ییبو دست دیگرش را روی سینهی عضلانی جان گذاشت و در سکوت به او نگاه کرد.
جان لبخند محوی زد و گفت:
+اولین باری که باهم رفتیم رستوران..وقتی میخواستی رایحه مو تشخیص بدی سرتو دادی عقب و شروع به فکر کردن کردی..از همون موقع میخواستم گردنتو ببوسم.
ییبو لبخند پررنگی زد و دستی که روی شانهی جان بود را نوازش وار حرکت داد و سمت پشت گردن جان برد.
به آرامی با موهای او بازی کرد و ابرویی بالا داد.
-تقصیر خودت بود جان..میتونستی زودتر دست بکار بشی.
جان چانهی ییبو را گرفت و اخم کمرنگی روی پیشانیاش نشست.
اخمی که جذابیش را در آن لحظه چندین برابر کرد و دل ییبو را به لرزه درآورد.
صورتش را به صورت ییبو نزدیک کرد و گفت:
+هیش آلفا..کاری نکن الان نشونت بدم چرا زودتر دست بکار نشدم.
ییبو نیشخندی زد و دست دیگرش را نیز روی شانهی جان گذاشت.
-بهم نشون بده جان..نشون بده یه انیگما چجوری یه آلفایی مثل من رو رام خودش میکنه.
جان ییبو را به خود فشرد و صورتش را به او نزدیک کرد. ییبو نیز کمی سرش را کج کرد و لبهایشان روی هم نشست.
چشمانشان بسته شد و لبهایشان بر روی هم حرکت میکرد و یکدیگر را میبوسیدند.
رایحهی هردویشان در هم مخلوط شده بود و آنها را بیشتر از قبل تحریک میکرد. جان دیگر هیچ خودداریای نمیکرد و مالکانه ییبو را میبوسید.
لبهای ییبو را مکی زد و زبانش را در دهان او فرو کرد. ییبو دستانش را دور گردن جان حلقه کرده بود و خودش را به او میفشرد و در بوسه همراهیاش میکرد.
کمی بعد سرشان را عقب کشیدند و هردو با نگاههای خمار به یکدیگر نگاه میکردند.
لبخندی روی لبهای ییبو نشست و پیشانیاش را به پیشانی جان گذاشت.
-دیوونهاش شدم.
جان نیز لبخندی زد و گودی کمر ییبو را با دستش نوازش میکرد.
در دل اعتراف کرد این بهترین بوسهای بود که تا به حال تجربه کرده بود.
ییبو هم این احساس را داشت. اولین بار بود که برای بوسیدن کسی تا این حد شوق داشت و اکنون دلش میخواست تا همیشه آن لبها را ببوسد.
جان سرش را کج کرد و لبهایش را روی شانهی ییبو گذاشت و چند بوسهی نرم به آن تن خوشبو و سکسی زد.
کم کم بوسههایش را سمت گردن ییبو برد و ییبو سرش را عقب داد و چشمانش را با لذت بست.
بوسههای جان دیوانهاش میکرند.
او جان را بیشتر میخواست، خیلی بیشتر.
نالهای میان لبهایش بیرون آمد و جان روی پوست گردنش غرید و جایی نزدیک به غدهی رایحهاش را گاز گرفت.
گرگش آنقدر از ییبو خوشش میآمد که اگر جلویش را نمیگرفت ییبو را مارک میکرد.
دست جان ناخودآگاه از کمر ییبو پایین تر رفت و باسنش را لمس کرد. ییبو با این لمس لبش را گزید و خودش را بیشتر به جان نزدیک کرد. جان با ندیدن واکنش بدی از جانب او به خودش اجازهی پیشروی داد و دستش را در مایوی ییبو فرو کرد و باسن او را بدون هیچ پوششی لمس کرد.
YOU ARE READING
𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂𝆺𝅥
Fanfictionشیائوجان و وانگ ییبو نیمه شب توی خیابونی خلوت باهم رو به رو میشن. شیائوجان انیگمایی هستش که زندگیش بخاطر اتفاقات ناگواری دچار تغییر شده و دوران سختی رو پشت سر میذاره و سعی میکنه گذشتهاش رو فراموش کنه. و وانگ ییبو آلفایی هستش که وارث خاندان بزرگ وا...
Part 05
Start from the beginning
