3. گفت و گو سازی

1.1K 195 26
                                    

بالاخره، گفت و گو سازی!

با کمک تمام موارد قبل در مورد شخصیت پردازی حالا زمان اون رسیده که شخصیت رو توی داستان بهش رنگ بدید. گفت و گو در کل استفاده های زیادی داره اما مهمترینش نشون دادن فرق شخصیت ها با هم می تونه باشه...

§ به علاوه هیچ داستانی نمیتونه بی گفت و گو زمان زیادی جذابیت خودش رو حفظ کنه و سیر کردن تو افکار یه فرد یا فقط تک گویی زود خسته کننده ش می کنه.

v دیالوگ ( گفت و گو )

کلمه ی بین دو تا چند نفر. اما اینکه یه شخصیت چی بگه در مرحله ی دوم قرار داره! مهم تر از اون اینه که اون حرف رو چطور بیان کنه. به موارد زیر توجه کنید:

o آیا لحجه داره؟

o زبونش میگیره؟

o تو کلماتش طنز داره؟

o با مکث حرف میزنه یا تند تند؟

o لحنش با وقاره یا شبیه لات ها صحبت می کنه؟

o و...

این ها چیزهایی هستن که معمولا از کنارشون عبور میشه. معمولا دو تا شخصیت حرف هاشون رو - حالا با احساسات حاکم بر اون لحظه - بیان می کنن، نهایتا چند حرکت که نشون دهنده ی حس صحنه باشه - حالا زد و خورد یا عاشقانه و... - انجام میدن و صحنه عوض میشه.

خب همین ها هم اگر باشه خوبه اما اینکه بتونید شخصیتی رو خلق کنید که علاوه بر بیان کلمات نشون دهنده ی حالت خاصی هم باشه اینجاس که وارد بخش هنرمندانه ی نوشتن شدید.

ü هرچند دیالوگ خیلی مهمه اما داستان رو خالی نذارید و پر از دیالوگش کنید؛ دیالوگ به تنهایی نمیتونه بار داستان رو حمل کنه.

قبلا در مورد اینکه چطور دیالوگ ها رو جدا سازی کنیم صحبت کردیم، اما حالا برای اینکه چطور محتوی ای بهتره به مثال زیر دقت کنید:

کای یکم غذا رو چشید:" اوممممممممم. خیلی خوشمزس. ایول!"

سهون چشم هاش رو چرخوند:"چی میشه یبار تو درست کنی و من تعریف کنم؟"

کای با حالت طلبکارانه ای دستش رو بالا برد:" یا! هوس کردی بیمارستان بستری شی؟"

سهون خندید و به خوردن کای سر تکون داد:" یعنی نودلم بلد نیستی؟"

کای حالت کسل شده ای به خودش گرفت:" تو از بچگی بامن بزرگ شدی.کی دیدی ازین کارا کنم؟" و بعد از فرصت استفاده کرد تا غذای بیشتری تو دهنش فرو کنه.

سهون ظرف اصلی غذا رو از دسترس کای کنار کشید:" آیششش، پس واسه راحتیه کار خودت یاد نمی گیری؟" بعد اطراف رو نگاهی کرد و یکم به سمت در آشپزخونه خم شد:" حالا چرا هیونگ نمیاد؟"

کای تلاش کرد ظرف رو پس بگیره:" نمیدونم. برو ببین کجاس! برو صداش کن بیاد. مردم از گرسنگی!" و بعد سریع چوب هاش رو برداشت و یه لقمه ی بزرگ تو دهنش فرو کرد جوری که جفت لپاش باد کرد.

چطور بهتر بنویسیمOù les histoires vivent. Découvrez maintenant