ییبو نگاهش را از او گرفت و لبهایش را در دهانش کشید و بعد از کمی مکث گفت:
-ناهار که با توعه..
جان آرام خندید و دستش را پشت ییبو بر روی کاناپه قرار داد.
+هنوز خیلی وقت هست تا ناهار.. دیگه چی؟
-وای جان من یه سری کار هم باید انجام بدم برای فردا..همون نمودار های فروش شرکت.
نوشتن گزارش برای جان مانند آب خوردن بود اما نمیدانست چگونه به ییبو کمک کند که سوالات زیادی برایش بوجود نیاید.
+عصر انجامش بده.
میدانست که ییبو خواستهی مهم تری نیز دارد و برای گفتن آن دو دل است.
ییبو کمی دیگر از قهوهاش را خورد و ماگ را بر روی میز گذاشت.
-قبل از ناهار یکم بریم استخر؟
جان ابرویی بالا داد و نگاهش را از پنجرهها به بیرون دوخت که یکدفعه ییبو گفت.
-استخر داخل منظورمه..بیرون که سرده.
جان نگاهش را به نیم رخ ییبو داد و یکدفعه از جایش بلند شد. استخر رفتن با ییبو پیشنهادی نبود که آن را پس بزند.
+بریم.
ییبو خوشحال شد و سریع از جایش بلند شد.
-صبر کن.
با قدمهای بلند خودش را به اتاقش رساند و با دو مایو برگشت. جان که منتظر او ایستاده بود با دیدنش لبخندی زد که در جواب لبخند ییبو را دریافت کرد.
به سمت دری شیشهای رفتند که پشت آن استخری سرپوشیده و بزرگ قرار داشت.
ییبو روز قبل به خدمتکار ویلا اطلاع داده بود که آن را پر کند و حالا پر از آب و تمیز بود.
ییبو زودتر به داخل اتاق کوچکی که حکم رختکن داشت رفت و لباسهایش را سریع درآورد و مایو را پوشید. در آینه به خود نگاه کرد و با استرس دستی در موهایش کشید و بیرون رفت.
جان دستانش را در جیبهای شلوار فرو کرده بود و با بیرون آمدن ییبو سرش را به سمت او چرخاند.
اولین بار بود که بدن او را لخت و بدون پوشش میدید، ییبو بدنی سفید و عضلاتی محکم و ورزیده داشت.
جان نتوانست نگاهش را کنترل کند و سر تا پای او را با دقت نگاه کرد و لعنتی به آن مایو که از پایین شکم تا بالای زانوی ییبو را پوشانده بود فرستاد.
ییبو قطعا آفریده شده بود که او را دیوانه کند.
ییبو و گرگش از آن نگاه طولانی و خیره راضی بودند و ییبو با استرسی که دیگر از بین رفته بود به سمت استخر رفت و به آرامی پا به داخل آن گذاشت.
-زود باش جان بیا.
جان که با راه رفتن ییبو به خودش آمده بود و دستش را در جیبش مشت کرد و سریع با مایو به داخل رختکن رفت.
ییبو لبهی پلهای داخل استخر نشست و آب تا سینهاش ارتفاع داشت. حالا استرس دیگری داشت، آن هم بخاطر تلاشش برای نشان دادن احساساتش بود.
جان با مایو بیرون آمد و قدمهایش را به سمت استخر برداشت و داخل رفت.
ییبو نفس عمیقی کشید و آب دهانش را قورت داد.
جان بسیار جذاب بود، آن بدنی که رنگش تیره تر از بدن خودش بود و آن عضلههای ورزیده جذابیت جان را هزار برابر کرده بودند.
YOU ARE READING
𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂𝆺𝅥
Fanfictionشیائوجان و وانگ ییبو نیمه شب توی خیابونی خلوت باهم رو به رو میشن. شیائوجان انیگمایی هستش که زندگیش بخاطر اتفاقات ناگواری دچار تغییر شده و دوران سختی رو پشت سر میذاره و سعی میکنه گذشتهاش رو فراموش کنه. و وانگ ییبو آلفایی هستش که وارث خاندان بزرگ وا...
Part 05
Start from the beginning
