Silver Edge : The Cruor

By BTSIR7_FF

13.3K 2.1K 1.6K

• Name: [Silver Edge : The Cruor]🩸 • Couple: Namgi - Namjin - Vhope • Writer: ELA & Sara ac • NC: -17 • Sum... More

part 00
part 01
part 02
part 03
part 04
part 06
part 07
part 08
part 09
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
the last talk

part 05

681 122 89
By BTSIR7_FF

- ولی من مطمئنم شما تقلب کردین..!
استاد کیم با صدای بلند و بدون تردید جمله اش رو به زبون آورد و شات سوجوش رو خالی کرد. صدای خنده ی دانشجو هایی که دو میز بزرگ غذاخوری رو اشغال کرده بودن توی سالن بزرگ پیچید و باعث شد لبخند محوی روی لب های مرد بشینه.

حدود یک ماهی از شرط بندی جدی اما بچگانه اش با دانشجو های سرخوشش می گذشت و بالاخره مجبور شده بود اون ها رو طبق قولش به شام دعوت کنه.
نور های زرد و نارنجی رنگ سالن بزرگ غذاخوری چشم هاش رو میزد و صدای ضعیف برخورد قاشق و انبر های فلزی به ظروف چینی بین همهمه ی چهارده دانشجویی که اطرافش رو گرفته بودن گم می شد. سه میز بزرگ و گرد پنج نفره که از قبل رزرو شده بودن، حالا شلوغ ترین بخش رستوران رو تشکیل می دادن.

نگاه استاد روانشناسی بین دختر ها و پسر های دانشجو می گشت که بی اهمیت به حضور استاد از دورهمی شام لذت می بردن. البته حس راحتی ای که پیش استاد کیم جذابشون داشتن نشون دهنده ی صمیمیت بینشون و علاقه ی استاد به وقت گذرونی با دانشجوهاش بود.

نامجون همونطور که شاتش رو دوباره پر می کرد، ظرف مشروب رو به سمت کی جون، دانشجوی تلاشگرش، که کنارش نشسته بود گرفت. پسرک با احترام و لبخند بزرگی به لبریز شدن لیوانش چشم دوخت و از مرد تشکر کرد.
یون جه که مقابل استاد نشسته بود با نیشخندی بلند گفت:
- کی اهمیت میده که یه آدم فضایی بیشتر از یه وکیل رای اعتماد میاره.. حداقل نه تا وقتی که پول شام رو استاد کیم میده!
صدای خنده ی جمع بلند شد و نامجون هم همراهیشون کرد:
- پس بهش اعتراف می کنین!؟

سوکجین که کنار دوست صمیمیش نشسته بود، با آرنج آروم به پهلوش ضربه زد. با لبخند محوی رو به استاد خوش تیپ دانشگاهشون کرد:
- نه استاد اینطوری نیست... تمام مدت حواسم بهشون بود تا نتایج رو دست کاری نکنن.
نامجون با نگاه تیز و نفس گیرش به چشم های سوکجین خیره شد و لبخند کج و قدردانی به روش زد. لیوان نیمه پرش رو بالا گرفت و به نشونه ی "به سلامتی" سمت جین برد:
- بهت باور دارم کیم سوکجین! اگه تو تاییدش می کنی مشکلی نیست...

یون جه با شنیدن حرف های استادش صاف روی صندلی چوبیش نشست:
- استاد این یکم... نامردیه! چطور به هیچ کدوم از ما اعتماد ندارین؟!
نامجون ابروهاش رو بالا انداخت و پوزخند جذابی زد:
- همین الان گفتم که به سوکجین اعتماد دارم، واضح نبود؟

یون جه که نتونسته بود بحث رو اونطور که می خواد پیش ببره، به پشتی صندلیش تکیه زد و مشتی به شونه ی جین کوبید:
- چیکار می کنی که همه ی استادا عاشقتن؟! یکم این روش های اغواگریت رو به منم یاد بده... شاید حداقل روانشناسی بالینی رو پاس شدم!
جین شرمنده نگاهش رو از استاد کیم دزدید و به یون جه که بنظر با همون دو پیک مست شده بود داد. بی حوصله و کمی عصبی رو به یون جه زیر لب غرید:
- میفهمی چی داری میگی؟ مگه چقدر نوشیدی..!

اخم های یون جه درهم رفت و حواسش رو به صحبت های دختر حراف کناریش داد. جین لب هاش رو روی هم فشرد و بی اختیار نگاهش به سمت استاد کیم برگشت. نامجون که انگار منتظر بود تا دوباره چشم های پسرک رو ملاقات کنه، جفت ابرو هاش رو طعنه امیز بالا انداخت و تابی به لیوان بین انگشت هاش داد.
سوکجین خجالت زده لبش رو به دندون گرفت و نگاهش رو به ظرف غذای دست نخورده اش دوخت. وقتی یون جه بهش خبر داد که تونستن استاد کیم رو برای دورهمی امشب راضی کنن، بخاطر دل درد مسخره ای که دو روز بود نمی گذاشت حتی یه لقمه غذا از گلوش پایین بره، خودش رو لعنت کرد.

از روی بی حالی و درد، چشم هاش رو توی کاسه گردوند و با رشته های داخل ظرفش بازی کرد. مدتی می شد که بدنش ضعیف شده بود و بیماری های مختلف به سراغش می اومدن.
شاید بین همه ی دانشجوها، جین ارزون ترین غذا رو سفارش داده بود. قصد بی احترامی به استادش رو نداشت اما از روی بی میلی حتی نتوسته بود رشته های زرد رنگ رو از کف ظرف جدا کنه... و چون انتظارش رو داشت، دست روی ساده و سبک ترین غذای منو گذاشته بود.

