Illusion After You 🌃

33 4 9
                                    

تاریکی اتاق دلم را نزد مگر توهم بودنت را که بر دوش خسته ام گذاشت. تنهایی بعد از تو به این چشم اجازه خواب نداد هرگز. اشتهایم کور شد اما چشمانم هنوز انعکاست را در این آیینه میبیند. گرمای اتاق هر چقدر هم که باشد من در این قفس که رد پاهایت روی میله هایش حک شده سردم میشود. حرف های تو معجون بودند یا من آنها را قشنگ میدیدم فقط؟! برای درد دستی که زیر سرت خسته و کبود میشود هم اشتیاق دارم حتی. ولی این دست ها باورشان نشده که نیستی هنوزم درد دارند. امواج رفت و برگشت اشک ها گونه هایم را خراشیدند. محتاج گرمای توام برای خشک کردن این امواج. باشه باور میکنم نیستی و من میخواهم فراموشت کنم. ولی این عادلانه نیست که فراموش نمیشوی بلکه طرح میشی روی جمله هام و صدا میشی توی شعرام.

𝑇ℎ𝑜𝑢𝑔ℎ𝑡 𝑤𝑟𝑖𝑡𝑡𝑒𝑛࿐Where stories live. Discover now