part 1

91 9 55
                                        

'آتنااااا بدووو دیر شده بدووو '
'باشه مامان جان اومدم یه دقیقه صبر کن '
سریع دفتر کتابامو ریختم تو کیف تا مامانم کله مو نکنه

خدارو شکر مشقامو نوشتم و گر نه
باید زنگ تفریح تو کلاس مینوشتم ونمیتونستم خوراکی هامو بخورم و با بچه ها حرف بزنم (چقدر بد )

با غر غر های مامانم دو سه تا لقمه خوردم و رفتم دم در
جلو در وایستاده بودمو دعا میکردم که این سرویس لعنتی بیاد آخه این پسر همسایه همچین نگاه میکنه انگار چی دیده !! پسره آشغال اصلا کلا همه پسرا آشغالن
اخ جان بالاخره اومد بدو بدو داشتم به طرف سرویس می رفتم که پام به جدول گیر کرد و با مخ رفتم تو زمین
'اخ اخ وای پام اییییی'با صدای بلند ناله کردم

'خخخخخخخ'دیدم صدای خنده میاد برگشتم دیدم اون ازراءیل(همون پسره ،نمیدونم درست نوشتم یا نه )
داره عر میزنه
لنگ لنگان پاشدم ورفتم جلوش یه فحش رکیک دادم بهش تا آخر عمرش فقط بیفته دنباله معنیش ،بیچاره لال شد یه چشم غره رفتم و محکم زدم به پاش ولی به جاش پای خودم ترکید آخه یکی نیس بهت بگه تو که پات داغونه چرا این کارا رو میکنی(خنگ شدم رفت;-))

سوار سرویس شدم و سلام کردم مثله همیشه ولی هیچکس جواب نداد به جز راننده ، چون من نفر اولم که سوار میشه :-P
خوبیش اینه که تا برسی مدرسه میتونی یه چرتی بزنی :-)))

'آتی ، آتی پاشو دیگه اه ' باصدای تینا و آوین از جام پریدم
'چتونه عوضیا اه پاشدم دیگه '
گفتمو با بچه ها از سرویس اومدیم بیرون .

با تینا و آوین رفتیم سرکلاس
با نیلوفر و یاسمن دست دادیم و نشستیم سر جامون

من 15 سالمه و تو ایران زندگی میکنم و یه خواهر کوچیک تر دارم که اسمش آتریاست من عاشق خانوادمم (نه بابا)
من با تینا و نیلوفر و آوین و یاسمن و شادی یه گروهیم که البته شادی هنوز نیومده

من و آوین در میز آخر
بهار و نیلوفر میز جلوییه ما
شادی و یاسمن جلویه جلوه ما میشینن(به ما چه )

سر کلاس بودیمو معلم هم تازه اومده بود که نیلو گفت بچه ها ریاضی ها رو حل کردید
'چیییی وای نههههه خدا یادم رفت واییی'
من با صدای گریون گفتم (مثلا همه رو نوشته بود )
'وای اتی گند زدی بیا این و بگیر سریع بنویس ' شادی با استرس گفت
وای خدا این شادی فرشته نجاته منه اگه نبود من چی کار میکردم خدا این فرشته ها رو زیاد کن

تا خواستم از شادی کتابشو بگیرم خانم غفاری (معلم ریاضی ) صدام کرد
'آتنا بیا پای تخته ریاضی ها رو حل کن '

یا قمر بنی هاشم اینو کجام بزارم

تا خواستم برم یاسمن گفت
'ما همیشه پشتتیم برو ببینم چیکار میکنی '
بهار گفت
'آفرین برو موافق باشی '

یه فحش تو خودم به اونا دادمو رفتم سمت تخته داشتم فکر میکردم که چیکار کنم که یه جره تو مخم روشن شد رفتم رو به رو تخته وایستادم و شروع کردم به نمایش
' ای وای ای خدا کمک ای ای دلم ای مامان بیا بچت از دست رفت ایییییی'
در حالی که دستم رو شکمم بود میگفتم

معلم از جاش بلند شد و گفت
' حالت خوبه چی خوردی برو پیش خانم بهداشت بدو بدو ای وای بالا نیاری حالا ، کلاس بو گند بگیره بدو برو اه !!'

ایول نقشم گرفت هوراااا در حالی که داشتم از در کلاس بیرون میرفتم به بچه ها نگاه میکردم که متله وزق بودن خخخ اخی فکر میکردن من ضایع میشم هه کور خوندن

من آتنام هنوز منو نشناختن :-P

.................

سلام دوستان من آتنام و این اولین داستانمه و امیدوارم خوشتون بیاد
میدونم این قسمت افتضاح بود ولی قول میدم قسمت های بعد بهتر شه
دوستان خواهش میکنم رای و نظر فراموش نشه من به حمایتتون احتیاج دارم

ممنون از همتون

عاشق همتونم :-*

impossible is impossibleWhere stories live. Discover now