البته این موضوع از چشم های تیزبین و دقیق استاد کیم دور نموند. از اونجایی که رو به روی پسر نشسته بود، حتی تعداد و عمق نفس هاش رو هم می تونست به راحتی اندازه گیری کنه.
ارزیابی و بررسی رفتاری، کاری بود که ذهن نامجون به صورت ناخوداگاه انجامش می داد و قصدی هم برای متوقف کردنش نداشت؛ چرا که باعث بالاتر رفتن سطح هوشیاری و آگاهیش از اطرافش می شد.

حالا با کمک همین ریزبینی، متوجه ناراحتی و بی میلی کیم سوکجین شده بود. با چشم های کشیده اش باقی دانشجوهاش رو از نظر گذروند و با گرفتن نفس عمیقی، لبخند کجی روی لب هاش نشوند.
به بطری سبز رنگ سوجوش چنگ زد و با چهره ای که به خوبی علاقه و محبتش نسبت به شخص مقابلش رو نشون میداد، اون رو به طرف جین گرفت. نگاه سردرگم و شوکه ی سوکجین از روی صورت مرد منتظر روی میز چرخید و در آخر لیوان تمیزی رو پیدا کرد.
توجه شیرینی که استاد دوست داشتنیش بهش نشون داده بود، کمی دستپاچه اش می کرد و حتی حال نه چندان خوبش هم نمی تونست باعث بشه دست مرد رو رد کنه.

صدای برخورد لبه ی شیشه ی سبز رنگ به لیوان و پر شدن تدریجی اون توی گوش جین می پیچید و پسر رو به دردی بزرگ دعوت می کرد.
نامجون به خوبی می دونست که امکان نداره جین دستش رو پس بزنه و با لبخندی که هر لحظه ناخواسته پر رنگ تر می شد، منتظر به پسرک آشفته چشم دوخت تا لیوانش رو خالی کنه.

جین که نتونست راه فراری از نگاه سنگین و خیره ی مرد پیدا کنه، نفس لرزونش رو از سینه بیرون داد و بی توجه به سوزش معده اش، مشروبی که در اون لحظه براش فرقی با زهر کشنده نداشت رو از گلو پایین داد.
لبخند رضایت استاد کیم تنها چیزی بود که نصیبش شد که با خوشحالی اون رو پذیرفت و نگاه خیره اش رو به چشم های درخشان و زیبای مردی داد که سعی داشت احساساتش نسبت بهش رو توی قلب کوچیکش مخفی نگه.

نامجون هیجان و شیطنتش رو زیر نقاب خونسرد و مهربونش زندانی کرده بود و البته هیچ وقت هم قرار نبود کسی از نیت اصلیش مطلع بشه...!
هرگز قرار نبود جملاتی که در ذهن نامجون می چرخیدن، به گوش جین برسن! جملاتی مثل
"به دام انداختنت یکم سخته، ولی همین لذت بخشش می کنه!"

با پر رنگ شدن افکار این چنینی توی سرش، لبخندش عمق گرفت و خباثتش رو پشت شیرینی و زیبایی خودش پنهان کرد. مدت زمان طولانی ای بود که چشم های نامجون به دنبال فرصتی برای نزدیک شدن به کیم سوکجین می گشت، هر چند همین حالا هم به اندازه ای ازش شناخت داشت که نیازی نبود وقتش رو برای زدن پل های بی شمار به افکار پسرک هدر بده.
فقط کافی بود توی یه موقعیت و زمان مناسب رو به روی پسر قرار بگیره و دستش رو با لبخند دلفریبی به سمتش دراز کنه.

و نامجون عاشق چیدن سناریو های کلیشه ای و عاشقانه بود، کلیشه هایی که می شد با کمکشون پر فروش ترین کتاب ها رو تالیف کرد... اتفاقات تکراری ای که توی ذهن ما جایگاه خودشون رو پیدا کردن و حتی اگه به مسخره ترین و غیر منطقی ترین حالت ممکن هم رخ بدن، به سادگی اون ها رو می پذیریم.
و این پذیرش، هیچوقت به معنی مقبول بودن موضوع نیست بلکه فقط به این خاطره که به دیدنشون عادت کردیم.

نامجون به ساختن همچین کلیشه ای فکر می کرد تا آرامش و لبخند رو به آهوی تیزپای رو به روش هدیه بده؛ همون عناصری که دلیل شکار شدن کسی مثل یونگی بودن و باعث شدن با میل خودش پا به قتلگاهش بذاره.
طرف دیگه ی میز، سوکجین سرش رو پایین انداخته بود و به حماقت خودش فکر می کرد. رد کردن دست استاد کیم قطعا باعث دلخوری و یا عصبانیت مرد هوشمند و عاقل رو به روش نمی شد. اون مرد حتما شرایط جین رو درک می کرد...

ولی لبخند توی چشم های استاد محبوبش در لحظه ی آخر، باعث شد دستش رو بی حرکت زیر بطری مشروب نگه داره تا کیم نامجون لیوانش رو براش پر کنه.

جین مغلوب اون نگاه شیرین شده بود و بهش اعتراف می کرد، اما شیرینی و لذتی که از توجه استاد به زیر پوستش دویده بود، در حال حاضر نمی تونست التیامی برای درد معده اش باشه!
دوباره چوب های غذاخوریش رو به دست گرفت و مشغول بازی با رشته های وا رفته ی داخل ظرفش شد. جین تمام تلاشش رو می کرد که به سوزش هشدار دهنده ای که راه خودش رو تا پشت لب های بهم فشرده اش پیدا کرده بود توجهی نکنه.

اما با دراز شدن دوباره ی دست نامجون به سمت لیوانش و پر شدنش، نگاه ناباورش به نگاه استاد کیم گره خورد.
-از غذای اینجا خوشت نمیاد؟ چرا نمی نوشی؟ سوجوش خیلی خوشمزه اش!
لب هاش رو با بیچارگی از هم فاصله داد و نگاهش رو به لبخند روی لب های درشت مرد داد:
-ممنونم... استاد...
به سختی لب زد و لبخند نه چندان واقعی ای رو روی صورتش نشوند. لب های پر و بی رنگ پسرک زیر نگاه استادش روی لبه ی لیوانش نشست و کمی دیگه از سوجویی که نامجون اصرار داشت خوشمزه است نوشید تا از سنگینی و خیرگی چشم های مرد خلاص بشه.

لحظه ای بعد نگاه آشفته و پر از درد سوکجین به اطراف چرخید و در نهایت بدون جلب توجه از جا بلند شد. دیگه نمی تونست دردی که توی شکمش می پیچید رو تحمل کنه و حال بدش رو پشت خونسردی ظاهریش مخفی نگه داره.
با قدم هایی نامطمئن به طرف دیگه ی سالن رفت و به دنبال تابلوی سرویس بهداشتی گشت. با گذشتن یکی از گارسون ها از کنارش، نامطمئن مرد رو صدا زد:
- ببخشید.. سرویس کجاست؟

گارسون با نشون دادن تابلوی کوچکی که مسیر سرویس رو نشون میداد و دقیقا رو به روی چشم های جین بود، ازش دور شد. سوکجین با گیجی پلک هاش رو روی هم فشرد و به سمت راهروی باریک رفت.
نامجون که تمام مدت زیرچشمی پسرک رو زیر نظر داشت، با پنهان شدن هیبت خمیده اش پشت دیوار های بلند، لیوان نیمه پر بین انگشت هاش رو بالا داد.
همزمان با بیرون کشیدن موبایلش از داخل جیب کتش، اون رو به گوشش نزدیک کرد و خودش رو مشغول مکالمه ای نشون داد.

لحظه ای بعد با اخم های درهم که به شدت جلب توجه می کرد، از جا بلند شد و کمی از دانشجوهاش فاصله گرفت. همونطور که خودش رو سرگرم تماس ساختگیش کرده بود به سمت صندوق رفت.

وقتی که از چشم های کنجکاو دخترها و پسرهای جمع دور شد، به تماس دروغینش پایان داد و با لبخند کجی بدون نگاه کردن به مبلغ کارت کشید.
چندان مهم نبود که این شام گروهی چقدر براش خرج برمیداره، نه تا وقتی که میشد اون رو به عنوان بهای کوچکی برای نزدیک شدن به کیم سوکجین در نظر گرفت.

با قدم هایی بلند خودش رو به جمع دانشجوها رسوند و با ناراحتی توجه جمع رو به خودش جلب کرد:
- واقعا متاسفم بچه ها! مشکلی برام پیش اومده و باید زودتر برم... امیدوارم من رو ببخشین! پول شام رو حساب کردم، از اینجا به بعد پای خودتونه!
و چشمک کوچیکی زد. دانشجوها که با قیمت های نجومی داخل منو رو به رو شده بودن، قبل از اینکه خرج بیشتری براشون تراشیده بشه، سریع تر از تصور نامجون از جا بلند شدن. کی جون با لبخند بزرگی به نمایندگی از جمع جواب داد:
- خیلی ممنونیم که دعوتمون کردین استاد! ما هم دیگه میریم...

لبخند محوی روی لب های نامجون نشست و لحظه ای نگاه نگرانش به سمت سرویس کشیده شد. درست در همون زمان یون جه که مست و گیج بنظر می رسید دور خودش چرخید و جین رو صدا زد.
استاد کیم با دلسوزی قدمی جلو گذاشت و بازوی پسر رو گرفت:
- هی! دوستت خیلی وقته رفته... میخوای برات تاکسی بگیرم؟
و قبل از اینکه پسر بتونه مخالفتی بکنه، با موبایلش ماشینی درخواست کرد.

در کمتر از چند دقیقه سالن از آدم های آشنا ولی غریبه با نامجون خالی شد و استاد کیم بدون لحظه ای تاخیر خودش رو به راهرویی که به سرویس ختم می شد رسوند. درب رو به داخل هل داد و سرکی توی سرویس با کاشی های تمیز و سفید رنگش کشید.

بی اینکه سر و صدایی ایجاد کنه، از کنار سه در سبز رنگ گذشت و وارد یکی از اتاقک ها شد. با لحظه ای مکث، صدای نفس نفس و عق زدن های کوتاهی رو به وضوح شنید.
همون طور که انتظار داشت سوکجین درحال تخلیه ی محتوای معده اش داخل توالت فرنگی بود.
نیشخند کوچیکی گوشه ی لبش شکل گرفت و به همون سرعتی که پدیدار شده بود، زیر نقابی از نگرانی و تعجب پنهان شد!

سوکجین تکیه ی دستش رو از لبه ی سنگ سفید توالت فرنگی گرفت و با بی حالی به مایع زرد رنگی که تلخیش رو هنوز هم ته گلوش احساس می کرد خیره شد.
عرق سردی روی پیشونیش به چشم می خورد، احساس می کرد الکلی که نوشیده بود تمام مری اش رو سوزونده. خودش رو بخاطر حماقتش سرزنش می کرد، زانو هاش از سنگینی وزنش به درد افتاده بودن و زق زق می کردن.

انگشت های کم جونش به طناب باریک سیفون چنگ انداختن و به سختی از روی زانو هاش بلند شد. لحظه ای برای منظم کردن تنفسش به دیوار سرد و نمور سرویس تکیه داد.
می دونست مدت زمان زیادیه که توی سرویسه و از اینکه تا به این لحظه کسی دنبالش نیومده بود اخم هاش توی هم رفت. در آخر دستش رو به دستگیره ی در تکیه داد و از اونجا بیرون زد.

