Fighter || KookV

"Marke Me

V.

به چشمای وحشی که بهم نگاه میکردن خیره بودم اصلا نمیدونستم از کجا این همه شجاعت جمع کرده بودم تا بهش خیره بشم ولی نمیتونستم نگاهمو بگیرم چشماش وحشی بود ولی یه جای توی عمق اون چشما یه توله گرگ زخمی بود که نیاز به محبت داشت نیاز به اعتماد داشت

همینطور که خیره نگاهم میکرد گفت:دنیا همش گل و بلبل نیست همه آدما هم خوب نیستن چری

لبخندی زدم که نگاهش مات شد:همه آدما خوب نیستن تو هم خوب نیستی ؟

با لحن آروم و ملیحی که نمیدونستم از کجا اومده ادامه دادم:میخای بهم صدمه بزنی؟

چند ثانیه نگام کرد که یهو سرش رو شونم افتاد میتونم بگم یه لحظه سکته کردم گفتم الان میکشتم

صداش اروم به گوشم رسید:چرا این کارو باهام میکنی؟

متعجب گفتم:چیکار کردم؟

چیزی نگفت و از روم بلند شد از اتاق بیرون رفت به سرعت پاشدم و دنبالش راه افتادم :جونگکوک میخاست ترو نابود کنه درسته؟

بدون اینکه وایسه یا بهم نگاه کنه گفت:هنوزم داره میکنه مگه نمیبینی من اینجا زندانیم نمیتونم برگردم داخل چند ساعت دیگه ماهگرفتگیه اگه بیرون باشم میمیرم

درست میگفت الفا هایی که مارک ندارن تو ماه گرفتگی میمیرن :بزار با جونگکوک حرف بزنم نمیزارم این کارو کنه نمیزارم نابودت کنه صدامو میشنوه؟

سر جاش وایساد:چرا نمیخای من نابود بشم؟

منم وایسادم نمیدونستم چی جواب بدم خودم درست نمیدونستم چرا دارم خودمو به درو دیوار میزنم تا نجاتش بدم

نفس عمیقی کشید :صداتو نمیشنوه منو بیرون زندانی کرده 

وای پس چیکار کنم چیکار کنم الان چجوری نجاتش بدم چند ساعت دیگه ماه گرفتگیه بیرون باشه نابود میشه میمیره

بهم نگاه کرد:میدونم به خاطر اینکه گرگ جفتتم میخای نجاتم بدی ولی لازم نیست این کارو بکنی جونگکوک انقدر قوی هست که بدون من دووم بیاره من بیشتر براش عذابم پس نگران نباش چری

بهش نگاه کردم حس میکردم از عصبانیت دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم سمتش رفتم و جلوش وایسادم انگشتم سمتش گرفتم:فکر میکنی میترسم جونگکوک نابود بشه؟؟؟؟نه گرگ احمق من نمیخام تو از دستم بری نمیخام بمیری پس احمق بازی بزار کنار و کمکم کن نجاتت بدم

مات بهم نگاه میکرد:اینطوری حرف نزن جدی باورم میشه بهم اهمیت میدی

با بهت بهش نگاه کردم:باور کن چون اهمیت میدم دردتو میفهمم میدونم میخای تیسو رو بکشی میدونم میخای خواهرش رو نابود کنی چون هیوری رو....