113.تا ابد

2.7K 173 62
                                    

نگاه هاي عاشقونه و پر محبت ارتان تو طول شب رهام نميكرد و من ديوونه اين مرد و نگاهاش بودم..
هيچ وقت انقدر شاد و اروم نبودم و ارتان هم مثل من..
هر دومون بي نهايت خوشحال بوديم.
ديگه مال هم بوديم..هيچ چيز لذت بخش تر از اين نبود.
نگاه هاي بعضيا از خشم و غيض پر بود ولي اصلا اهميت نداشت.
مهمونا بعد از كلي تبريك و نگاه هاي پرغيض ورقص و شوخي و خنده و صرف شام و شيريني تصميم به رفع زحمت گرفتن تا منو ارتانم با هم خلوت كنيم.
بابا گفت ارتان بمونه و هرچند ارتانم ميدونست كه طبق رسم بايد بمونه.
فاطمه جون و ارنوش و اريا جز اخرينها بودن و با عشق و محبت منو و ارتان رو بوسيدن و رفتن.
بابا دست ارتان رو گرفت و گفت:از امروز تو هم مثل پسر مني..هواي دخترمو،تنها دار و ندار زندگيم رو داشته باشه پسرم..
ارتان دستش رو فشرد و كنارش نشست و گفت:مثل كوه پشتشم پدر..
با عشق بهش لبخند زدم.
نرگس،خدمتكار بابا صدام زد:شهرزاد خانوم..بياين لطفا..
رفتم بالا.
نرگس-اتاقتون رو حاضر كردم خانوم..امري نيست؟
رو تخت ملافه و بالشت جديد گذاشته بود.
سريع گفتم:نه..نه..ممنون.
سر تكون داد و راه افتاد.
توي راه پله صداي شب بخيرش به ارتان و صداي ارتان رو شنيدم.
پام لرزش خفيفي داشت.
اروم نشستم.
در رو باز كرد و اومد داخل.
با لبخند عميقش در رو پشتش بست و بهش تكيه داد.
به تنها مرد فوق العاده زندگيم كه بي نهايت عاشقش بودم نگاه كردم.
با عشق و محبت اومد كنارم.
قلبم تند تند ميزد.
كنارم نشست و گفت:باورم نميشه اينجوري شده..
شيطون گفتم:پشيمون شدي ميتونم برمااا...
خنديد.
منم خنديدم.
دست روي صورتم گذاشت.
خنده ام قطع شد.
زل زدم بهش.
عميق نگام كرد و گفت:خيلي خوشگل شدي نفسم..
نفسم تنگ شد..
ووي خدا.
قلبم تند ميزد.
اروم گفتم:تو هم خوشتيپ شدي..
شيطون گفت:بودم..
خنديدم.
با خباثت و عطش گفت:وقت وفاي به عهده..
لبخند باريكي زدم و گفتم:چي؟وفاي به عهد؟كدوم عهد؟
شيطون گفت:آي آي آي نامردي نداشتيمااا..ديگه زنمي..
بلند خنديدم و گفتم:اوووف..يه جوري ميگه نامردي هر كي ندونه فك ميكنه چه خبره..عين پسر بچه هاي..
قبل اينكه حرف از دهنم خارج بشه لباش لبامو قفل كرد.
شوكه دستم رو هوا موند.
اروم چشماشو بست و لبامو به بازي گرفت
محكم و پر عطش.
خيلي خيلي شيرين و لذت بخش بود.
دستمو روي گردنش گذاشتم.
انگار اين عقد يه رشته بود كه منو ارتان رو به هم وصل كرده بود و به روابطمون وجه قانوني داده بود كه بي نهايت شيرينش ميكرد.
دستمو روي بازوش كشيدم و همراهيش كردم.
فشاري به گردن و كمرم داد و وادارم كرد دراز بكشم.
اروم روي تخت دراز كشيدم و اونم بدون جدا كردن لباش باهام اومد.
خيلي شيرين بود.
قلبم داشت در ميومد از خوشي و لذت.
بوسه اش تند و خيلي داغ شد و دستهاي نوازشگرش روي تنم حالي به حاليم كرد.
با كمبود اكسيژن خودمو عقب كشيدم و تند تند نفس كشيدم.
