⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️...

By LePurpleSwan

69.3K 15.4K 4.1K

˙˚˙˚ teaser :🥀📝 بکهیون کاپیتان تیم پاسکال، از پارک چانیول که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره..... حالا چی... More

⁦⚔️⁩⁩لطفاً بخونید⁦⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه اول: پاسکال⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه دوم: توسکا⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه چهارم: آتیش سوزی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه پنجم: تماس دردسر ساز⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه ششم: دیدار دوباره⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه هفتم: کاپیتان⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه هشتم: هم اتاقی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه نهم: پسر خاله بیشعور!⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه دهم: شب کریسمس⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه یازدهم: آزمایشگاه شیمی⁦⚔️⁩
⚔️ مبارزه دوازدهم: خانواده اوه⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه چهاردهم: یه کراش مزخرف...⁦⚔️⁩
⚔️مبارزه پونزدهم: صلیب⚔️
⚔️مبارزه شونزدهم: هی! با من قرار میذاری؟⚔️
⚔️مبارزه هفدهم: گندی زدی دو کیونگسو!⚔️
{*^•~•^*}
{~*•-•*~}
⚔️ مبارزه هجدهم: انقدر لجباز نباش بیون بکهیون⚔️
⚔️مبارزه نوزدهم: قرار خاص ⚔️
⚔️مبارزه بیستم: داری آزاردهنده میشی!⚔️
⚔️مبارزه بیست و یکم: تقصیر خودته که دیگه نمیتونم دوست داشته باشم⚔️
⚔️مبارزه بیست و دوم: تو منو به فاک دادی کریس وو؟!!⚔️
⚔️مبارزه بیست و سوم: غلت در لجن⚔️
⚔️مبارزه بیست و چهارم: عذاب وجدان بی دلیل⚔️
⚔️مبارزه بیست و پنجم: بعضی آرزو های نباید برآورده بشن...⚔️
⚔️مبارزه بیست و ششم: نمیشه گذشته رو دست کم گرفت!⚔️
{•~*^*~•}
⚔️مبارزه بیست و هفتم: صبر کردن، بهتر از هرگز دست نیافتنه⚔️
⚔️مبارزه بیست و هشتم: یادآوری خاطرات نچندان خوش‌آیند⚔️
⚔️مبارزه بیست و نهم: دوراهی⚔️
⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️
⚔️مبارزه سی و یکم: می‌خوام خودخواه باشم⚔️
⚔️مبارزه سی و دوم: غیبت یک ماهه⚔️
⚔️مبارزه سی و سوم: آخرین سکسم⚔️
⚔️مبارزه سی و چهارم: من فقط یه احمقم نه؟⚔️
⚔️مبارزه سی و پنجم: درست عین یه سگ خیابونی⚔️
⚔️مبارزه سی و هفتم: لبخند زدن در خسته ترین حالت⚔️
⚔️مبارزه سی و هشتم: دردی که با دیدنت شدت میگیره⚔️
⚔️مبارزه سی و نهم: ابراز علاقه که فقط کلامی نیست...⚔️
⚔️مبارزه چهلم: عاشق شدن به سبک یه عقده‌ای⚔️
⚔️مبارزه چهل و یکم: یه مبارزه واقعی بین منطق و احساس⚔️
⚔️مبارزه چهل و دوم: بوسه‌ی شبحِ گرگ و میش⚔️
⚔️مبارزه چهل و سوم: دست و پا زدن در مردابی از انعکاس های دروغین⚔️
⚔️مبارزه چهل و چهارم - نزدیک اما دور⚔️
⚔️مبارزه چهل و پنجم: سیب قرمز ممنوعه یا بهشت؟⚔️
⚔️مبارزه چهل و ششم: گاوِ نُه مَن شیر دِه⚔️
⚔️مبارزه چهل و هفتم: اولین ملاقات⚔️
⚔️مبارزه چهل و هشتم: کلماتی که هیچوقت گفته نشد⚔️
⚔️مبارزه چهل و نهم: گل مرداب⚔️
⚔️مبارزه پنجاهم: Ukiyo⚔️
⚔️مبارزه اخر: Wabi - Sabi⚔️
~سخن پایانی~

⚔️مبارزه سی و ششم: گلدن رتریور⚔️

874 231 41
By LePurpleSwan

"جونگین میگم-"

"ساکت شوووو!!"