اما انتظار نداشت با خارج شدن از اون در، چشم های کشیده و نگران آشنایی رو روی خودش ببینه! نامجون که بعد از بیرون زدن از اتاقک حالا خودش رو مشغول شستن دست هاش نشون می داد، از داخل آینه ی بزرگ به چشم های پسر خیره شده بود.
- استاد کیم!
سوکجین به نرمی لب زد و متعجب از پشت هیکل مرد و شونه های پهنش رو برانداز کرد. نامجون با بستن شیر آب، دست هاش رو با دستمالی خشک کرد و به صداش رنگ تعجب و نگرانی داد:
- سوکجین! فکر می کردم تا الان رفته باشی...! حالت خوبه؟

جین شوکه و از روی درد ابروهاش رو در هم کشید:
- رفته باشم...؟ خوبم استاد...
نامجون کاملا به سمتش برگشت و با چشم های باریک شده و به طور واضحی سر تا پای پسر رو از نظر گذروند، طوری که باعث شد سوکجین خجالت زده نگاهش رو از مرد بدزده و به سمت دیگه ای بده.
نامجون اما به خوبی عرق سرد روی پوست شیری رنگش و موهای چسبیده به پیشونیش رو می دید. صورت رنگ پریده ی پسر حال خرابش رو نشون می داد.

- اره.. همکلاسی ها و دوست هات رفتن! دورهمی تموم شده...
جین که انگار تازه متوجه شده بود چرا تا الان یون جه سراغی ازش نگرفته، بی هوا ناله ای کرد و به سنگ روشویی تکیه داد. البته انتظار چندانی هم از اون پسرک مست و پاتیل که احتمالا با اون وضعش حتی خودش رو هم گم کرده بود نداشت! حالت تهوع دوباره به گلوش چنگ انداخت و در اخر نتونست تحملش کنه، به اجبار توی روشویی عق زد.

نامجون با اخم های درهم و نگرانی ای که تازه رنگ و بوی حقیقی گرفته بود، پشت سرش ایستاد و کف دستش رو جایی بین دو کتفش دایره وار حرکت داد:
- دروغ گفتن اصلا کار خوبی نیست کیم، اونم نه وقتی که انقدر حالت بده!
نوازش های گرم و ملایم دست مرد باعث شد احساساتی زیر پوستش جریان بگیره و گوش هاش رو سرخ کنه:
- چیزی... نیست استاد! جدی می گم...

نامجون نگاهی به فاصله ی کم بین بدن های گرمشون انداخت که بی اینکه خودش متوجه اش بشه بهم نزدیک تر شده بودن. تردید رو کنار گذاشت و درحالی که از پشت و نامحسوس بدنش رو به بدن تب دار پسرک می چسبوند، دستش رو به سمت شیر آب دراز کرد:
- به دست و صورتت آب بزن... بعدش باید بریم دکتر!
و همونطور که لرزش خفیف بدن پسرک رو از نزدیکی ناگهانیشون احساس می کرد، بخاطر نزدیک تر موندن به جین و راحت تر شدن کارش، برای ماشینش راننده ای درخواست کرد.

بعد از مشخص کردن آدرس، چشم هاش روی گردن کشیده و خوش رنگ پسر و شاهرگ درشت و پر خونش نشست. با تلاش فراون برای منحرف کردن ذهن خودش از سرخی جذاب و گرم مایعی که درون اون رگ ها جاری بود در آخر به گوش های قرمز شده اش چشم دوخت:
- هی... تو تب داری؟
نامجون زیر لب زمزمه وار پرسید و بی حواس با نوک انگشت هاش پشت گوش پسر رو لمس کرد.

سوکجین حتی جرات نمی کرد نگاهش رو بالا بگیره و به تصویر خودش داخل آینه ی شفاف رو به روش خیره بشه! علاوه بر خجالت و شرمی که توی چهره اش، به خصوص چشم های درشتش موج میزد، گر گرفتگی و بیشتر خواستن اون حس شاید عجیب از طرف استادش، چیزی بود که قلبش رو به تپش های نامنظم وادار می کرد.

با برخورد سر انگشت های مرد به لاله ی گوش داغ کرده اش، مضطرب به شیر آب چنگ زد و با خم کردن سرش به سمت پایین، مشتی آب روی صورتش ریخت. در واقع با اینکار هم از لمس های نامجون فرار کرده بود و هم در تلاش بود خودش رو آروم کنه... اما هیچ کدومشون کارساز نبود، نه تا زمانی که بازدم های گرم و مورمور کننده ی نامجون روی پوست حساس گردنش می نشست.
با باز شدن در سرویس، بدن نامجون به سرعت واکنش نشون داد و سنگینیش رو از تن رنجور جین جدا کرد. مردی که وارد سرویس شده بود بی توجه بهشون به سرعت داخل یکی از اتاقک ها رفت و باعث شد جین نفس عمیقش که تا اون لحظه ناخوداگاه حبس کرده بود رو بیرون بده:

-واقعا همه رفتن؟ حتی جانگ یون جه؟ قرار بود باهم برگردیم...
و کلافه دستش رو لا به لای موهاش فرو برد. تمام سعیش رو می کرد تا با استاد کیم چشم تو چشم نشه. حتی با عوض کردن بحث می خواست جو بینشون رو سبک و ذهنش رو از افکار پوچش منحرف کنه.
قطعا حرکات نامجون فقط از روی مهربونیش بود و قصدی جز کمک به دانشجوی بیچاره اش نداشت. این رفتاری بود که در همچین شرایطی از استاد کیم انتظار می رفت.

- مهم نیست، ولی من باید تا بیمارستان یا حداقل درمانگاهی ببرمت. بنظرم بهتره معاینه بشی کیم...
نامجون در حالی که سعی می کرد خودش رو مشغول موبایلش نشون بده این حرف ها رو زد و منتظر عکس العمل و یا حرفی از جانب سوکجین نموند، چرا که پیامی مبنی بر رسیدن راننده ی کمکی روی صفحه اش ظاهر شد.
جین از درد سرفه ی خشکی کرد و نالید:
- استاد! فقط یه تهوع عادیه... الان خیلی بهترم!

