'-'part 2'-'

102 19 7
                                    

خلاصه:
بکهیون و دوست پسرش سهون توی یه شرکت مدلینگ کار میکنن و جفتشون طراح مد هستن.بکهیون با دوست صمیمی سهون چانیول که مدل این شرکت هست مشکل دارن.چی میشه یه روز با برگشتن لوهان،هیونگ بک بعد از مدتها که به چشم سهون به شدت اشنا میاد روابطشون تغییر کنه؟
کاپل ها:💕چانبک،هونهان💕
ژانر:🐶رمنس،فلاف،زندگی روزمره،کمدی
🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶
سرشو با دست فشار داد و مدادشو به جای نامعلومی پرت کرد.بکهیون سرشو بالا اورد و بهش نگاه کرد
_باز چه مرگت شده اوه سهون؟
سهون نگاه خستشو به بکهیون دوخت و ناگهان به ذهنش اومد درمورد دوست مرموزش از خودش بپرسه
_میگم بک...اون دوستت که دیروز اومد...لوهان.من احیانا...نمیدونم چجوری بگم...قبلا...قبلا ندیدمش یا یه همچین چیزی؟
بکهیون با تعجب سرشو تکون داد
_من که چیزی نمیدونم.ولی تاجایی که یادمه تو این سه سال که باهات بیرون اومدم لوهانو ندیدم.شاید قبلا دیدیش...چمیدونم...تو خیابون بهش خوردی یا....تو کافه ای که اون کار میکرده قهوه خوردی.یه همچین چیزی هوم؟
سهون اروم سرتکون داد.اما ته دلش میدونست احساسی که بهش میگفت لوهان خیلی اشناعه چیزی عمیق تر از این حرفاس.
بکهیون از جاش بلند شد و طرحای توی دستشو مرتب کرد.
_اینارو میبرم بدم به سوهو هیونگ.با من کاری نداری؟
سهون بدون اینکه چیزی بگه سر تکون داد.
بکهیون از اتاق بیرون اومد و درحالی که بالا پایین میپرید به سمت دفتر هیونگش رفت.احساس خوبی داشت و انرژی مثبتی نسبت به امروز داشت.در دفتر سوهو رو باز کرد و دید که چانیول و لوهان درحال صحبت با سوهو هستن‌.داخل رفت و برای جلب کردن توجهشون به خودش سرفه ساختگی کرد.
_عاه....بکهیونا اومدی؟ امروز بیکاری درسته؟اطرافو به لوهان نشون بده.چانیولم باهات میاد.
چانیول و بکهیون بلافاصله اخم کردن
_چرا اون...
بکهیون با حالتی که انگار به یه توده ناشناخته و چندش اور اشاره میکنه به چانیول اشاره کرد.
_...باید باهام بیاد؟من که اینجارو بلدم.درضمن چندین ساله که با لو دوستم.فکر نمیکنم نیازی به اومدن یه سگ گوش دراز باشه.
سوهو آهی کشید و دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه.اما چانیول پیش دستی کرد و با لبخند تحقیر امیزی به بک نگاه کرد
_اتفاقا من فکر میکنم لازم نباشه تورو با خودم ببرم کوتوله.به هرحال سابقه من از تو بیشتره و چون با لوهان دوست نیستم،فرصت بیشتری برای اشنا شدن باهاش دارم.درضمن،من‌و لوهان قراره توی یه رشته کار کنیم و اونم قراره مدل بشه.فکر میکنم به عنوان سونبش لازم باشه نکاتی رو بهش یاد بدم.تو فقط تو دست‌وپایی و من مجبور میشم از یه بچه هم پرستاری کنم.میبینی؟در هر صورت کسی که اومدنش لازم نیست تویی بیون!
_یااا...پارک چانیول تو...حرفتو پس بگیر همین حالا...وگرنه...
چانیول بهش نزدیک شد و پوزخند زد
_وگرنه چی؟چغلیمو به سهون میکنی و اونم باهام قهر میکنه؟
بکهیون فقط لبهاشو با حرص بهم فشار داد.چون اون دقیقا کاری بود که قصد داشت انجامش بده.پس ورقه های طراحی رو رو میز سوهو پرت کرد و با حرص گفت:
_حالا هرچی...من بیرون منتظرم.
و بعد از دفتر سوهو بیرون رفت و درو بهم کوبید.پشت سرش چانیولم از دفتر بیرون رفت تا یه قهوه برای خودش بگیره و یکم بیشتر سربه‌سر بکهیون بزاره.
لوهان نگاهشو به سوهو دوخت
_الان...تمام این دعواها بخاطر این بود که کی منو ببره اطرافو نشونم بده؟
سوهو آه دیگه ای کشید که پر بودن دلشو به وضوح نشون میداد.
_نه...تو فقط یه بهونه بودی تا اونا بهم بپرن.چیز عجیبی نیست.بهش عادت میکنی.این چیزیه که هر روز اینجا اتفاق میفته.و هر بهونه ای هم ممکنه داشته باشه.
_عا...باید کارت سخت باشه که دعواهاشونو تحمل کنی...
سوهو که به نظر میومد یه گوش شنوا پیدا کرده و منتظر همین لحظه بوده عقده هاشو بیرون ریخت
_اون دوتا از روزی که همدیگه رو دیدن باهم مشکل داشتن.اولین دعواشونم  سر این بود که سهون به کدومشون بیشتر اهمیت میده.هربار یکیشون حرص اون یکی رو در میاره و هیچکدومم قصد ندارن تمومش کنن.باورت میشه یبار سر این دعوا کردن که جای نشستن یکیشون کمتر از اونیکی بود؟بعضی وقتا احساس میکنم این دوتا فقط قد بلند کردن.اما اندازه عدس مغز تو کلشون نیست...
لوهان لبخندی زد و با همدردی دستشو رو شونه سوهو زد
_تحمل کردنشون سخته...امیدوارم از پسش بر بیای
سوهو هم متقابلا لبخند زد
_امیدوارم تو این چندساعت از دستشون دیوونه نشی.توصیه میکنم یه هندزفری با خودت ببری.حداقل صداشونو موقع دعوا نمیشنوی.
لوهان لبخند دیگه ای زد و از اتاق بیرون رفت.انتهای راهرو چانیول و بکهیون دوباره درحال بحث کردن بودن‌.و اینبار دلیل دعواشون این بود که تناسب نداشتن رنگ لباسای بکهیون باهم رو اعصاب چانیول بود درحالی که بکهیون اصرار داشت ترکیب رنگ بنفش با سبزتیره و قهوه ای کنار هم کاملا ترکیب عادی ایه!
لوهان به اختلاف قد بامزشون و تفاوت نوع لباس پوشیدنشون بهم نگاه کرد.طوری که درتضاد بودن و میتونستن مکمل باشن
_بهم میان...
زیرلب زمزمه کرد و دنبالشون راه افتاد.
☇☇☇☇☇☇☇☇☇☇☇☇☇
این پارتو دوست داشتین؟امیدوارم همینجور باشه^^
اگه نویسنده هستین یا نکته ای رو میدونین که باعث میشه کارم بهتر باشه خوشحال میشم بهم بگین.ممنون💕😍
توکا

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 28, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

gonner👞Where stories live. Discover now