کای یهو سرش فریاد زد و چانیول از جاش پرید، کم پیش میومد کای اینجوری رفتار کنه ولی همون مواقع هم واقعا نباید نزدیکش میشد.

اما خب الان توی یه ماشین با هم بودن و نمیتونست فرار کنه.

پس فقط کمی خودش رو کنار کشید و به در چسبید.

"خب آروم باش..."

"آروم باشم؟؟!!! آروم باشمممم؟؟؟؟!!! زدی انداختیش توی آبببب!!! اگه بکهیون بفهمه که به تو کاری ندارههه چون اصلا آدم حسابت نمیکنه ولی من بدبختو میکشههه!!! میفهمی؟؟!!! هم برداشتم بردمت اونجا هم مامانش رو انداختی توی آب و صد در صد سرما دادیییییششش!!!!"

با هر دادی که جونگین میزد چانیول از جاش می‌پرید ولی کاری از دستش بر نمیومد فقط باید صبر میکرد تا عصبانیتش فروکش کنه.

بهش حق میداد و سکوت کرد تا آروم بشه. چند لحظه بعد سکوتی که به وجود اومده بود با صدای تلفن شکسته شد.

"آه قطع کن اون تلفتنو! همیشه صداش بلنده. آهنگش هم خیلییی بلنده!!"

"ولی مال توعه"

جونگین نیم نگاه بهش انداخت و از اون جایی که ضایع شده بود سریع سرش رو سمت جاده برگردوند.

"حالا هرچی، قطع کن لطفا الان دارم رانندگی میکنم نمیشه جواب بدم."

چانیول پوفی کشید و گوشی جونگین رو از روی داشبورد برداشت

"ولی کیونگسو داره زنگ میزنها"

"عه بده ببینم!"

سریع تلفن رو از دست چانیول کشید و تماس رو وصل کرد

"الو هیونگ، سلام..."

"منم هیونگم... نمیشه به منم بگی هیونگ؟"

چانیول آروم با غرغر زمزمه کرد ولی جونگین نگاه تیزی بهش انداخت که باعث شد بیخیال بشه.

"..."
"نمیتونی امشب بیای خوابگاه؟ چرا؟"

"توی خیابون یه سگ پیدا کردم، پاش نیاز به عمل داشت الان دامپزشکیم، بعدش میبرمش پیش مامان بابام، شب رو هم میمونم همونجا"

"یه سگ؟"

"اوهوم، خیلی درد داشت"

جونگین نوچی کرد و گوشی رو جا به جا کرد

"اخی، طفلکی... میگما من بیکارم میخوای بیام اونجا تنها نباشی؟"

"نه نمی‌خواد، حوصلت سر میره"

"وقتی دو نفر باشیم که دیگه حوصلمون سر نمیره، منم الان تنهام..."

متوجه نگاه پوکر چانیول روی خودش شد و ولی اهمیتی بهش نداد

"باشه پس ادرس رو برات میفرستم"

"باشه هیونگ، خدافظ"

گوشی رو قطع کرد و چند لحظه بعد پیامکی از طرف کیونگسو براش اومد که آدرس دامپزشکی نوشته شده بود.

سرعت ماشین رو کم کرد، و کنار پیاده‌رو زد روی ترمز.

"چیکار می‌کنی؟"

چانیول که نگاه منتظر جونگین رو روی خودش دید پرسید و جونگین قفل در ها رو باز کرد

"سوال داره؟ پیاده شو دیگه!"

"چییی؟!!! اینجا؟ وسط خیابون؟!!"

چانیول با تعجب گفت و جونگین پوفی کشید

"اره دیگه همینجا، وسط خیابون. بدو پیاده شو کار دارم!"

چانیول پلک هاظ رو بست و فکش رو روی هم فشار داد.

"آه! بعضی وقتها دلم میخواد کیونگسو رو خفه کنم!"

در ماشین رو باز کرد و پاش رو بیرون گذاشت که دید جونگین داره با چشم های ریز شده نگاهش می‌کنه

"چیه ها؟! داری وسط خیابون پیادم می‌کنی اونوقت نمیتونم از هیونگ جونت بدم بیاد؟؟!"

بعد از این کامل پیاده شد محکم درو به هم کوبید و دست به سینه منتظر شد تا شاید جونگین نظرش عوض بشه و دوباره سوارش کنه.