خنديد و دستش رو زير سرش گذاشت و نگام كرد.
لبخند زدم.
نيمه نشسته شد و كتشو در اورد و گفت:نميخواي لباساتو عوض كني وروجك؟
با شرم گفتم:فعلا نه..
خبيث گفت:هرچند قبلا هم بودم ولي الان ديگه رسما شوهرتم خانوم كوچولو..
شوهر؟واي خداا..چه واژه قشنگي..
لبخند عميقي زدم.
اونم لبخند زد و نزديكم دراز كشيد و نرم سرشو برد توي گردنم كه نفسم بند اومد.
ارتان-چقدر خونه كه انقدر نزديك حست كنم و بدونم فقط مال مني...
بوسه نرمي به گلوم زد كه وضع نفس كشيدنم داغون تر شد.
واي خداا..
خيلي گرمم بود..
خودشو عقب كشيد وبا عشق زل زد بهم.
دستمو بالا اوردم و صورتشو نوازش كردم.
چشماشو بست و گفت:ديگه اي جدايي رو نميكشم..به اندازه كافي از هم دور بوديم و دغدغه و ناراحتي داشتيم..وقت به هم رسيدنه..
و خودشو نرم سمتم كشيد و دستاشو دو طرف سرم گذاشت و گفت:تو بهترين چيزي بودي كه خدا تو كل زندگيم بهم داده..
ريز خنديدم و گفتم:اونم دوبار..
خنديد و گفت:اره..دوبار به من دادت..
با لبخند نوازشم كرد و گفت:نميدوني چقدر ارومم..چقدر شادم..بالاخره همه اون روزهاي سخت،اون كابوس ها تموم شده..
با غم گفتم:نميدوني من چي كشيدم و..
لبخند زدم و با عشق گفتم:وحالا كنار هميم..تا ابد..
ارتان-تا ابد..
و لباشو روي لبم گذاشت و محكم بوسيدم.
خدايا شكرت واسه داشتنش.
ساعت ها همديگه رو بوسيديم و نوازش كرديم و حرف زديم.
انگار اصلا نميتونستيم اين حجم خوشبختي رو هضم كنيم.
سرم روي بازوش بود و چشم از هم برنميداشتيم.
شيطون گفت:به خدا نميكشم انقدر نزديكم باشي و مال من باشي ولي تصاحبت نكنم..لطفا
و خودشو خبيث جلو كشيد.
جيغ ريزي كشيدم و سعي كردم پسش بزنم.
لبمو قفل كرد.
زدم تو سينه اش ولي رهام نكرد.
موهاشو كشيدم.
با خنده به بوسيدنم ادامه داد و ولم نكرد.
دماغشو گرفتم كه نفس كم بياره.
بلند خنديد و لبمو رها كرد.
با غيض زدم تو سينه اش و گفتم:بلند تربخند كه يه ذره شرفي كه جلوي بابام دارم بره فك كنه خبريه تو اتاق..
با عشق و پرانرژي گفت:دنياي مني شيطونك..
و محكم گونه مو بوسيد.
و خبيث گفت:خوب بيا اش نخورده و دهن سوخته نشيم..
و گردنمو تند بوسيدم.
خنديدم و كنار زدمش.
با عشق و لبخند موهامو نوازش كرد و گفت:جانم خنده هات..
لبخند زدم.
دراز كشيد و منو سمت خودش كشيد.
سرمو روي سينه اش گذاشتم و اونم محكم منو به خودش فشردو گفت:دوستت دارم شهرزاد من..خيلي خيلي خيلي دوستت دارم..
زير دلم از خوشي و ذوق خالي شد.
قلبم تند تند ميزد.
سرمو بلند كردم و با عشق نگاش كردم و گفتم:ارتان؟
موهامو برد پشت گوشم و گفت:جانم..
-عشق تو عشقيه كه حتي اگه حافظه مو از دست بدم تا هميشه يه گوشه از ذهنم باقي ميمونه...
لبخند پرعشقي زد و چشماش رو بست و بين دوتا چشمم رو بوسيد و گفت:ديگه اينكارو باهام نكن..تحمل درمونده و دور ديدنتو ندارم..
و منو تو بغل كشيد و گفت:تو تا هميشه بايد اينجا باشي..تو بغل من..
