لیوان سفالی صدفی چایُ عسلمُ رو میز گذاشتم و بلند داد زدم :
[ هارمونی؟ من میرم برکه نیلوفر آبی ]
متقابلا صدای بلند جیمین هم به گوشم رسید :
[ اگر بابا اومد بهش میگم رفتی بقالی ]
" پدر " جلاد نپخته ی زندگی من بود . چنانکه هیچوقت مشتاق نبودم ببینمش . اما از دار دنیا فقط همین خونه و پدر بود که زیر آسمون تیره ی خدا جای خوابمون باشه :
[ اگر مست بود یا حس کردی متادون مصرف کرده از پنجره فرار کن برو سمت اسکله ]
صداش نیومد و معلوم بود بازم غرق در کتابشه .
کی میدونست منم روزی غرق میشم زیر همون آسمون تیره ای که زبانزد خاص و نصف عمومه؟
.
.
.
با دوچرخه شکلاتی رنگ که مال هارمونیکا بود تا پایانه جنگل انجلینز رکاب زدم و دوچرخه رو همونجا ول کردم . با قدم های تند و فرزم داخل جنگل پا گذاشتم .
یک دوم جنگلُ طی کرده بودم که صدای قدم های موجود دیگه ای هم حس کردم . برگشتم و با دیدن آلفایی که بوی تره فرنگی سیاه میداد مواجه شدم .
چیز دیگه ای که فهمیدم این بود که اون متوجه من نشده بود . دقیق تر که نگاه کردم ناخودآگاه رنگ باختم
" همشهری شرقی "
اون مرد دل خسته ی منو به تاراج برده بود . هرچقدرم که بخوام دروغ بگم و خودمُ بزنم به کوچه ی چپ اما بازم بازنده ی زمین " من " بودم .
موهای کاملا مشکی براقش ، چشمای کشیده و اژدهاگونه اش حتی پاهای قدرتمندی که میتونست تا آخر دنیا به دنبال شکارش قدم های محکم برداره به اصطلاح " بدوه " .
متوجه شدم که کمان ریکرو و تیرهای تیز و آلومینیومی درخشانی تو دستاشه و قطعا برای شکار اومده .
اما مگه تو این منطقه شکار ممنوع نبود؟ یا شاید من اشتباه میکنم . با این حال دلم رحم حیوون های جنگل بود نمیخواستم آسیبی ببینن .
چشمم به جگوار طلایی با خال های مشکی برخورد کرد و درجا وحشت امگامُ فرا گرفت .
جگوار از دسته ی گربه سان آبدوست بود شاید به خاطر همین طرفای برکه پیداش شده اما رگمُ میزدی تو کتم نمیرفت همچین چیزی اینجا زارُ زندگی داره !
به مرد قد بلند خیره شدم که فرز گوشه ای مخفی شد و کمان رو کشید .دلم نمیخواست اون جگوار بمیره اما موجود گوشتخوار مهم بود یا جون خودم؟
خیلی تصادفی نگاهم به پشت مرد مو مشکی خورد که جگوار سیاهی به آرومی موج به مرد شکارچی نزدیک میشد که خر خرهشُ پاره کنه .
تیر آهنیش در آستانه ی رها کردن بود که ناخواسته داد زدم :
[ پشتت ! خدای من پشتتُ بپا ]
سریع واکنش نشون داد و به جای اینکه پشتشُ نشونه بگیره جایی که ایستاده بودمُ نگاه کرد و تیر رو رها .
تاحالا انقدر از کارم پشیمون نبودم
تیر به درخت پشتی من که دقیقا یک میلی متر با سرم فاصله داشت برخورد کرده بود .
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝗠𝗔𝗡𝗨𝗘𝗟 / VKOOK
Любовные романы+ [ از اینکه به کسی بگم 'برگرد' متنفرم، از اینکه برای کسی نگرانی به خرج بدم متنفرم، از اینکه روتُ برام کج میکنی متنفرم ، از اینکه برای کسی از همهی خط قرمزام بگذرم متنفرم ] *** + منزجرکننده اس ! تو باعث شدی تا زانو برم تو گِل! _ اون گِل نیستُ پِهِن...
part 7 : معجزهی من
Начните с самого начала
