_جانگکوک.
.........................................
(جانگکوک)
انگاری که کر شده بودم . ولی همه چیو حس میکردم .
دستام داشت میلرزید و به زمین نگاه کردم .
از
اونطرف تهیونگ رو دیدم که تند تند به سمتم میومد
وقتی به سمتم رسید محکم شونه هامو گرفت و تکونشون میداد .
ولی من هیچی نمیشنیدم .
من الان اینکارو کردم !
من یکیو کشتم؟
من یکیو کشتم
من یکیو کشتم
کشتم کشتم .
.
.
نگاهمو به تهیونگ دادم و زمزمه کردم :
_من یکیو کشتم ته .
تهیونگ با حالتی که انگار برای آخرین بار قراره باهام حرف بزنه .
_جانگکوک ....کوکی ...عشقم چرا دستات میلرزه ..چیزی نشده ..
و ایندفه من دستای لرزونم رو روی شونه هاش گزاشتم .
با عجز نالیدم :
_ت...تهیونگ..
_جانم عشقم بگو ..
_تهیونگ من یکیو...یکیو
_نه نه جانگکوکا اون باید میمرد . اگه نمیمرد ما رو میکشت.
_ولی من کشتمش.اون حتما یه خانواده داشت .
با گفتن این یک قطره اشک از چشمام پایین افتاد .
_نه نه نه..اونا راهزنن ..اونا
بدون اینکه بتونم به بقیه ی حرف های تهیونگ گوش بدم توی بغل تهیونگ افتادم و چشمام سیاهی رفت .
.
.
.
.
.
(سوم شخص)
با از حال رفتن پسر توی بغلش حس میکرد دنیا روش آوار شده ..
_جانگوکی تروخدا چشمای قشنگت رو باز کن من بدون تو نمیتونم از اینجا برم .جانگکوککککک
YOU ARE READING
OUR EPIC LOVE
Historical Fictionخب داستان عاشقانه ،اسمات و تاریخیه . اینکه توی اون قصر جانگکوک و تهیونگ از بچگی عاشق هم بودن و خب نگیم از کارایی که توی بچگی انجام دادن . . . . بعد از چند سال همیدگه رو میبین و دوباره عاشق هم میشن ولی .... . . . _ شاهزاده خواهش میکنم بس کنید . ولی...
Pt 12.13
Start from the beginning