_ هی ... از دریا فاصله بگیرید امروز بد جور قراره طوفانی بشه .
+ همه از دریا برگشتن ماهم داریم جمع میکنیم بریم خونه .
همه در تلاش بودن تا هر چه سریع تر به خونه هاشون برن . هیچ کس قصد خیس شدن زیر بارون رو نداشت پس همه با سرعت به سمت خونه ها شون دویدن . چیزی نگذشت که ساحل خالی از افراد شد ، حتی توریست ها هم به هتل هاشون رفته بودن .
پیرزن : اون بازم بیرون ایستاده ... العانه که بارون شروع بشه .
پیرمرد دستش رو آروم روی شانه همسرش گذاشت و از پنجره به پسر سیاه پوشی که نزدیک دریا ایستاده بود نکته کرد .
پیرمرد : این مدت کارش شده این ... هنوز منتظره اون برگرده .
پیرزن : همسایه می‌گفت کشتی شون برگشته ... راسته ؟
پیرمرد : اره چند روز پیش اونو برگردوندن ... توی اسکله دارن باز سازیش میکنن .
پیرزن : بیچاره ها ... کل خانواده از بین رفتن ولی اون کشتی هنوز وجود داره . دلم براش میسوزه .
پیرمرد : براش پتو میبرم .
پیرزن : بیا اینو هم براش ببر ... بعد از طوفان دفعه قبل براش بافتم
پیرمرد لبخندی زد و کلاه رو از دست های چروک همسرش گرفت .
با بیشترین سرعتی که میتونست به سمت پسر رفت .
پیرمرد : خونه برو که نیستی حداقل اینا رو داشته باش .
کلاه رو روی سر پسر گذاشت و پتو رو روی شانه اون انداخت .
پیرمرد : پتو رو پس بیاری ها ... ولی کلاه مال خودته ... زنم برات بافته .
پسر لبخندی ملیح و نامعلوم زد .
پیر مرد : فردا می‌بینمت .
و سریع به سمت خونه حرکت کرد .
ثانیه های در سکوت سپری شد و صدای رعد و برق درون آسمان پیچید .
هرچند هنوز هم صدایی نمیشنید ... نه صدای موج ... نه صدای باد ... نه صدای رعد ... فقط سکوتی بس انتها که باعث می‌شد گوش هاش سوت بکشه
...
پسر با آرامش به سمت میز منشی رفت و با خوش رویی سلام کرد .
جیمین : صبح بخیر .
چویی اون وو : صبح بخیر ... امروز بود اومدی .
جیمین : امروز به دیدنش نرفتم ... برنامه مشخص بود شب میرم بهش گذارش میدم .
اون وو : راستی بجز طراحی های معمولی چند تا طراحی خاص بهمون پیشنهاد شده و امروز میاد .
جیمین : آه ... یادم رفته بود امروزه ... ساعت چند گفتی بیاد ؟
اون وو : تا نیم ساعت دیگه پیداش میشه .
YOU ARE READING
white pearl
Fanfictionوضعیت : درحال آپ کاپل ها : ویکوک / تهکوک ژانر : رومنس ، روزمرگی ، ماجراجویی ، زندگی نامه ... زمان آپ : _ میانگین کلمات هر پارت : تقریبا 1500 کلمه خلاصه : پسری که همه خانوادش رو در حالی که برای کسب و کار خانوادگی شون تلاش میکردن از دست میده و برای هم...
