2

464 61 2
                                    

پارک جیهون 👆🏻👆🏻😍۲۱ ساله همسر هوسوک هوسوک povبه آرومی وارد اتاق پدر شدم و گفتم : پدر کاری داشتین ؟ پدر به آرومی گفت : اومدی پسرم ؟ بشین میخوام باهات حرف بزنم پسرم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پارک جیهون 👆🏻👆🏻😍
۲۱ ساله همسر هوسوک
هوسوک pov
به آرومی وارد اتاق پدر شدم و گفتم : پدر کاری داشتین ؟
پدر به آرومی گفت : اومدی پسرم ؟ بشین میخوام باهات حرف بزنم پسرم .
روی مبل روبروی پدر نشستم و پدرم شروع به حرف زدن کرد گفت : شرکت پارک میخواد باهامون قرار داد ببنده
با خوشحالی گفتم : این عالیه پدر !! شما همیشه دوست داشتین که رئیس پارک قرار داد ببندین این عالیه !!
پدرم لبخندی زد و گفت : و برای اینکار اونا یه شرط دارن !
با کنجکاوی گفتم : چه شرطی پدر ؟
پدرم گفت : پسر پارک رو که میشناسی ، جیهون اون ازت خوشش میاد و برای همین شرط پارک اینه که تک پسرش به خواستش برسه یعنی باهات ازدواج کنه
با ناباوری گفتم : ولی  پدر من با سولارم !! من نمیتونم بهش خیانت کنم من این کارو نمیکنم پدر !! من عاشق سولارم !! من هیچ وقت به خاطر اون پسر به سولار خیانت نمیکنم !
پدرم با عصبانیت گفت : بچه نشو هوسوک !! تو باید با جیهون ازدواج کنی !! تو که میدونستی ، از آخرم با اون دختره ازدواج نمیکنی !! اون در سطح ما نیست و درضمن تو هنوزم میتونی اون دختره رو بکنی  .
با عصبانیت گفتم : پدر من از پارک جیهون خوشم نمیاد ! و سولار که جنده نیست، من عاشق اونم و برام مهم نیست نمیتونم باهاش ازدواج کنم ، اون دختر رویا هامه !!
پدرم خنده ای زد : هه !! دختر رویاهات ، ببین هوسوک اگه من و مادرت برات ارزش داریم با جیهون ازدواج کن اگرم واست ذره‌ای اهمیت نداریم میتونی با همون دختر دو هزاری باشی ولی بدون اگه برخلاف حرف من  بخوای کاری کنی، نه تنها من و مادرت و خیلی ناامید میکنی بلکه باعث ناامیدی شرکتم میشی ، بعد از مدتیم اون دختره رو از دست میدی تو که خوب میدونی منظورم چیه ؟ مگه نه پسرم ؟
میدونستم منظور پدر از از دست دادن سولار کشتن اونه !! پس برای همین به ناچاری گفتم : چشم پدر ، ولی قول نمیدونم جیهون خوشبخت شه !!
پدرم با لبخندی که طعم پیروزی میداد گفت : خوبه ، عروسیت  فرداست !!
با عصبانیت گفتم : وات د فاک ؟؟ فردا ؟؟
پدرم خنده ای زد گفت آره فردا
از اتاق پدر بیرون اومدم و با عصبانیت قدم های محکمی بر میداشتم همه ی فکرم سولار بود چجوری باید بهش بگم .

پایان هوسوک pov
تهیونگ با خوشحالی داشت برای خودش لباس انتخاب میکرد و جیمینم داشت کمکش میکرد ، لیسا هم از اونور داشت آرایش میکرد و آهنگ میخوند
بعد از تموم ششدن آرایشش با هم دیگه سمت ماشین رفتن .
وقتی به کلاب رسیدن جینم اونجا بود و بچه ها به سمت جین رفتن و گفتن : آه سلام هیونگ
جین لبخندی زد و گفت : سلام
تهیونگ پرسید : هیونگ ، هوسوک هیونگ کجاست ؟؟
جین گفت : دم رفتن بهش زنگ زدن گفت یه مشکلی پیش اومده یکم دیر تر میام .
لیسا با کنجکاوی پرسید : چه مشکلی هیونگ ؟
جین با خنده به لیسا نگاه کرد : تو واقعا فوضولی لیسا !!
جیمین گفت : خب هیونگ اگه میدونی بگو !!
تهیونگ گفت : آره آره هیونگ بگو دیگهههه لطفاااا !
جین با خنده گفت : ااا سرمو خوردین شما ها نمیدونم ، گفتش رسیدم بهتون توضیح میدم .
تهیونگ گفت : خیله خوب حالا بیاین بریم تو دم در چیکار کنیم ؟؟
بچه ها داخل کلاب شدن واووو کلاب واقعا محشر بود پس تهیونگ بلند رو به جین و جیمین و لیسا کرد و گفت : هرچی میخواین سفارش  بدید ایندفعه به حساب منه

