թαɾԵ 1

284 45 3
                                    

دستهاش رو باز کرد . چشمهاش رو بست و خودش رو بالای یکی از مرتفع ترین صخره های کره به دست باد سپرد تا آرامشی که باد بعد طی کردن مسافت های طولانی به ارمغان آورده بود به تک تک سلولهاش رسوخ کنه . اما این تنها نسیم نبود که توی این نقطه اون رو دعوت به آرامش میکرد . امواج ناآروم دریا هم همیشه همدم تنهایی هاش بود . هر وقت خسته میشد ، احساس تنهایی میکرد ، اعتماد به نفسش رو از دست میداد یا برای مقابله با مشکلاتش احساس ناتوانی میکرد ، به اینجا ، تنها پناهگاه امن زندگیش ، رو میاورد ؛ مثل الان چشماش رو میبست به دریا گوش میداد . انگار دریا بهش میگفت " هی زندگی هنوز ادامه داره و تو هنوز قدرتمندی . مشکلاتت چیزاهایی هستن که قراره در آینده بهشون پوزخندی بزنی و بگی که چقدر قوی هستی و از اینکه از پا در نیاوردنت چقدر خوشحالی . تو باید دووم بیاری تا بهشون بگی «من تونستم»"  گرچه این جمله ها بشدت کلیشه ای به نظر میومدن ولی «تیونگ» به اونها اعتقاد داشت  . همین چند تا جمله کلیشه ای که با شنیدن صدای امواج دریا به ذهن تیونگ راه پیدا میکردن ،  افکار منفی ، ذهنیت های نادرست و حتی خشم رو از وجود پسر بیست و دو ساله پاک میکرد .

حالا که آروم شده بود و افکار منفی جولان دادن توی وجود تیونگ رو تموم کرده بودن ، « برگشتن به خونه و خوردن قهوه وقتی داری کتاب مورد علاقت رو میخونی » میتونه ایده خوبی باشه که به لطف «تن» ، صاحب کار تیونگ که امروز بهش مرخصی داده بود ، این ایده چندان دور از دسترس نبود .

حالا که وقت رفتن بود تیونگ رسم همیشگی خداحافظی رو به جا آورد .

یک بار دیگه چشمهاش رو بست و به دریا لبخند زد " بزودی میبینمت مثل همیشه وسیع و زیبا بمون" این جمله همیشه موقع رفتن ، از دهن تیونگ خارج میشد و اتفاق بعدی که نشون از علاقه متقابل دریا به پسر عاشق روبروش میداد برای به وقوع پیوستن صبر نمیکرد (عاشق ، چون اون عاشق دریا بود) ؛ باد بیشتری وزید و امواج دریا این بار با صدای بلندتری موسیقی مورد علاقه ی پسر مهربون رو بهش هدیه دادن . این نشون میداد که دریا هم برای عاشق تیونگ شدن طاقت نیاورده . اصلا کی میتونست از چالش بزرگی که خدا با آفریدن تیونگ توی زندگی هر کسی که اون رو میدید قرار داده بود سربلند بیرون بیاد ؟ انگار دیدن اون «چشمهای فریبنده» و «لبخند زیبا»ی پسر انسان نما و عاشق نشدن امری غیر ممکن در کل کهکشان ها بود

***
 

" پرواز شماره 548 واشنگتن-سئول هم اکنون به زمین نشست . سفر خوبی را برایتان آرزومندیم"

از هواپیما پیدا شد و هوای وطنی که چهار سالی ازش دور بود رو وارد ریه هاش کرد . به دوست دوران بچگی و البته صمیمی ترین دوستش گفته بود داره بر میگرده کره و ازش خواسته بود که بیاد دنبالش . روی یکی از صندلی های فرودگاه نشست مشغول عوض کردن سیم کارتش شد تا به «دویونگ» زنگ بزنه .

The Guardian Angel [ Jaeyong ]Where stories live. Discover now