اما پسر کوچیکتر کاملا بی اهمیت بهش، ماشین رو راه انداخت و در جهت مخالف اون رفت

"سهون گفته بود وسط خیابون ولش کردیا... ولی باور نمی‌کردم!!"

بلند داد زد تا جونگین بشنوه ولی خودش هم میدونست که بی فایدست.

از روی عصبانیت با پاش سنگ کوچیک روی زمین رو شوت کرد و نفسش رو حرصی بیرون داد

"حالا از کدوم گوری ماشین پیدا کنم؟!!"

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

در سنگین کلینیک رو هل داد و وارد ساختمون شد، همیشه فضای کلینیک  های دامپزشکی رو دوست داشت، خیلی خوشگل کیوت بودن و داخلشون هم پر از سگ و گربه بود.

دیوار های سالن تا سقف طبقه داشتن و روی هر کدوم پر از سبد و جای خواب و جای خاک گربه ها بود، سالن اصلی ولی جذاب تر بود چون کلی اسباب بازی و چیز های نرم توی قفسه ها چیشده بودن که حتی برای اونم جذاب بود دیگه چه برسه به حیوانات.

پشت پیشخوان خالی بود پس سرش رو توی سالن گردوند تا کیونگسو رو پیدا کنه.

وقتی دید روی صندلی نشسته و با گوشیش مشغوله کنارش نشست و توجهش رو جلب کرد.

"عه اومدی"

"اوهوم... حالا بگو ببینم چی پیدا کردی؟"

کیونگسو صفحه گوشیش رو بست و توی جیبش گذاشت

"یه سگ که پاش آسیب دیده بود، دکتر گفت تاندونش پاره شده و ترمیمش سخته، یه عمل کوچولو داشت الان هنوز بیهوشه، یه ذره که هوشیار بشه میتونم ببرمش."

"بیچاره... حتما خیلی درد داشت... راستی نژادش چیه؟"

جونگین با کنجکاوی پرسید و کیونگسو با نیخشند جوابش رو داد

"گلدن رتریور!"

"چی واقعا؟! واو عجب چیزی پیدا کردی هیونگ! آخه کی همچین سگی رو توی خیابون پیدا ول می‌کنه..."

جمله آخرش لحن ناراحتی به خودش گرفته بود ولی کیونگسو تعجب کرده بود

"تو هم دوسشون داری؟!"

"آه مگه میشه دوسشون نداشت؟ هم باهوشن هم با بچه ها مهربونن و ازشون مراقب میکنن هم خیلی راحت تعلیم میبینن فقط مشکل اینه که زیاد موهاشون می‌ریزه و گرنه همه چیزشون عالیه! واقعا خوش به حالت..."

جونگین تند تند و با ذوق پشت سر هم می گفت ولی کیونگسو فقط با چشم های متعجب بهش نگاه میکرد

"نمی‌دونستم انقدر در مورد سگا اطلاعات داری..."

جونگین با خجالت خندید و موهاش رو از روی پیشونیش کنار زد

"اره خب، همیشه از بچگی عاشق حیوونا بودم، مخصوصا سگا ولی خب مامانم نمیذاشت هیچ موجودی وارد خونمون بشه برای همین فقط میتونستم توی اینترنت در موردشون سرچ کنم یا عکس ها و فیلماشون رو ببینم... به کسی نگیا ولی دبیرستان که بودم به هوای خریدن غذا برای حیوونا میرفتم کلینیک های دامپزشکی و با سگای بقیه بازی می‌کردم"

کیونگسو خندید و سرش رو از روی تاسف تکون داد.

"هوم... بر خلاف تو مامان بابای من عاشق حیوونا بودن برای همین از بچگی هر حیوون مریضی که توی خیابون می‌دیدم رو می‌بردم خونه و ازش مراقب میکردم یه جورایی میشه گفت از بچگی با سگ ها و گربه ها بزرگ شدم. البته یه بار هم یه پرنده پیدا کردم که بالش شکسته بود ولی بیشتر گربه ها میومدن توی خونمون. یه مدت حیاط خونمون پر از گربه شده بود چون دوتاشون جفت گیری کردن... وای کلی گربه کوچولو از سر کولمون بالا میرفتن از اون به بعد مامانم تمام سعیش رو میکرد گربه های نر و ماده رو کنار هم دیگه نذاره..."