هوسوک pov
داخل ماشین نشسته بودم و کنارمم سولار بود رو بهش کردم گفتم : آه عشقم باید درباره ی یه چیری باهات صحبت کنم .
سولار با لبخنده بهم نگاه کرد و گفت : چی عزیزم ؟
نمیدونستم چطور باید توضیح پس فقط گفتم : ببین پدرم امروز بهم گفتش که میخواد با شرکت پارک قرار داد ببنده .
سولار دستشو رو دستم گذاشت و گفت : این عالیه !! گفته بودی که پدرت خیلی دوست داره با شرکت پارک قرار داد ببنده
با ناراحتی بهش خیره شدم و گفتم : و خب گفتش که برای بستن قرار داد باید با پسر پارک ازدواج کنم !
سولار با عصبانیت بهم گفت : خب تو چی گفتی ؟ قبول کردی ؟
رو بهش کردم و گفتم : آره
سولار داد زد و گفت : چییی ؟؟
گفتم : چیکار میکردم ؟؟ هاا ؟؟ با تو منو تهدید کرد و منم گفتم باشه !!
اشکای سولار شروع به ریختن کرد و گفت : پس منو تو چی میشیم ؟؟ تو که هنوز سنی نداری فقط ۲۵ سالته چرا پدرت میخواد تو ازدواج کنی ؟؟ چرا پدرت اینقدر ازم بدش میاد ؟! من که باهاشون کاری نکردم !! ؟؟
با ناراحتی ماشین رو زدم کنار و شروع به پاک کردن اشکای سولار کردم و سولار رو بغل کردم و موشو بوسیدم و گفتم : نگران ما نباش عشقم من همیشه با تو میمونم اون پسره برام هیچ ارزشی نداره ! پس الکی اشکاتو برای یه آدم بی ارزش مثل اون هدر نکن عشقم !!
سولار بهم نگاه کرد و گفت :  حق نداری بهش دست بزنی باشه ؟ حالا کی هست عروسیت ؟
لبای سولارو بوسیدم و گفتم : باشه چرا بهش دست بزنم ؟ فردای عروسی
سولار با تعجب گفت : چی فردااا ؟؟!!! خیلی زوده که ؟
با ناراحتی گفتم : چی کار کنم عشقم؟ هاا ! پدرمو که میشناسی اون سریع
همه ی کارا زود پیش میبره تا اون زودتر بتونه قرار داد رو با شرکت  پارک امضا کنه .
سولار گفت : منم میام عروسیت !!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم : چی !! چرا ؟؟
سولار بهم نگاه کرد و گفت دوست دارم بدونم که همسر آینده ی دوست پسرم کیه ؟
بهش نگاه کردم و گفتم : مطمعنی میخوای بیای؟؟
سولار گفت : آره مطمعنم عزیزم .
با نگرانی نگاهی بهش انداختم و گفتم : آخه ناراحت میشی !
سولار با لبخند بهم نکاه کرد و گفت : چرا باید ناراحت بشم ؟؟ من که میدونم تو قرار نیست بهش دست بزنی و همیشه پیشم بمونی !!
بهمش نگاهی. انداختم و گفتم : معلومه که قراره همیشه پیشت بمونم !
تصمیم گرفتم پیش سولار بمونمو با هم بریم خونه ی سولار پس به جین زنگ زدم بعد پنج تا بوق زدن بلاخره جواب داد گفت : هی هوسوک کجایی نیم ساعته گذشته ؟؟
گفتم : جین امروز نمیام به تهیونگ بگو متاسفم
جین گفت : اوکی وقتی مستیش پرید بهش میگم حالا چیشده صدات ناراحته ؟؟
گفتم : هیونگ فردا بهت میگم
جین باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد .

پایان هوسوک pov

جونگ کوک pov
من و شوگا عکسارو بهم آقای لی دادیم و گفتیم : میتونی برامون پیداشون کنی ؟؟ لی لبخندی زد و گفت : معلومه تا دو ساعت دیگه بهت زنگ میزنم
باشه ای گفتیم و از در خارج شدیم
رو به یونگی کردم و گفت: خوبه لی همیشه به دردمون میخوره
یونگی بهم نگاه کرد و گفت : آره.
نامجون بهمون نزدیک شد و گفت : راستی پسرا من به خاطر شما کلی با رئیس حرف زدم و میدونیی چی شد ؟
به نامجون هیونک نگاهی کردم گفتم : چی گفت هیونگ ؟؟
نامجون با لبخند بهم نگاه کرد و گفت : اون بهتون یه روز دیگه هم وقت داد .
جونگکوک با خوشحالی به یونگی نگاه کردم و گفتم : یسسسس
یونگی هم لبخندی زد و گفت : عالی شد ، حالا برای گرفتن اون سه کله پوک پیشتر وقت داریم

painful loveWhere stories live. Discover now