1

1.4K 154 8
                                    

:«متاسفانه کیم تهیونگ به طرز مشکوکی از بین ما خداحافظی کرد»

بار دیگه اشکاش رو پاک کرد
چطوری؟ چطوری همچین چیزی ممکنه اون عاشق تهیونگ بود قرار بود یه روزی آدم موفقی بشه و اون رو از نزذیک ببینه و عاشق خودش کنه

:«مامان اخبار رو شنیدی؟»

مادرش بی اهمیت از یخچال آبجویی ورداشت

:«اره شنیدم»

جونگکوک:«من عاشقش بودم مامان»

فقط بخاطر اینکه پسرش رو از سرش باز کنه گفت

:«خب چرا احضارش نمیکنی و بهش نمیگی چقدر عاشقشی؟»

هیچ وقت فکر نمیکرد حرفش انقدر تاثیر گذار باشه

انگار چیزی در سرش روشن شد

:«این عالیه»

........

نگاهی به ساعت کرد

دقیقا ۳:۲۴ دقیقه بود

روی زمین اتاقش نشست
تمام چراغ ها خاموش بودن پس ترسی عجیب به دلش افتاد ولی نباید اهمیت میداد

با فندک شمع ها رو روشن کرد و دارچینش رو سوزند

زمزمه کرد
:«کیم تهیونگ لطفا اگه حضور داری با خاموش کردن شمعم اعلام حضور کن»

چیزی ندید بعد از نیم ساعت

:«کیم تهیونگـ....»

شمع با باد سردی خاموش شد

هوای اتاق انقدر سرد بود که بلرزه افتاده بود

اون اینجا بود

سایه ای سیاه رنگ جلوش احساس کرد و ثانیه ای بعد چشمای قرمزش

:«ای احمق»

Summons Kim Taehyung  ll vkookDove le storie prendono vita. Scoprilo ora