ولی نامجون بی توجه به اصرار های سوکجین به ساعدش چنگ انداخت:
- با این حال، بازم باید دکتر ببینتت... اگه با من راحت نیستی می تونم به دوستت یون جه خبر بدم..
جمله ی آخرش رو درحالی گفت که مستقیما به سیاهی مردمک های چشم های زیبای جین خیره شده بود. تاثیر کلامش انقدر زیاد بود که جین خیلی سریع سرش رو به طرفین تکون داد:
- نه اینطور نیست..!
و هم قدم با نامجون از رستوران خارج شد.

جین مردد روی صندلی پشتی ماشین جا گرفت و با نشستن نامجون کنارش، بی اختیار کمی توی خودش جمع شد. صدای بم و گرم نامجون از فاصله ی نزدیکی توی گوشش پیچید:
- لطفا ما رو به نزدیک ترین درمونگاه یا بیمارستان برسونید!

و سرش رو به سمت جین برگردوند. مرد کنار پسرک نشسته بود و نفس های گرمش پشت گوش جین رو نوازش می کرد. دانشجو کیم از این نزدیکی غیرمنتطره دست و پاش رو گم کرده بود و نمی تونست حرکات استادش رو پیش بینی کنه چرا که از قصد و نیت نامجون اطلاعی نداشت با اینحال دوست داشت از این موقعیت پیش اومده تمام استفاده رو ببره.
لحظه ای بعد نامجون با اخم های درهمی که متفکر بودنش رو نشون میداد زیر لب گفت:
-امشب هم درست غذا نخوردی.. اینجوری اصلا خوب نیست! باید مراقب سلامتیت باشی..

با دلسوزی جملاتش رو به زبون آورد و لبخند کم رنگی روی لب هاش نشوند. سوکجین با احساس شدت گرفتن ضربان قلبش، نگاهش رو به دست های درهم قفل شده اش دوخت و لبش رو به دندون گرفت.
اینکه تمام مدت کیم نامجون بهش توجه داشته و حالا ازش می خواست بیشتر به خودش و وضعیت جسمانیش اهمیت بده، باعث می شد احساسات شیرینی توی قلبش جا بگیره و به دنبال راهی برای جلب توجه و محبت بیشتر استادش بگرده!

هر چند قبول این قضیه چندان برای جین راحت نبود، چرا که این به معنی پذیرفتن تمایلات خارج از عرفش نسبت به استاد جذاب و خوش پوشش بود..! البته خیرگی و جذابیت کیم نامجون خارج از جنسیت به حدی پرستیدنی بود که می تونست به راحتی هر کسی رو به زانو دربیاره!
و حالا جین نگاه های خاص مرد رو روی خودش داشت! این چیزی بود که باعث می شد لبخندی روی لب های جین بشینه و به تمام مسائلی که ممکن بود مانع پیشرفت این رابطه ی دوست داشتنی بشه پشت کنه.

با تر کردن لب هاش، نگاهش رو به چشم های گیرای نامجون که بدون قاب عینک هم هنوز جدیت خودشون رو حفظ کرده بودن داد:
-متاسفم که شما رو هم نگران کردم استاد.. فقط اخیرا وقت نمی کنم درست غذا بخورم، احتمالا دل دردمم بخاطر همینه.
نامجون یک تای ابروش رو بالا انداخت، اصلا دوست نداشت سلامت طعمه اش قبل از شروع شکار به خطر بیفته! با لحن جدی ای که ازش محبت می بارید لب زد:
-نمی خوام توی مسائل شخصیت دخالت کنم.. اما چیزی شده؟ واقعا نمی تونم اینطوری ببینمت..
جمله ی اخرش رو با صدای زیری گفت و تقریبا زمزمه اش کرد. اما بخاطر نزدیکیشون، جین به وضوح اون رو شنید و صورتش به شدت رنگ گرفت.

کلمات نامجون مجبورش می کردن همه چیز رو توضیح بده:
-نه واقعا.. فقط بخاطر فشار امتحان ها و درس هاست. چون هم اتاقیم تازه از پیشم رفته و تنها شدم، وقتی مشغول درس ها و کارهای پروژه ام میشم اصلا متوجه ی گذر زمان و تموم شدن وقت سلف نمی شم!

و لب هاش رو روی هم فشرد و نیم نگاهی به چهره ی جدی استاد کیم انداخت. موهای سفید رنگش نامنظم روی پیشونیش ریخته بودن و پوست تیره ی مرد رو زیبا تر از همیشه مزین می کردن. چشم های خمار و کشیده اش انگار مستقیما به روح بکر و دست نخورده ی جین خیره شده بودن و لب های قلوه ای و نیمه بازش ازش یه الهه ی دلربا می ساختن!

سوکجین دینی نداشت، اما می تونست به نگاه عمیق توی چشم های براق مرد کنارش ایمان بیاره چرا که پر از ناگفته ها و فرای جذابیتی بود که می شد از یه انسان عادی دید.

نامجون که متوجه شده بود سوکجین نمی تونه ازش چشم برداره و هر لحظه ناخوداگاه بیشتر به سمتش مایل میشه، دستش رو به آرومی روی دست های درهم گره خورده ی جین گذاشت:
-میدونم از چی حرف می زنی، ولی الان که به دوره ی امتحانات نزدیکه باید بیشتر از قبل مراقب وعده های غذاییت باشی! تو که نمی خوای سر جلسه ی امتحان حالت بد بشه و تمام زحمت هات به هدر بره؟!
با لحن یه پدری سخت گیر و در عین حال راهنمای راه که پسر بچه اش نیاز به توبیخ داره باهاش صحبت می کرد و این باعث خنده ی سوکجین شد.

