بزرگتر رو به خنده انداخت.

"احمق..."

ابروش رو بالا انداخت و با اطمینان به کیونگسو نگاه کرد

"چرا؟ مگه خودت نگفتی حرفم رو مستقیم بزنم؟ حالا تو هم مستقیم جواب بده. اینجوری منظورت رو نمی‌فهمم"

کیونگسو چشم هاش رو باز کرد و صاف روی صندلی نشست و به صورت جدی جونگین نگاه کرد.

"اره بهت علاقه دارم. برام خاصی"

جونگین چند لحظه با همون صورت جدی بهش نگاه کرد و بعد آروم آروم لبخند ذوق زده‌ای روی صورتش پدیدار شد که سعی میکرد جلوش رو بگیره و سرش رو روی فرمون گذاشت.

کیونگسو از این حالت پسر کوچکتر خندش گرفت و دوباره دراز کشید.

شاید میشد این لحظه رو به عنوان خرذوقانه ترین لحظه‌ی عمرش تا به حال ثبت کرد.

واقعا نفهمیده بود چی شده ولی بالاخره تونسته بود حرفی که میخواست رو از زیر زبون کیونگسو بیرون بکشه و خوشحال بود.

فاک در حد مرگ خوشحال بود!!

سمت چپ صورتش رو به فرمون تکیه داد و و به پسر بزرگتر که چشم های رو بسته بود نگاه کرد.

جونگین نگاهش رو پایین آورد به زخم روی بند انگشت های کیونگسو داد.

لبخندش از بین رفت و لب هاش عین یه خط صاف شدن.

"شاید من احمق باشم ولی تو خیلی خری!"

کیونگسو متعجب از یپعوی شنیدن این حرف با لحن جدی از جونگین چشم هاش رو باز کرد و رد نگاه پسر گرفت تا به دست های خودش برسه. قبل از این که چیزی بگه جونگین دوباره ادامه داد.

"ولی خیلی بد زدیش!"

"حقش بود! مرتیکه لجن..."

با حرص گفت و ناخودآگاه دستش رو دوباره مشت کرد که باعث شد پوستش کش بیاد و زخم های روی دستش سر باز کنن.

هیسی کشید و سریع انگشت هاش رو باز کرد

"برای همین میگم خری دیگه!"

جونگین بهش توپید و دست هاش رو بلند کرد تا دقیق برسیشون کنه.

انقدر مشت های محکمی زده بود که پوست بند انگشت های خودش هم پاره شده بودن و میسوختن!

"بریم از داروخانه برات پماد بگیرم..."

آروم زیر لب گفت و دست کیونگسو رو ول کرد تا ماشین رو روشن کنه و دیگه توجهی به لبخند نسبتا محو پسر بزرگتر نکرد.

کیونگسو کمربندش رو بست و صندلیش رو بیشتر عقب داد. کتک کاریش با سانگوو که البته بیشتر شبیه مشت زدن به کیسه بوکس بود تا یه دعوای دو طرفه خیلی ازش انرژی گرفته بود.

نیاز داشت جبرانش کنه...

پایان مبارزه سی و نهم
ادامه دارد...

سلامی دوباره
من یه نویسنده بدبختم که میخواستم مثلا بهتون عیدی بدم ولی نشد:/
خب بگذریم
راستی بچه ها اونایی که mbti رو میشناسن بیاین حدس بزنید تایپ شخصیتا چیه(دوست داشتید مال خودتونه بگید)
و این که اینم یه قسمت پر از کایسو😂💔
در ضمن دفعه پیش یادم رفتم پس این بار رو نظرتون رو در مورد دوتا کاراکتر بگید هم کریس و هم سوهو💕✨
و یه چیزی:/ چرا اصن به هونهان توجه نمیکنین؟ قهر کنم؟😐
مومنت که نداریم حداقل به فیکا توجه کنین(وق در انتظار مومنت هونهان جان به جان افرین تسلیم مینماید)
خب دیگه مراقب خودتون باشین عید هم خوش بگذره^^

Continue Reading

You'll Also Like

421K 6.5K 80
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
1M 39.2K 92
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
100K 3.9K 44
Kyungsoo leads one of Seoul's most feared gangs. However, he keeps his gang pretty lowkey at the same time. Considering they still attend school and...