03:23 am
Incoming call from lou boo
ه- لو؟خوبی؟ل- نه..*در حال هق هق کردن*
ه- چی شده؟
ل:من..یـ..یه..خـ...خواب دیدم..من برای دیدن تو اومده بودم...و تـ..تو..*گریه*
ه- ششش آروم باش باشه؟
ل- باشه*بازم گریه*
ه- حالا بهم بگو چی شده
ل- تو گفتی منو دوست نداری.گفتی فقط ازم استفاده کردی.
ه-*سکوت*
ل-هری؟*فین فین*
ه-لویی من هیچوقت هیچوقت ازت استفاده نکردم.من دوست دارم
ل-*سکوت*
ه-شنیدی چی گفتم؟
ل-آره..من...منم دوست دارم
ه-لویی تو دوست صمیمیه منی و من خیلی خوشحالم که بالاخره قراره همو ببینید(عاقا گاییدید مارو هی میگید دوست دارید همدیگه رو بعد میگید دوست صمیمی.وات د فاز؟)
ل-آره.خیلی خوب میشه.ما باید کلی عکس بگیریم
ه-آره..
ل-یه دیقه صبر کن
دیزی وارد اتاق لویی شد.
ل-هی چی شدی؟
لویی پرسید و به چشمای خواهرش نگاه کرد.دیزی رو تخت لویی نشست
د-میشه پیشت بخوابم؟خواب بد دیدم
ل-حتما.میدونی چیه؟منم خواب بد دیدم
لویی لبخند زد و دیزی رو بغل کرد
د-دوست دارم لویی
ل-منم دوست دارم حالا بخواب
ه-آخی
هری از اور خط گفت و لویی خندید و صداشو رو اسپیکر گذاشت
د-سلام؟
دیزی گفت و منتظر به گوشی نگاه کرد.
ه-سلام.من هریم.تو کی هستی؟
هری با لحن مهربون پرسید.
دیزی به برادر بزرگ ترش نگاه کرد.لویی لبخند زد و سرشو تکون داد.
د-من دیزیم
دیزی با خجالت گفت.
ه-خب..این صحبت خوبیه دیزی.تو هم خواب بد دیدی؟
د-آره.یه جادوگر بود که داشت سعی میکرد تدیمو بگیره و وقتی من دنبالش می دویدم افتادم و اون خندید
ه-اوه فکر کنم خیلی مهربون نبوده
د-شب بخیر هری
ه-شب بخیربه دوتاتون
ل-خدافظ
ه-های؟
ل-اوپس
دیزی تو تخت لویی دراز کشید و بدنشو با پتو پوشوند.
د-اون دوست پسرته؟
ل-نه
لویی لبخند زد و پیشونی دیزی رو بوسید.
ل-کاش بود
لویی زمزمه کرد و به خواب رفت
------
اوخی...پسرم عاجق شده😍
دیدید هری باز گفت دوست صمیمی؟ناموسا دهنش سرویس.بچه ی الاغ.😐
![](https://img.wattpad.com/cover/79458921-288-k442644.jpg)
DU LIEST GERADE
Unknown number(persian translation)*Completed*
Fanfictionشماره ی ناشناس: دوستت دارم. هری:باشه. شماره ی ناشناس:عزیزم فکر کردم تو هم دوستم داری. هری:باشه منم دوست دارم عجیب غریب. شماره ی ناشناس:وات د فاز نایل این بازی رو بس کن هری:تو کی هستی؟ شماره ی ناشناس: وایسا ببینم..تو کی هستی؟ هری:من هریم و تو؟ شماره...