نامجون که دلیل خنده اش خبر داشت با تک خنده ای گفت:
-هی! من جدی ام!
و همین جمله باعث بلند تر شدن صدای خنده ی پسرک دانشجو شد. نامجون دستی لای موهاش کشید و خندید. انتظار نداشت حرف هاش انقدر برای پسر خنده دار یا پدرمآبانه باشن ولی خنده های جین در نظرش بامزه و دوست داشتنی بود.

سوکجین که با شدت گرفتن خنده اش دل دردش تشدید شده بود، بی اختیار ناله ی کوتاهی کرد و لب هاش رو روی هم فشرد:
-متاسفم استاد! نتونستم جلوی خنده امو بگیرم..
نامجون با لبخند سرش رو پایین انداخت و زمزمه وار طوری که جین بشنوه گفت:
-خنده هات زیباست.. نمی تونم بهت سخت بگیرم!

جین شوکه از شنیدن اون کلمات از زبون استاد کیم، نفس های کوتاهش توی سینه اش گره خورد. بعد از لحظه ای، با توقف ماشین به خودش اومد و نگاهش رو از نیم رخ مرد خوش قیافه دزدید.
به کلی فراموش کرده بود برای چی سوار ماشین استادش شده و مقصدشون کجاست؛ چرا که هم نشینی و مصاحبت با مرد انقدر دلنشین بود که زمان و مکان اهمیتشون رو به راحتی از دست میدادن.

سریع تر از نامجون عکس العمل نشون داد و از ماشین پیاده شد. این حرکتش بیشتر مثل فرار کردن بود اما ناخوداگاه انجامش داد. نگاهش رو به ورودی درمانگاه که با تابلوی بزرگ و سفیدی تزئین شده بود و ازشون استقبال می کرد دوخت.
نامجون با قدم های بلندی خودش رو کنار جین رسوند و به داخل همراهیش کرد اما پسر دائما نگاهش رو می دزدید و استاد کیم به هیچ عنوان این رو نمی خواست!

دقایقی بعد، سوکجین روی صندلی فلزی رو به روی پزشک شیفت نشسته بود و معاینه می شد. این در حالی بود که کیم نامجون گوشه ی اتاق ایستاده و مستقیما به چهره ی زیبا و دلفریب اما رنگ پریده اش خیره شده بود.
بنظر می اومد مرد محو و شیفته ی پسرک دانشجو شده و هوش و حواس درست و حسابی ای نداره اما در واقع نامجون به دنبال یه راه می گشت؛ یه راه نفوذ به سد شکننده ی قلب سوکجین.. یه روزنه ی ورودی بدون خرد کردن حفاظ شیشه ای دور پسر..!

هر چی دقیق تر ارزیابیش می کرد، بیشتر از نتیجه ی دلخواهش فاصله می گرفت. انگار هیچ نور امیدی از داخل اون حصار شیشه ای به بیرون نمی تابید..
و تعجب نامجون هم از همین بود! اون گوی شیشه ای محافظ می تونست نور رو به راحتی از خودش عبور بده، پس چرا بیرونش انقدر تاریک و خاموش به نظر می رسید؟!

شاید این انتخاب خود جین بود؛ اینکه با وجود درخشش چشم گیرش، همه ی اون روشنایی رو درون خودش حفظ کنه تا مانع هر نفوذی بشه، به همین دلیل این موضوع صبر زیاد نامجون و یه تلنگر بزرگ رو می طلبید.
اگه وضعیت همینطور باقی میموند، شانس نامجون برای به دام انداختنش بدون درنظر گرفتن احساسات سوکجین در حال حاضر تقریبا صفر بود! اون تا به حال افراد متفاوت با اخلاق و رفتار های مختلف زیادی رو ملاقات و بهشون نزدیک شده بود.

حتی تونسته بود اعتماد کامل اون ها رو به خودش جلب کنه و در اوج اطمینان خاطر، درست زمانی که چشم هاشون از باور قلبی عمیقشون برق میزد، اون ها رو بشکنه و فرو بریزه.

نامجون کمی روی پاهاش جا به جا شد و دستش رو نوازش وار زیر بازوی پهن و عضله ایش کشید. چشم های متفکرش همچنان قفل به تصویر پسر مو خرمایی بودن و قصد هم نداشت کلید آهنی که داخل روزنه جا خورده بود رو بچرخونه.
تا همون لحظه، همیشه طرف مقابلش بی قید و شرط بهش اعتماد می کرد و با پای خودش به قتل گاهش می اومد.. اما وقتی رو به روی جین قرار گرفت، احساس متفاوتی رو ازش دریافت کرد.

جین قاطعانه بهش اعتماد داشت؛ به عنوان استادش و به عنوان کیم نامجون.. و این رو می شد از چشم ها و لحن محترمانه و در عین حال روشنش فهمید. اما چطور میشد در عین اطمینان، بی اعتماد بود؟
فرقش در چی بود؟ شاید اگه نامجون از هر کدوم از موارد مطالعه ی قبلیش می خواست خودشون رو تنها به یک مکان ناآشنا برسونن، اون ها بی تردید قبول می کردن و هر جور شده خودشون رو می رسوندن.
اما مطمئنا جین مکث می کرد! این قضیه در کنار حس قوی اعتمادی که ازش می گرفت، کاملا به چشمش می اومد. شاید برای همین بود که این مورد براش خاص تر و مهم تر از باقی پرونده هاش بود!

پوزخند کم رنگی روی لب هاش نشست که با شنیدن حرف های دکتر تبدیل به لبخند ملایمی شد:
-ضعف بدنت روی سیستم ایمنیت هم تاثیر گذاشته. برات مکمل غذایی و قرص های تقویتی نوشتم اما چون معده ات هم اذیت شده بهتره امشب تزریق انجام بدی.. قرص ها و مکمل ها رو از فردا شروع کن و سعی کن تا اون موقع حتما غذا بخوری.. وگرنه فقط حالت رو بدتر می کنه!
پزشک میانسال همون طور که روی کاغذی با خطی درهم نسخه ی دارو رو می نوشت، با دست به پرده های کاغذی و آبی رنگی که تخت معاینه رو پشت خودش مخفی کرده بود اشاره زد:
-لطفا روی تخت بشین تا پرستار تزریق رو برات انجام بده. ولی حتما در اولین فرصت باید آزمایش بدی..

