part1

636 44 15
                                    

A Letter from Black:num1.
این اولین باره که برای کسی  مینویسم.ببخشید اگه بد خطو ناخواناس.خب من که مثه تو یه مدت پاریس زندگی نکردم و با کلاس نبودم مادمازله چشم عسلی،میدونی!:)
نمیدونم چه مدت اینجا زندگی کردی ولی تو کینگزبری(Kingsbury)
زیاد روی دست خط کار نمی کنن
__________________

بلک جورجمن.
(Black Gorgemen)

صدای بلنده اون مرد همه رو از جاش پروند.
به جز کسی که باید رو.
اون نشسته بود.البته اگه بشه اسمه غرق شدن توی‌ خیالات و یه دنیای دیگه رو نشستن گذاشت!

+جورجمن!!با توام!

اون با یه ضربه محکم بهش بدون اینکه بترسه یا حتی شک بشه سرشو بالا اوردو پوزخند زد:چیه؟باز راس کردی میخوای ببریم دفتر؟باورم کن من اینبار ماریجوانا نکشیدم.

اون با یه ضربه محکم بهش بدون اینکه بترسه یا حتی شک بشه سرشو بالا اوردو پوزخند زد:چیه؟باز راس کردی میخوای ببریم دفتر؟باورم کن من اینبار ماریجوانا نکشیدم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

اون مرد سرشو با کلافگی تکون داد:ملاقاتیه لعنتی داری،نمیدونم کدوم خری میاد ملاقاته توی اسلات!

+هوش هوش!نگو که میمونام فوش بلدن!تو هرروز همینو‌ میگی.همینو بلدی نه؟اسلاااات!

اون ادای مردو با خنده در اورد.
واو "پسر‌" تو واقعا جنده ای!

بلک به طرزه مسخره ای توی دلش خطاب به خودش گفت و خندش گرفت.
موهای مشکیه کوتاهش رو داد بالا و از جاش بلند شد.

با بی حوصلگی اون مسیر طولانی با هزاران د

ره میله ای که جلوش بود رو طی کرد.هربار مجبور بود برای باز شدنه در بایسته و غر زد:میدونین...من حس میکنم ما‌ آهن خوار یا چیزی مثله این نیستیم که برامون صدتا در گذاشتن!
ادم تو‌باز کردنه یکیش میمونه و راحت نیس چه برسه این همه در!دیوانه های روان پریش...!

اون با تمسخر زمزمه کرد.
همه چیز به نظرش مسخره اس!
یه دنیا پر از اشیا و اسباب بازی ها-آدم ها- ی مسخره.

و جورجمن باز با خودش فکر کرد:هدف از بودنه این همه چیز مسخره چیه؟؟

مثلا...حتی آسمون؟!
چرا مردم بهش نگاه میکنن و توی یه حال و هوای به قوله خودشون"عاشقانه و معنوی"
غرق میشن؟؟

هه!اینا فقط کلماتن!حتی نمیدونم چه کاربردی دارنو برای چی توی لغت نامه ها آورده شدن؟!؟

عشق:حسه بسیار قوی و جادویی که بین دو نفر به وجود میاد.اون حس اینقدر قوی هست که اگه به وجود بیاد قلب رو تسخیر میکنه و هیچوقت از بین نمیره.

بلک خنده ی ارومی به خاطره معنی ای که از این کلمه توی ذهنش به وجود اومد کرد.
واقعا؟!
محضه رضای فاک!!
میدونی بچ!(Bitch)
اگه بخوایم از دنیای صورتی با ابرهای پشمکی بیرون بیایم واقعیت این میشه:
اره!عشق تسخیرت میکنه عینه یه برده ی احمق ازت کار میکشه و تورو درست چند درجه از نظره عقلی پایین میاره و بعد.بوم!!

اینا همش میشه به خاطر:هیچی!

داه جورجمن!تو داری درمورد چی فک میکنی؟
چیزی که اصلا وجود نداره؟

اون با کلافگی و لبخند سرشو تکون داد.

دوباره چشمش به اون تتوی لعنتیه رو انگشت هاش افتاد:Just Love

+فاک یو.

جمله ی همیشگیرو بهش گفت ولی اون جمله از اون فلش بکی که توی ذهنش برای بار162838 ام اومد جلوگیری نکرد.
Flashback:

+توام تتو کردن بلدی؟!
با چشمای گرد پرسید و بهش نگاه کرد.
-خب فک کنم تو فکر میکنی فقط خودت توی این روستای کوچیک همه چیو بلدی جورجمن.
بلک چشم غره رفت:خوشم نمیاد کسی به فامیل صدام کنه.
-دقیقا به خاطر همین اینکارو میکنم!
بلک جلوی لبخندشو که نزدیک بود به خاطر گستاخ بودن و کله شقیه اون به وجود بیاد رو گرفت.
دستگاه رو روشن کرد و بلک به خاطر حسه برخورد سوزن به انگشت هاش چشماش رو بست.
End of flashback:

اره بلک خوشش نمیومد کسی به فامیل صداش کنه.
البته توی گذشته ی خیلی دور...
موقعی که اون هنوز"بلک" نبود.‌‌..
الان دیگه همه جورجمن صداش میزنن‌
البته مهم نیس!
اون پسر از هیچی خوشش نمیاد.

راهه طولانی برای ملاقاتی رو خیلی وقت میشد که طی نکرده.
و واقعا الان هم دلیله طی کردنشو نمیدونست.
اون اهمیت لعنتی به کسی میده؟
حالا هرکی هست!
باید دیکش رو مجبور به اهمیت دادن کنه؟!

البته که نه
میدونی چرا؟
چون چیزی به اسمه قلب و حس وجود نداره.
قلب احساس رو به وجود میاره و حس هم اهمیت رو.
چیزی که خیلی وقته به تاریخ پیوسته.

The Fault In Her NameDonde viven las historias. Descúbrelo ahora