پارت چک نشده
Third pov
سرد بود ، تاریک بود ، سرش گیج می رفت ، اما میرفت تا برسه به معشوقش ، به یاد میاورد اون صبح جهنمی رو ، اشک هاش رو پاک لعنت بهش الان وقتش نبود که به یاد بیاره نه الان که داشت میرفت تا برسه بهش
........….................................................…......................................... ..
Flash back
می بخشیدش تهیونگ مهربونش میبخشیدش ، به پاش میافتاد تا ببخشدش ، از خودش خجالت میکشید بابت تمام این سال ها ، فرشتش چطور تحملش کرده بود ، هنوز دیر نشده بود ، میخواست زندگیشونو از نو بسازه
خودش زندگیشونو جهنم کرده بود خودشم به هر بدبختی که بود اتشش رو خاموش میکرد روی اون خاکسترا گل میکاشت ، « گل اه گل تهیونگم گل خیلی دوست داره » زیر لب با خودش تکرار کرد سر راهش گل فروشی که دید از ماشین پیاده شد
لبخند از رو لباش برداشته نمیشد ، وارد مغازه که شد بوی خوش گل ها زیر بینیش پیچید
_ ببخشید اقا یه دسته گل بزرگ میخوام
+چقدر خوشحالی جوون ، میخوای بری پیش معشوقت ؟
با فکر کردن به تهیونگش لبخندش بزرگتر شد : هوم اره میخوام برم پیش معشوقم ، پیش امگام
_ معلومه خیلی دوستش داری ، پس زندگی شیرینی داری که اینطور مشتاقی برای دیدنش
خنده روی لبهاش خشکید ؛ شیرین ، اره میتونست شیرین تر از عسل باشه ولی اون با احمق بودنش تلخش کرد تلخ تر از زهر ولی دیگه اجازه نمیداد ، باغ ویرون شده زندگی شونو خودش دوباره از نو میساخت
.
دست گل رو گرفت ، توی ماشین نشست ، استرس داشت اما باید رو به رو میشد با اون ویرونه ، حتی اگه تهیونگش توی گوشش میزد ، حق داشت ، اگه اگه بخواد ترکش کنه چی ، نمیشد نباید نمیذاشت ، قطعا میمرد اگه تهیونگ میرفت
همیشه انقدر خونشون نزدیک بود ؟ جونگکوک هنوز نتونسته بود فکراشو جمع کنه ،زنگ در رو فشرد کسی در رو باز نکرد ، احتمال داد خواب باشه ، لعنتی به خودش فرستاد که عادت های خواب تهیونگ رو نمیدونه ، نه اون هیچی راجب تهیونگ نمیدونست
صداش کرد ، کسی جواب نداد در اتاق رو باز کرد ، رو تختی صاف صاف بود جوری که انگار اصلا کسی روش نخوابیده بوده ، اسمش رو فریاد زد ، کسی جوابش رو نداد
« بس کن جونگ کوک لابد رفته خرید کنه ، اره رفته خرید کنه ، اینجا بشین تا برگرده ، فرشته ترکت نمیکنه ، اون میمونه تهیونگ میمونه »
أنت تقرأ
Depravation
عاطفيةتنها بود توی شهری که هیچکس نه میدیدش ، نه میشنیدیش... قلبش رو چنگ مینداخت نگاه های قضاوتگر مردم اری از دونستن هرچیز ولی تهیونگ تحمل میکرد به خاطر نخودفرنگی توی شکمش تحمل میکرد ... ...................................... قسمتی از فیک : "هی...