جونگین با تصور کردن اون صحنه ها خندش گرفت و خیلی خودش رو کنترل کرد که بلند نخنده.

"برام عجیبه، واقعا نمیدونستم همچین چیزایی رو تجربه کرده باشی"

کیونگسو که به خاطر پا به پای جونگین گلوش درد گرفته بود سرفه کرد تا صافش کنه و سرش رو تکون داد

"البته انقدر موجودات دوست داشتنین که نمیشه دوسشون نداشت پس شاید اونقدرا هم عجیب نباشه..."

جونگین در جواب خودش گفت و با حالت متفکرانه‌ای به دیوار مقابلش خیره شد.

"راست میگی... نمیشه دوسشون نداشت..."

ولی اون امروز دقیقا کسی رو دیده بود که یه سگ آسیب دیده کمترین اهمیتی براش نداشت...

چند دقیقه بعد پرستار از اتاق کناری بیرون اومد و به کیونگسو اشاره کرد

"شما اون سگ که پاش آسیب دیده بود رو آورده بودید؟"

"بله من آوردمش"

پرستار لبخندی زد و در اتاق رو باز کرد

"الان یکم هوشیار شده اگر میخواید میتونید ببریدش ولی هنوز منگ میزنه و تعادل نداره نباید بذارید راه بره و غذای خشک هم بهش ندید، کنسرو فعلا برای ترمیم استخوان و تاندونش بهتره، توی اون قفسه هست. با توجه به سنش انتخاب کنید. فکر کنم باید غذای کودک بردارید"

پریتار توضیحاتش رو تموم کرد و کیونگسو بعد از این که بهش تعظیم کرد تشکر کرد.

"ممنون..."

پرستار لبخندی زد و وارد اتاق دیگه‌ای شد.

"هیونگ تو برو غذا براش بگیر، منم میرم امادش کنم"

جونگین گفت و وارد اتاق شد، سگ نسبتا بزرگ که لای پتو پیچیده شده بود روی میز بزرگ که در واقع یه ترازوی دقیق بود خوابیده بود و هیچ حرکتی نداشت.

تقریبا فقط چشم هاش باز بود که اینم یعنی هنوز کامل بهوش نیومده و گرمه میبستشون تا بخوابه.

سمتش رفت و پتویی که زیرش مچاله شده بود رو دورش مرتب کرد و چشم هاش رو بست.

"هی کوچولو... حالت بهتر شده؟ اره؟"

اروم نازش کرد و و گوش هاش رو خاروند، درست بود که بیهوش بود و متوجه نمیشد ولی قطعا بهش حس خوبی میداد.

انقدر غرق بازی کردن با با سگ خوابیده بود که متوجه اومدن کیونگسو نشد تا این که پلاستیک نسبتا بزرگ سفیدی روی صفحه استیل میز گذاشته شد.

"اوه کارت تموم شد هیونگ"

"اوهوم... دیگه بریم"

کای سرش رو تکون داد و آروم، طوری که پاش توی حالت بدی قرار نگیره بغلش کرد و ایستاد.

"حله بریم"

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

"بیا بریم تو"

کیونگسو همون‌طور که سگ رو از روی صندلی برمی‌داشت رو به جونگین گفت و پسر کوچیکتر رد کرد

"نه دیر وقته... بهتره سریع برم ماشین خودم رو بردارم"

کیونگسو با پاش در ماشین رو رو بست و سمت حصار های خونه راه افتاد.

"دقیقا چون دیروقته دارم میگم بیا بریم تو، بخوای پیاده بری ماشینت رو برداری و بعدش بری خوابگاه... اینجوری میخوری با ساعت خاموشی، پس لوس بازی در نیار و بیا بریم تو"

جمله آخرش بیشتر شبیه دستور بود تا پیشنهاد و جونگین هم که قطعا از بودن با هیونگش ناراحت نبود فقط این که یاد اتفاق اونشب دم خونه سهون میفتاد معذبش میکرد ولی به هر حال حرف کیونگسو درست بود پس قفل حصار رو باز کرد و کنارش زد تا پسر بزرگتر رد شه.

کیونگسو با رضایت سرش رو تکون داد و از حیاط کوچیک خونشون رد شد.

