"لویی...دردی احساس نمیکنی؟هومم؟اون پایین!"

لویی روی لبای هری ناله کرد و خودش رو توی دست های هری تکون داد.
هری اروم یه بوسه کوچولو دیگه روی لبای لویی گذاشت و بهش لبخند زد و سرش رو برد پایین.
قبل از اینکه کاملا بره پایین یه نگاه به لویی کرد.

"اگه خیلی درد داشت و داشت به بچه اسیب میزد...بگو باشه؟"

هری گفت و کاملا رفت پایین دستش رو اروم کشید روی شکم لویی و با صدای نازوک گفت:

"این فسقلی خیلی گندس...نمیذاره وقتی دارم یه حس خوب بهت میدم توی چشم هات نگاه کنم"

هری لب پایینش رو داد پایین ولی بعد چند ثانیه لبخند زد و‌ شکم لویی رو بوسید.

"دوست دارم فسقلی من...حالا روت رو کن اون ور بابایی ها میخوان کار بد کنن...بدرد تو نمیخوره"

لویی خندید ولی زود خندش خفه شد وقتی دهن گرم هری رو حس کرد و آه کشید.
هری سرش رو خیس کرد و اروم زبونش رو روی سرش میکشید.
اون دایره وار زبونش رو روی سرش میکشید و هر بار لویی اروم یه آه میکشید.

"بکنش توی دهنت دیگه"

لویی با نفس بند اومده و صدای گرفته گفت و هری سرش رو تکون داد و سرش رو بلند کرد تا به لو‌یی نگاه کنه ولی...

اخم کرد و گردنش رو کشید و به لویی نگاه کرد.
اون عرق کرده و نفس نفس میزنه و داره به هری نگاه میکنه.
هری بهش لبخند زد و‌ یهو سرش رو برد پایین و کلش رو کرد توی دهنش.

لویی جیغ زد به خاطر این یهویی بودن.
دست هاش رو برد جلو تا دستش رو توی موهای هری فرو کنه اما...

"لعنتی هری نمیتونم"

لویی جیغ زد وقتی نتونست موهای هری رو بگیره و به جاش دستش رو انداخت روی پارچه روی تخت و اونو چنگ انداخت.

هری اونو از دهنش بیرون اورد و به لویی نگاه کرد.

"ینی نمیشه موهام رو بکشی؟"

و لب پایینش رو داد پایین و لویی اروم آه کشید.

"هز من نزدیکم لطفا"

گفت و دوباره خواست تلاش کنه تا دست هاش رو ببره و روی موهای هری بذاره ولی باز نشد.

هری سرش رو برد پایین و این بار لباش رو تنگ تر کرد و تند تند سرش رو بالا پایین کرد وقتی حس کرد پاهای لویی دارن میلرزن.

"هز"

لویی اروم جیغ زد و هری یه مایع گرم رو توی دهنش حس کرد.
اون اروم قورتش داد و اومد بالا اروم لباش رو گذاشت روی لبای لویی و زود زبونش رو برد داخل دهنش و کشید روی دندون هاش تا مزه خودش رو حس کنه.

"مرسی هری...بهش نیاز داشتم...خیلی"

اون گفت و دستش رو کشید روی صورت بی موی هری.
هری لباش رو روی لبای لویی فشار داد و دست لویی رو‌گرفت و برد پایین و گذاشت روی شرتش.

"درد داره لو"

روی لبای لویی گفت و لویی اروم‌ نیشخند زد.
لویی یکم خودش رو بالا کشید و هری بهش کمک کرد تا به لبه بالایی تخت تکیه بد.

"لو تی شرتت رو درار"

هری گفت و از روی تخت بلند شد و تی شرت و شرتش رو در اورد.
لویی اب دهنش رو قورت داد تی شرتش رو در اورد و انداخت پایین تخت.

هری نیشخند زد و اومد روی تخت و زانو هاش رو دو طرف پاهای لویی گذاشت و یکم خوش رو کشید بالا.

"فسقلی از همه چیز انداختی مارو"

هری گفت و خودش رو جلو کشید تا دیک‌شجلوی دهن لویی قرار بگیره.
لویی دهنش رو باز کرد و هری خودش رو گرفت توی دستش و اروم خوش رو وارد دهن لویی کرد.

هری اروم آه کشید و وقتی لویی زبونش رو کشید روی سرش.
هری دستش رو گذاشت روی شکم لویی و بدون اینکه فکرش به یاد بچه باشه دستش رو فشار داد که باعث شد لویی جیغ بکشه و هری یهو کشید عقب و خودش رو پرت کرد ته تخت.

"من...من متاسفم"

هر گفت و به لویی نگاه کرد که دستاش روی شکمش بود و صورتش جمع بود.

"هری...درد دارم"

لویی دوباره جیغ زد که باعث شد هری از روی تخت بیوفته پایین.

"لو من نمیدونم باید چی کار کنم"

اون گفت و اشک توی چشم هاش جمع شده بود.

"لباس بپوش بریم بیمارستان"

لویی نفس نفس زد و از تخت اومد پایین و زود لباساش رو جمع کرد و پوشید.
هری هنوز همون طور نشسته بود و با شک بهش نگاه میکرد.

"هری زود باش"

لویی جیغ زد و هری یهو به خودش اومد و زود بلند شد و لباساش رو تنش کرد.
اون رفت پشت لویی وایساد.

"بیا بغلم"

هری گفت و دست هاش رو برد پایین و زیر پای لویی رو گرفت و بلندش کرد.
لویی دستاش رو دور گردن اون حلقه کرد و هری زود از خونه خارج شد.

|• Morning•|

صبح روز بعد:
هری بالا سر لویی وایساده بود وقتی پسر کوچولوش توی دستش بود.
اون اروم لویی که بیهوش بود رو تکون داد.

"لو بلند شو ببین...تامی کوچولو رو ببین...چشماش عین تواَن"

لویی اروم چشم هاش رو باز کرد و‌به هری نگاه کرد.
هری بهش لبخند زد و اروم پیشونیش رو بوسید.
تامی کوچولو رو داد به لویی.
هری با افتخار به خانواده‌ش نگاه کرد و از صمیم قلبش لبخند زد.

___________

Ridam:|?
Az saat 6 daram minevisam:|
Next smut 50 vote and comment :|
Kheyli ziade:|
Be nazar mn:|

Comment/vote/follow please !

All the love

Miss Farrouis *-*

Larry SmutWhere stories live. Discover now