خودمو با لبخند بهش فشردم.
نوازشم كرد و گفت:روز اولي كه تو فرودگاه ديدمت يادته؟وقتي دختر تصادفي فراموشي گرفته معرفي شدي..
خنديدم و گفتم:اره..چشمات از تعجب و بعد از خشم داشت ميتركيد..
خنديد و گفت:توي اون لحظه فقط به اين فك ميكردم كه هولت بدم توي اتاق و ساعت ها ببوسمت..
بلند خنديدم و ددم تو سينه اش و گفتم:منحرف بي ادب..
خنديد و گفت:خوب فك ميكردم اين قضيه فراموشي و تصادف فقط يه نقشه است كه كنار من باشي و معذرت بخواي و اين حرفا و تو اوج خشم و عصبانيتي كه ازت داشتم باز ديوانه وار عاشقت بودم..
دستمو گذاشتم رو نيم رخش و تند گفتم:معذرت ميخوام..معذرت ميخوام..معذرت ميخوام..
و تند لبمو روي لبش گذاشتم.
خنديد و منو به خودش فشرد و محكم همراهيم كرد.
خيلي تند و پرعطش.
نرم خوابوندم و خودشو كشيد روم.
بوسه هاش خيلي خيلي تند و داغ شده برد و دستاي گرمش جزء جزء وجودمو داغ كرده بود.
حالم بدجور عوض شده بود و ارتان هم همين طور.
جديت و گرما و عطش بيش از حدش رو حس ميكردم.
نميخواستم عقب بكشم..اونقدر گرم شده بودم كه نميتونستم..
دستامو دو طرف گردنش كشيدم.
داغ تر شد و بوسه اش گرم تر و فشار وزنش روم بيشتر شد.
از هيجان لرزيدم.
اروم و به زور لباشو جدا كرد.
هر دو خمار بوديم و نفس نفس ميزديم.
خيلي بلند نفسشو بيرون داد و اروم و لرزون و شيطون گفت:به نظرت امشب بي دغدغه ميگذره؟
به زور خنديدم و زدم تو سينه اش و گفتم:اگه تو بذاري..
لرزون منو كشيد تو بغلش و موهامو بوسيد و گفت:زنمي..عقدمي..نيمه وجودمي..چرا بذارم؟
و سرمو بلند كرد و لبمو بوسيد.
با عشق چشمامو بستم و گفتم:اون روزهايي كه حافظه ام رو از دست داده بودم و عاشقت شده بودم فكرشم نميكردم يه روز اينجوري كنارت باشم..فك ميكردم يه چيزي جدامون ميكنه..
چونه مو گرفت و گفت:ولي من به عشق اين لحظه روزها نفس كشيدم و براي عاشق كردنت تلاش كردم..
شيطون گفتم:تلاش نكردي..نقشه هااا كشيدي..
خنديد و گفت:ناراحتي؟
شونه بالا انداختم و شيطون گفتم:ديگه براي ناراحتي و پشيموني دير شده..
خبيث نگام كرد و گفت:عه..كه دير شده؟؟
و يه دفعه تند تند قلقلكم داد.
بلند خنديدم و سريع دستمو به دهنم گرفتم كه صداي خنده ام خيلي بالا نره ولي نميشد كه..
از شدت خنده سرخ شده بودم و ارتان تند تند قلقلكم ميداد.
دست از قلقلك برداشت و اروم و با لبخند دستش رو روي شكمم كشيد و گفت:هنوز معتقدي كه دير شده؟
خنديدم و گفتم:خيلي دير شده..
با غيض ساختگي نگام كرد.
دو طرف صورتشو گرفتم و با عشق گفتم:واقعا دير شده..بايد خيلي زودتر مال من ميشدي..
لبخند زد و با عشق پيشوني و بعد گونه مو بوسيد.
صورتشو نرم و نوازش وار روي صورتم كشيد و گفت:اره..دير شده ولي نميدارم دير تر بشه..به زودي عروسيمونو راه ميندازم..
لبخند زدم و گفت:به چه زودي؟
ارتان-وايستاو ببين به چه زودي..
و زد رو نوك بينيم.
خنديدم.
با عشق بوسيدم.

تمام قلب منWhere stories live. Discover now