جان که داخل قسمت عمیق تر رفته بود، موهایش نیز خیس شدند و کمی خودش را بالا کشید و به ییبو نگاه کرد.
دستانش را بین موهای خیسش کشید و نگاه ییبو خیرهی آن قطرههای آبی شد که از موهایش میچکید.
جان بدون حرف دستش را به سمت ییبو گرفت و جلوتر رفت تا پاهایش کف استخر را لمس کنند.
ییبو از روی پله بلند شد و به آرامی به سمت جان قدم برداشت. ارتباط بین چشمانشان قطع نمیشد و در همین حین ییبو دستش را در دست جان گذاشت و جان محکم دست او را گرفت و به سمت قسمت عمیق کشید.
ییبو او را همراهی کرد و لحظهای بعد هر دو باهم زیر آب رفتند و بعد از کمی شنا کردن بالا آمدند.
دست ییبو دوباره در دست جان قرار گرفت و رایحهی آلفا تمام فضای استخر را پر کرد.
ییبو دیگر قصد کنترل کردن آن را نداشت و اجازه داد بوی شراب قرمز در آنجا بپیچد و جان را متوجه احساسات ییبو بکند.
نیشخندی بر روی لبهای انیگما نشست و ییبو را به سمت دیوارهی استخر کشید و او را به آن تکیه داد.
ناخودآگاه دست دیگرش سمت موهای خیس ییبو رفت و انگشتانش لای آن موهای ابریشمی حرکت کرد.
چشمان ییبو خمار شده بود و در سکوت به انیگما نگاه میکرد.
سرش را کمی خم کرد و جان خیرهی چشمانش شد.
دیگر پوششی برای احساساتشان وجود نداشت و همه چیز عیان شده بود.
هیچ کدام نمیخواستند این حس و حال خوب را با حرف زدن خراب کنند.
جان سرش را به سمت گردن ییبو خم کرد و نفس عمیقی از رایحهی دلفریب و دلنشین او کشید.
او هم دیگر خودش را کنترل نکرد و رایحهی تند و تیزش مشام ییبو را پر کرد. دست آزاد ییبو روی شانهی جان نشست و جان به او نزدیک تر شد.
جان نیز دست آزادش را دور کمر ییبو حلقه کرد و بدنهای خیسشان را بهم چسباند.
ییبو چشمانش از این همه حس خوب بسته شد و لبش را گزید. هیچ فکرش را نمیکرد آنها تا این حد پیش بروند و این پیشنهاد استخر را در حد شنا کردنی ساده و عیان شدن کمی از احساساتش میدید.
ولی جان کاملا متفاوت عمل کرده بود و ییبو را ده پله به هدفهایش نزدیک تر کرده بود.
لبهای جان روی گردن ییبو، جایی که رایحهاش از آنجا پخش میشد نشست و بی حرکت ماند.
ییبو از این حس فوقالعاده چنگی به شانهی جان زد. اولین بار بود که در رابطه بیشتر نقش مفعول را داشت و سلطهی کسی را روی خودش و گرگش احساس میکرد.
آن فرد جان بود و انیگما. به همین خاطر ییبو و گرگش رامِ سلطهی او شده بودند.
بالاخره جان بوسهای زد و لبهایش روی گردن ییبو حرکت کردند و جای جای آن را بوسه زدند.
ییبو سرش را عقب داده بود و از این بوسهها نهایت لذت را میبرد.
جان سرش را عقب کشید و چشمان ییبو باز شد و نگاهش به آن چشمان به رنگ آسمان شب افتاد.
جان دستانش را دو طرف بدن ییبو بر روی لبهی استخر قرار داد و روی ییبو خم شد.
STAI LEGGENDO
𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂𝆺𝅥
Fanfictionشیائوجان و وانگ ییبو نیمه شب توی خیابونی خلوت باهم رو به رو میشن. شیائوجان انیگمایی هستش که زندگیش بخاطر اتفاقات ناگواری دچار تغییر شده و دوران سختی رو پشت سر میذاره و سعی میکنه گذشتهاش رو فراموش کنه. و وانگ ییبو آلفایی هستش که وارث خاندان بزرگ وا...
Part 05
Comincia dall'inizio