جین به آرومی سرش رو تکون داد و نامطمئن از سرمای صندلی فلزی جدا شد. با قدم های کوتاه و سستی به سمت پرده های بلند بخش تزریقات می رفت و هر لحظه انگار منتظر بود کسی اون رو متوقف کنه.
چشم های نگرانش چرخید و در لحظه ی آخر نگاهش به چشم های متعجب و خیره ی نامجون گره خورد. اما به سرعت سرش رو پایین انداخت و هیکلش پشت پرده ی بلند پنهان شد.
نامجون شوکه از دیدن ترس و تردیدی که توی گوی های شفاف قهوه ای جین موج می زد، دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو برد و دقیقه ای بعد با قدم های بلندی خودش رو کنار پرده های آبی رنگ رسوند.

ناخوداگاه گوش هاش رو تیز کرد و با شنیدن زمزمه ی آروم و مردد جین اخم هاش درهم رفت:
-حتما باید تزریقات رو انجام بدم؟

زن پرستاری که از در کشویی پشتی وارد اتاق تزریقات شده بود، همونطور که نگاهش به سرنگ در حال پر شدن با مایع رقیق و زرد رنگ بود، لبخند دلنشینی روی لب هاش نشوند:
-مطمئن باشین جوری انجامش میدم که حتی جای سوزن هم روی دستتون نمونه!  و ضربه ی نرمی به سوزن باریک و تیز سرنگ زد. جین با بی قراری لب هاش رو بهم فشرد و سعی کرد برای حفظ آرامشش پلک هاش رو تا پایان تزریق روی هم بذاره.
اما با احساس سردی پنبه ی الکلی و بعد فرو رفتن دردناک سوزن به داخل رگش، بی اراده نگاهش روی بازوی سفیدش که بین دست های زن پرستار اسیر شده بود سر خورد.

با دیدن رد سرخ و باریکی از خون که با خارج شدن سوزن از رگ متورمش بیرون می اومد، چشم هاش از ضعف دو دو زد و سیاهی نگاهش رو پر کرد.
بخاطر پیچیدن عطر کم جون الکل و خون توی اتاقک، نفس لرزونش رو با آشفتگی از بینی خارج کرد و پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد. دیدن خون حالش رو به کلی دگرگون کرده بود و ضعف و سستی مضحکی باعث تحلیل رفتن تمام عضلاتش می شد.
ضعف حواس پنجگانه اش رو مختل می کرد به طوری که حتی متوجه ی چسبی که روی جای سوزن رو پوشوند و حرف هایی که پرستار قبل از خروجش به زبون آورده بود نشد.

بی توجه به اطراف سرش رو پایین انداخت و بدن سردش رو بین بازو های بی حال خودش فشرد.
نامجون بلافاصله بعد از خروج پرستار خودش رو به جین رسوند و رو به روی جسم مچاله شده ی لبه ی تخت قرار گرفت. نگرانی رو به خوبی میشد توی چشم ها و حرکات نامجون دید. متعجب از شرایط سوکجین دست به تحلیل وقایع زده بود تا شاید علت این حال و روز پسرک رو بفهمه.
در آخر با نگاهی گنگ دست هاش رو به سر شونه های پسر رسوند و به نرمی صداش زد:
-سوکجین؟ حالت خوبه؟ هی.. به من نگاه کن..

لحن محبت آمیز و صدای بم و مردونه ی نامجون باعث شد پسر لحظه ای سرش رو بلند کنه و چشم های نیمه بازش رو به مرد بدوزه. صدایی هوم مانند از بین لب های بهم فشرده اش خارج شد و بی اراده سر سنگینش رو به سمت سینه ی پهن و ستبر مرد مایل کرد.
دست های نامجون به دور بالا تنه اش حلقه شدن و بهش اجازه دادن لحظاتی رو توی آغوشش که برخلاف انگشت های خودش گرم بود آروم بگیره.

نامجون که شرایط رو برای خودش مساعد می دید از این همراهی استقبال کرد. لبخندی که به سرعت روی لب هاش نشست، به همون سرعت هم محو شد. با مهارت خاص خودش نگرانی رو توی لحنش ریخت و لب زد:
-بهتری؟
سوکجین که تمام مدت عطر یخ زده و جذاب تن استادش رو به ریه هاش می کشید، معذب از تکیه زدن به مرد و نشون دادن ضعفش دنبال بهونه ای برای عقب کشیدن بود، دستش رو بالا گرفت و روی بازوی نامجون گذاشت تا ازش فاصله بگیره. با صدای گرفته ای سرش رو تکون داد:
-متاسفم.. الان بهترم. من.. راستش..

از نگاه کردن به مرد پرهیز می کرد و چشم های سرگردونش روی انگشت های دستش می چرخید. حالا که بهش فکر می کرد، کار احمقانه ای کرده بود که اینطور به مرد نزدیک شده و توی آغوشش دنبال آرامش و درمان می گشت.. هرچند ناخواسته و به طرز جالبی اون ها رو پیدا کرده بود!
دست نامجون بی پروا و بدون اجازه زیر چونه ی پسر نشست و سرش رو بلند کرد. انگشت های نوازشگرش روی پوست نرم پسر مثل رقاص پرتنشی حرکات جسورانه ای رو به نمایش می گذاشتن.

