بچههای عزیزم سلام
پارتی که آپلود کرده بودم متاسفانه با بخش ویرایش نشده قاطی شده بود ـــ این پارت اصلیه
امیدوارم لذت ببرین.
ــــــــــــــــ
تقریبا دو ساعت از زمانی که جیمین تمام بخش رو بهش نشان داده بود میگذشت.
جیمین درگیر بیمارها شده بود و جونگکوک با ذهنی آشفته تنها مانده بود.
روی تخت اتاق استراحت نشسته بود، سرش را به دیوار پشت سرش تکیه داده، در سکوتی سنگین غرق شده بود و لبهایش را میگزید.
حرفهای جیمین در ذهنش تکرار میشد:
رزیدنتی که خودکشی کرده بود... و شایعهای که میگفت کیم باعثش بوده؟
احمقانه به نظر میرسید! و به طرز بیمنطقی، منطقی.
نفسش را آهسته بیرون داد و نگاهش روی ساعت دیواری ثابت ماند؛ هنوز چند دقیقه تا دوازده مانده بود.
انگشتانش را روی شقیقهاش فشرد.
زیر لب زمزمه کرد:
«چه رازهایی رو پشت نقاب سردت مخفی میکنی دکتر کیم؟»
در همین لحظه، دو تقهی آرام به در خورد.
تکیهش رو از دیوار گرفت، کمی به جلو خم شد.
در باز شد و قامت جیمین میان چهارچوب در نمایان شد؛
لبخند پهنی روی لبش داشت.
با لحنی بیخیال گفت:
«دکتر کیم میخواد تورو ببینه، جونگکوک.»
« من رو...؟»
جیمین خندهی کوتاهی کرد و شانهای بالا انداخت:
«آره، حتما میخواد برنامه و قوانینش رو برات توضیح بده.»
جونگکوک بیاختیار دستی به گردنش کشید و آب دهانش را با صدا قورت داد.
جیمین لبخندی شیطنت آمیز زد:
«نترس دکتر جئون... دکتر کیم آدمخوار نیست.»
جونگکوک خندهی بیصدایی در جواب جیمین کرد:
«آدمخوار نه، اما روحخوار... قطعاً.»
در ادامه حرفش، از روی تخت بلند شد و کشوقوسی به بدنش داد. با قدمهایی کوتاه به جیمین نزدیک شد:
«تا کی شیفتی، هیونگ؟»
شنیدن واژهی هیونگ از لبهای رزیدنت تازهوارد، لبخندی بیاختیار روی لبهای جیمین نشاند. زودتر از انتظارش با جونگکوک احساس راحتی میکرد.
چهرهای متعجب به خودش گرفت، پوزخندش را زیر چهرهی متعجبش پنهان کرد:
«چطور مگه دکتر جئون؟»
با لحن شوخی ادامه داد:«هنوز چیزی نشده دلتنگم شدی؟»
مکثی کرد، ابرویش را بالا انداخت:
«راستش رو بخوای من به مردا علاقهای ندا...»
قبل از اینکه جملهاش را کامل کند، مشت آرام جونگکوک مهمان سینهاش شد.
صدای خندهی بلند جیمین فضای اتاق را پر کرد. در میان خندههای بریدهاش به چهرهی سرخ پسر نگاه کرد:
«اگه نمیخوای دکتر کیم اخراجت کنه، باید بگم... تا سی ثانیهی دیگه باید توی دفترش باشی!»
با انگشت اشاره به ساعت روی دیوار اشاره کرد و با خنده ادامه داد:
« اوه، راستی... برای بخش قلب باید دوندهی ماهری باشی، جونگکوکا.»
YOU ARE READING
Flatline
Romanceاولین روز کاریش باید آغازِ رویاهاش باشه- اما برای جونگکوک، تبدیل شد به نقطهای بین ترس و هیجان. در بخش قلبِ بیمارستان سونگهوا، زیر نگاه یخزدهی دکتر کیم تهیونگ، هر اشتباه مساویِ سقوطه. اون پسر اومده تا بجنگه، تا ثابت کنه که سزاوار این جایگاهه... ا...
