17

2.6K 448 107
                                    

03:23 am
Incoming call from lou boo
ه- لو؟خوبی؟

ل- نه..*در حال هق هق کردن*

ه- چی شده؟

ل:من..یـ..یه..خـ...خواب دیدم..من برای دیدن تو اومده بودم...و تـ..تو..*گریه*

ه- ششش آروم باش باشه؟

ل- باشه*بازم گریه*

ه- حالا بهم بگو چی شده

ل- تو گفتی منو دوست نداری.گفتی فقط ازم استفاده کردی.

ه-*سکوت*

ل-هری؟*فین فین*

ه-لویی من هیچوقت هیچوقت ازت استفاده نکردم.من دوست دارم

ل-*سکوت*

ه-شنیدی چی گفتم؟

ل-آره..من...منم دوست دارم

ه-لویی تو دوست صمیمیه منی و من خیلی خوشحالم که بالاخره قراره همو ببینید(عاقا گاییدید مارو هی میگید دوست دارید همدیگه رو بعد میگید دوست صمیمی.وات د فاز؟)

ل-آره.خیلی خوب میشه.ما باید کلی عکس بگیریم

ه-آره..

ل-یه دیقه صبر کن

دیزی وارد اتاق لویی شد.

ل-هی چی شدی؟

لویی پرسید و به چشمای خواهرش نگاه کرد.دیزی رو تخت لویی نشست

د-میشه پیشت بخوابم؟خواب بد دیدم

ل-حتما.میدونی چیه؟منم خواب بد دیدم

لویی لبخند زد و دیزی رو بغل کرد

د-دوست دارم لویی

ل-منم دوست دارم حالا بخواب

ه-آخی

هری از اور خط گفت و لویی خندید و صداشو رو اسپیکر گذاشت

د-سلام؟

دیزی گفت و منتظر به گوشی نگاه کرد.

ه-سلام.من هریم.تو کی هستی؟

هری با لحن مهربون پرسید.

دیزی به برادر بزرگ ترش نگاه کرد.لویی لبخند زد و سرشو تکون داد.

د-من دیزیم

دیزی با خجالت گفت.

ه-خب..این صحبت خوبیه دیزی.تو هم خواب بد دیدی؟

د-آره.یه جادوگر بود که داشت سعی میکرد تدیمو بگیره و وقتی من دنبالش می دویدم افتادم و اون خندید

ه-اوه فکر کنم خیلی مهربون نبوده

د-شب بخیر هری

ه-شب بخیربه دوتاتون

ل-خدافظ

ه-های؟

ل-اوپس

دیزی تو تخت لویی دراز کشید و بدنشو با پتو پوشوند.

د-اون دوست پسرته؟

ل-نه

لویی لبخند زد و پیشونی دیزی رو بوسید.

ل-کاش بود

لویی زمزمه کرد و به خواب رفت
------
اوخی...پسرم عاجق شده😍
دیدید هری باز گفت دوست صمیمی؟ناموسا دهنش سرویس.بچه ی الاغ.😐

Unknown number(persian translation)*Completed*Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt