-1-

158 31 10
                                    

درحالی که موهای نامرتب‌ش را به‌هم می‌ریخت به سالن اصلی و در جای خود، یعنی پشت میز گریفیندور پیش رون و هرماینی نشست.آن‌ زوج جداناپذیر دوباره در مورد یک موضوع با همدیگر در حال جر و بحث بودند.

او چشمان‌اش را به آنها چرخاند و همانطور که اغلب انجام می‌داد،به میز اسلیترین،به پسری که با غذاهای جلویش مشغول بود، نگاه کرد‌.

فارغ از همه‌ی دنیا، او خیلی زیبا بود.

موهای بلوند‌اش کاملاً مرتب بود، اما یک رشته مو که جلوی چشمانش افتاد را با دستان بلند و استخوانی‌اش به آرامی از جلوی چشمش کنار زد.

هری هرگز از نگاه کردن به او سیر نمی‌شد.

گویی او نقاشی نقاش موردعلاقه‌اش است و می‌تواند دقیقه ها،ساعت ها،روزها و قرن‌ها بدون دغدغه او را تماشا کند.

با حرف پنسی،لب های آن مرد جوان کمی تکان خورد و یک لبخند ریزی بر روی لب‌هایش نمایان شد. بی‌اختیار در افکارش غرق شد و با خود اندیشید که آه،لبخند برای لب هایش چقدر زیباست.

بعد از آنکه دریکو نگاه سنگین فردی را بر خود حس کرد،با همان لبخند کوچک به هری نگاه کرد.

لبخندش به آرامی محو شد و چشمان زیبایش به خاکستری تیره تبدیل شد.هری به سرعت تحسین را در چشمان سبز و زمردی‌اش پنهان کرد و انگار‌ که از نگاه دریکو اذیت شده باشد، تمام توجه‌اش را به رون و هرماینی داد.

"درس الانمون چیه؟"رون با صدای آرام و خسته‌ای پرسید.

"معجون و یکم بعد قراره شروع شه،بهتره کم کم بریم"هرماینی با دلخوری،به رون پاسخ داد.

آنها به آرامی بلند شدند و به سمت کلاس معجون روانه شدند.بلافاصله پس از ورود به کلاس،دریکو،بلیز و پنسی نیز جلوی در ورودی کلاس ظاهر شدند.

دریکو با لحنی طعنه آمیز و لبخندی دور از صداقت گفت:"اوه.تو هم اینجایی پاتح؟پس بگو این کلاس قراره غیر قابل تحمل باشه!"

هری با چشمان سبز زمردی‌اش که مستقیماً به خاکستری های او زل زده بود،گفت:"منم حضور تورو فراموش کرده بودم و باور کن اگه از قبل می‌دونستم که اینجایی ترجیح می‌دادم کلا کلاس نیام."

چشمان هری چنان می‌درخشیدند که انگار پیروز شده بودند.
با به سر رسیدن پروفسور اسلاگهورن،دریکو ناچار پاسخ‌ پسر را بی‌پاسخ باقی گذاشت و پشت میز‌ش نشست.

"امروز همه قراره طبق دستورات معجون زیبایی* درست کنه و حالا قراره دو تا دوتا گروه بندی کنم و همچنین قرار نیست ناله کسی و یا شکایت کسی رو درمورد جفتش بشنوم!"پروفسور اسلاگهورن با عجله گفت و صدای ناله کل کلاس به گوش رسید."زود باشید‌،عجله کنید!"

"رون و سیموس"
"دین و هرماینی."
"پنسی و نویل."
"دریکو و هری."

هری حتی نمی‌توانست به بقیه اسامی گوش دهد. چشمان سبزش از تعجب باز شده بود و مردمک چشمانش بزرگ تر از حالت عادی شده بود.او درست شنیده بود؟

flowers on my skin|draryWhere stories live. Discover now