"زنگو بزن"

دستش پر بود پس کای سریع زنگ خونه رو فشرد و چند لحظه بعد در توسط یه خانم و آقای میانسال باز شد

"اوه کیونگسویا چرا خبر ندادی که میای؟ وای دوستت رو هم که آوردی. خوش اومدین بیاین تو"

مادرش با لبخند گفت و کنار رفت تا اون دوتا بیان تو و با دیدن جسم پتو پیچ شده توی بغل کیونگسو سریع ازش گرفتش.

"اوه خدای من این کوچولو دیگه چیه؟ اخی مریضه؟"

پدرش سریع سمت سگ رفت و پاش رو چک کرد اما قبل از این که سوالی بپرسه کیونگسو سریع جواب مادرش رو داد

"اره توی خیابون پیداش کردم بردمش کلینیک، عمل داشته الانم کم کم بهوش میاد."

مادر و پدر کیونگسو سریع سگ رو کنار شومینه بردن و سعی کردن جای راحتی رو براش آماده کنن.

حالا جونگین میتونست عمق علاقه این خانواده رو به حیوانات درک کنه.

انگار کلا یادشون رفته بود براشون مهمون اومده و فقط درگیر سگ خسته و بی حال بودن. این به خنده مینداختش.

"عام... سلام!"

جونگین یه بار دیگه سلام کرد تا توجه اون دوتا رو به خودش جلب کنه و مادر کیونگسو که انگار تازه یادش افتاده بود مهمون دارن از کنار شومینه بلند شد.

"اوه ببخشید حواسم پرت اون کوچولو شد... شما ها شام خوردید دیگه؟"

جونگین که کمی خجالت می‌کشید خواست بگه خوردن ولی کیونگسو سرش رو به نفی تکون داد

"نه نخوردیم جفتمون بیرون بودیم..."

"وای خب چرا نگفتی دارین میاین که من غذا رو گرم کنم. میخواید برید بالا لباساتون رو عوض کنید تا من غذا رو گرم کنم."

کیونگسو آروم گونه مادرش رو بوسید و بعد از این که سرش رو برای پدرش تکون داد از پله های توی سالن بالا رفت، جونگین هم اول به مادر و پدر کیونگسو تعظیم کرد بعد سریع دنبال کیونگسو از پله ها بالا رفت.

وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش بست.

"کتت رو بده"

کای کتش رو در آورد و بهش داد، کیونگسو هم همراه سوییشرت خودش به جا لباسی اویزون کرد.

خواست وارد دستشویی بشه که دید جونگین همون جوری که به دیوار تیکه داده آروم به در دیوار نگاه میکرد.

کیونگسو چشم هاش رو ریز کرد و با حالت "فازت چیه؟" بهش خیره شد

"چرا انقدر مظلوم و آروم شدی؟"

جونگین سریع نگاهش رو بهش داد

"خب تا حالا نیومده بودم خونت الان مثلا احساس غریبگی میکنم دیگه"

کیونگسو چند دقیقه پوکر بهش نگاه کرد و قبل از این که وارد دستشویی بشه بهش گفت

"نکن"

و بعد رفت داخل سرویس، در رو هم پشت سرش بست.

جونگین چند بار پشت سر هم پلک زد و لب هاش رو کج کرد

"اوه، چه کمک بزرگی! فکر کنم دیگه تا آخر عمرم احساس غریبگی نکنم ممنون از کمکتتتت!"

با حرص طوری گفت که کیونگسو بشنوه و بعد رفت روی تختش نشست تا پسر از سرویس بیاد بیرون.

خودش رو با دید زدن وسایل کیونگسو سر گرم کرده بود که چند تقه به در خورد و صدای خانم دو اومد

"بچه ها شام حاضره بیاید پایین!"

همون لحظه کیونگسو از سرویس اومد بیرون و موهاش رو جلوی دراور مرتب کرد.

"پاشو بریم"

"اوکی یه لحظه وایسا"

جونگین سریع دستش و صورتش رو شست و پشت سر کیونگسو از اتاق خارج شد.

همینطور که عین به جوجه دنبال کیونگسو راه افتاده بود پشت میز غذا خوری داخل آشپزخونه نشست و اروم چاپستیک هاش رو برداشت و منتظر شد تا خانم دو، کاسه های برنجشون و بقیه چیز ها رو جلوشون بذاره.