چشم های روشن جین بیشتر از هر وقتی برق می زد، نه صرفا بخاطر لمس های پر احساس مرد بلکه برای قرار گرفتن در مرکز توجه کیم نامجون..! شاید سوکجین خوش لعاب و بی نقص بنظر می رسید اما در واقع اون ظرف ترک خورده ی سفالی ای بود که نمی تونست آب رو توی خودش نگه داره و بخاطر ترک های نامرئیش خریداری نداشت!
در اون لحظه جین احساس نیاز می کرد، نیاز به جلب توجه بیشتر و در کنارش، بلعیدن محبت و عشقی که ممکن بود بتونه از جانب مرد جذاب رو به روش دریافت کنه. پس لب هاش رو از هم فاصله داد تا کلماتی رو به زبون بیاره اما انگار سرعت تحلیل نامجون بیشتر از پسرک بود:
-هِموفوبیا ؟ درست متوجه شدم؟ از خون می ترسی؟

جین با شنیدن کلمات دقیق و سنجیده ی نامجون انگشت هاش رو مشت کرد و به آرومی سری به نشونه ی تایید تکون داد:
-تلاش کردم چشم هام رو بسته نگه دارم اما.. موفق نشدم..
و نگاه منتظرش رو به چشم های هلالی شده از لبخند مرد داد. نامجون همون طور که لبخند شیرینی رو روی لب هاش چسبونده بود با رها کردن چونه ی پسر، به آرومی گوشه ی آستین تا خورده ی پیراهن جین رو گرفت و اون رو تا روی مچ پایین کشید:
-متوجه ام.. بهتره از ذهنت دورش کنی. می تونی از جات بلند شی؟ یا هنوزم ضعف داری؟
برای دادن اطمینان خاطر به نامجون، پلک هاش رو روی هم فشرد و زیر لب زمزمه کرد:
-می تونم..
و تلاش کرد از جا بلند شه اما پاهای ورزیده و بلند مرد به زانو های جمع شده اش چسبیده بودن و مانع این کار می شدن.

قبل از اینکه جین بتونه لب های درشت و بی رنگش رو از هم جدا کنه تا از نامجون بخواد کنار بره، با احساس سنگینی دست گرم و بزرگی روی پاش، با چشم هایی گرد شده به انگشت های کشیده ی استاد روانشناسیش که عرض عضلات رون پاش رو در برگرفته بودن خیره شد.
صدای ناله ی کم رنگی که از گلوی جینِ متعجب خارج شد، پشت لب های بسته اش رنگ باخت و جین مجبور به انتخاب سکوت شد.
-می رسونمت خوابگاه..

نامجون با صدای بم و گرمی لب زد و لحن مصممش به پسر اجازه ی هیچ اعتراض و مخالفتی رو نداد. انگشت هاش حریصانه و بی احتیاط فشاری به رون پای جین آوردن و لحظه ای بعد دستش رو عقب کشید.
جین با احساس سرمایی که به جای خالی انگشت های مرد هجوم می آورد آه کوتاهی کشید و با گوش های قرمز شده از خجالت و هیجان آب دهنش رو قورت داد.

با سری پایین افتاده از روی تخت و ملحفه ی سفید رنگش کنده شد و در تلاش بود سرخی گوش هاش رو با جمع کردن شونه هاش از دید نامجون پنهان کنه، هر چند مدتی از شکل گیری لبخندی محو روی لب های مرد بابت رنگ گرفتن صورت پسرک می گذشت!
همون طور که ریموت دزدگیر ماشینش رو بین انگشت هاش می چرخوند سرعتش رو پایین آورد و هم قدم جین شد:
-میرم داروهات رو تحویل بگیرم، اگه ممکنه توی ماشین منتظر بمون..

و ریموت رو با لبخندی که سرشار از اطمینان بود به سمت پسر گرفت. چشم های جین به نگاه پر از حرف اما خاموش استاد کیم گره خوردن و در همون حال انگشت های سرگردونش در تلاش برای پیدا کردن و گرفتن دزدگیر بودن.
لحظه ای بعد به دزدگیر چنگ زد و نگاهش رو از مرد دزدید. با بیشترین سرعتی که دل دردش بهش اجازه می داد از اونجا خارج شد. خنکی بادی که توی نیمه شب پاییزی وزیدن گرفته بود، تنش رو به لرزه در آورد.

در حالی که سعی می کرد مدل و یا رنگ ماشین استادش رو به خاطر بیاره، چشم های درشت شده اش رو توی محوطه ی رو باز و تقریبا خالی جلوی درمانگاه چرخوند و در آخر تصمیم گرفت از ریموت بین انگشت هاش کمک بگیره.
با فشردن دکمه ی قفل و روشن شدن چراغ های ماشین مشکی رنگی در نزدیکیش، برای فرار از سرمایی که زیر پوستش خزیده بود به سرعت خودش رو روی صندلی کمک راننده انداخت.

Continue Reading

You'll Also Like

64.5K 7.5K 33
-Completed _ گل ها وقتی از ریشه کنده می‌شن هنوز زیبایی خودشون رو دارن... اما این زیبایی دوام ثابتی نداره و بعد از چند روز خشک می‌شن و از بین می‌رن. آ...
4.8K 702 40
Main Capel : #Yoonmin Sub Capel : #Vkook - #Kookv Genre : Smut / Omegavers/ Amperg/ fantazy Start : 1402/8/11 the end : 1402/10/26 وضعیت آپ : تمام...
181K 12K 94
واتپد براي افراد كتابخون يا دقيق تر بخوايم بگيم رمان خون حكم يه ساقي كه هميشه جنس همراهشه داره ولي واتپد يه مقدار قلق داره واسه اينكه تجربه كتاب خوا...
73.5K 11.9K 50
࿐ 𝐕'𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 راز وی🌼 ~| کامل شده |~ 𝐽𝑖𝑛𝑡𝑎𝑒 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 , 𝑅𝑒𝑎𝑙 𝑙𝑖𝑓𝑒 -همه‌ی ما به ادم های اشتباهی اعتم...