از ذوق و انتظار آروم با پاش روی زمین ضرب گرفته بود ولی از چشم کیونگسو دور نموند و باعث خندیدنش شد

"انقدر گشنت بود؟ تو که ساندویچ اضافه هم خورده بودی"

جونگین سریع حرکت پاش رو متوقف کرد و چاپستیکش رو پایین آورد

"اره خوردم ولی نمیدونی چقدر استرس بهم وارد شد امروز!!! هرچی خورده بودم همش هضم شد..."

جونگین با غم گفت و کیونگسو سرش رو با خنده تکون داد و ظرف گوشت رو جلوش گذاشت.

"بیا فعلا اینو بخور فکر کنم هنوز برنج گرم نشده الکی زود اومدیم اومدیم پایین"

جونگین آهی کشید و یه تیکه گوشت توی دهنش گذاشت و شروع به جویدن کرد که همون لحظه کاسه های برنج جلوشون قرار گرفت.

"بخورید سریع که شانس آوردید غذا زیاد پخته بودم"

مادر کیونگسو با لبخند رو بهشون گفت و بعد از این که مطمئن شد چیزی روی میز کم نیست پیش همسرش که داشت فیلم میدید رفت و روی مبل نشست.

با دور شدن خانم دو جونگین سریع سمت غذا حمله کرد و با لذت مشغول خوردن شد.

کیونگسو چندبار پشت سر هم پلک زد و آهی کشید. آروم پیازچه و طرب سرخ شده رو روی برنج کای گذاشت

"آروم تر بخور میپره تو گلوت"

جونگین با لبخند قاشق روی توی دهنش خندید و سرش رو تکون داد.

"باشه"

همون‌طور که مشغول جویدن بود به سگ کوچولو ی کنار شومینه که آروم خوابیدن بود نگاه کرد

"میخوای چه اسمی براش بذاری؟"

کیونگسو با دنبال کردن نگاهش به اون موجود بامزه رسید و کمی فکر کرد

"عوم... هنوز فکر نکردم بهش ولی یه اسم خوشگل براش میذارم"

جونگین که دید گلدن رتریور چشم هاش رو باز کرده بود و بهشون نگاه میکرد لبخندی زد و سرش رو کج کرد.

کیونگسو با دیدن این که کای داشت از این فاصله با سگ بازی میکرد خندید و بازم یه کمی گوشت و تربچه روی قاشق پسر کوچیکتر گذاشت.

اونم مثل خودش عاشق حیوونا بود و این خوشحالش میکرد.

از اونایی که با حیوانات مهربون بودن خوشش میومد چون میدونست این دسته آدما توی زندگی روزانشون هم خوب و مهربونن و پسر مقابلش هم دقیقا همینطور بود.

همیشه مهربون و خندون بود و از خوشحال کردن اطرافیانش خوشحال میشد.

جونگین سرش رو برگردوند و مچ کیونگسو رو با تلاقی کردن نگاهشون گرفت.

"چی شده؟"

"هیچی"

آروم سرش رو به نفی تکون داد و قاشق دیگه‌ای رو داخل دهنش گذاشت.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

"نمیخوای بخوابی؟!"

کیونگسو کلافه از وول خوردن های کای با حرص پرسید و پسر کوچیکتر آهی کشید

"هیونگ به خدا لباست خیلی برام تنگه! نمیشه درش بیارم؟"

کیونگسو، به اون که همش می‌نالید و غر میزد نگاه تهدید آمیزی انداخت.

"نه نمیشه درش بیاری مگه من لختم که تو بخوای لخت بشی؟! میگیری می‌خوابی دیگه هم وول نمی‌خوری!"

"خب تو هم لباست رو درار"

به محض گفتن حرفش خودش پشیمون شد و سریع لب هاش رو داخل دهنش برد ولی دیگه دیر شده بود.

نگاه کیونگسو عین قاتل هایی شده بود که داشتن به قربانیشون نگاه میکردن و هر لحظه ممکن بود بکشنش!

"غلط کردم..."

خیلی تند این رو گفت و سعی کرد با نگاهی شبیه خر شرک به چشماش زل بزنه تا بیخیالش بشه و همین هم شد.

کیونگسو چند لحظه بعد سرش رو برگردوند و پتوش رو روی خودش مرتب کرد.

کیونگسو پنج سال بود خونه خودشون زندگی نمی‌کرد پس لباس هاش برای خودش هم اندازه نبودن چه برسه به جونگین که لباس های حال حاضر پسر بزرگتر هم براش تنگ بودن!

آهی کشید و به آستین های لباس خواب که در حال جر خوردن بودن نگاهی انداخت.

"هیونگ لباسای خودت پاره میشه ها..."

"اگه تکون نخوری هیچ بلایی سر لباسا نمیاد!"

کیونگسو از بین دندون هاش با حرص گفت و دیگه کفر جونگین در اومد

"اخه چجوری تکون نخوورممم؟؟!!! من اگه تو خواب صدبار صد و هشتاد و نزنم و لگد نندازم و دست و دلم رو تکون ندم که نمیتونم بخوابممممم اصلا مگه میشه عین چوب خشک خوابید؟؟؟!!!!"

جونگین با صدایی که به خاطر پشت سر هم حرف زدن نازک شده بود آخرین کلمه رو هم گفت و منتظر شد تا کیونگسو که تمام مدت نگاهش میکرد جواب بده

"تموم شد؟"

کیونگسو پرسید و اون آروم اما جدی سرش رو تکون داد

"خوبه... حالا بگیر بخواب"

انگار اصلا حرف های اون رو نشنیده بود چون دوباره سرش رو روی بالشت خودش گذاشت چشم هاش رو بست.

پسر کوچیکتر که اینبار واقعا به خاطر بی توجهیش از دستش ناراحت شده بود اخمی بین ابرو هاش نقش بست و پشتش رو به کیونگسو کرد.

چند لحظه بعد چراغ خواب روی پاتختی روشن شد و دید که کیونگسو سمت کمدش رفت و درش رو باز کرد تا دنبال چیزی بگرده.

جونگین که از روی کنجکاوی نیم خیز شده بود وقتی دید کار کیونگسو داره طول می‌کشه چهارزانو منتظرش نشست و کمی بعد دوتا لباس توی بغلش پرت شد.

"بگیر بپوش این اندازته"

در کمدش رو بست و دوباره به تخت برگشت و چراغ خواب رو خاموش کرد.

جونگین به تیشرت و شلوار گرمکنی که توی بغلش بود نگاه کرد و بلند شد تا عوضشون کنه.

وقتی پوشیدشون یه ذره تنگ بودن ولی اصلا قابل مقایسه با چیزی که قبلش به تن داشت عین بهشت بود!

نگاه کیونگسو رو روی خودش حس کرد ولی وقتی بهش نگاه کرد پسر بزرگتر سریع روش رو برگردوند و پتو رو بالا تر کشید.

جونگین لبخندی زد و لباس های توی دستش انداخت روی زمین و روی تشکی که براش پهن کرده بودن دراز کشید.

حالا دیگه میتونست بخوابه...

پایان مبارزه سی و ششم
ادامه دارد...

سلام سلام همگی سلام😂
ببینید چه دختر گلی بودم به موقع آپ کردم😌💙
حالا شما ها هم کامنت و ووت یادتون نره مال پارت قبل خیلی کم بود🤧💔
پارتو دوست داشتید؟😂
راستی شما ها هم حیوون مورد علاقتون و نژادش رو بگید😋💞 (من خودم گربه دارم^^)

خب این دفعه هم نظرتون رو درباره جونگین بگید:

Continue Reading

You'll Also Like

373K 12.6K 74
𝐛𝐨𝐨𝐤 𝐨𝐧𝐞. gilmore girls universe. 𐙚 | B L U E ˖⁺‧₊˚♡˚₊‧⁺˖ ─── blue eyes like the sea on a cold, rainy day ❝ 𝘉𝘓𝘜𝘌 𝘌𝘠𝘌𝘋 𝘉𝘌𝘈𝘜𝘛�...
793K 29.4K 97
𝐀 𝐒𝐌𝐀𝐋𝐋 𝐅𝐀𝐂𝐓: you are going to die. does this worry you? ❪ tua s1 ⎯⎯⎯ 4 ❫ © 𝙵𝙸𝚅𝙴𝙷𝚇𝚁𝙶𝚁𝙴𝙴𝚅𝙴𝚂...
211K 9.5K 59
Orm Kornnaphat's feelings for Lingling Sirilak have undergone a transformation over time. Initially, at the age of 11, Orm held an unromantic, platon...