𝗉𝖺𝗋𝗍 𝟣

242 35 19
                                    

زمان آن فرا رسیده بود، همان زمانی که همه ی امپراطوری اژدها از اون وحشت داشتند نه تنها امپراطوری اژدها بلکه تمام امپراطوری های تازه به قدرت رسیده یا نوپا مانند امپراطوری اژدها.

از آخرین زمانی که امپراطوری خورشید اعلام جنگ با امپراطوری اژدها کرده بود یک سال گذشته، یک سال بدبختی و فلاکت، اون تایلندی های بی عدالت حتا به مردم عادی هم رحم نکردند شهر با خاک یکسان شد.

بعد از اون جنگ بزرگ دوماهی از مفقودی امپراطور اژدها می‌گذرد و ملکه کیم جنی تمام تلاشش را برای سرپا نگهداشتن امپراطوری اژدها کرده بود ولی امپراطوری تایلند دوباره برگشته و از این فرصت نهایت استفاده را می‌برد.

-ملکه ی من!

رشته ی افکار جنی با صدای ناگهانی و بلند خدمتکار پارک پاره میشود، نفس عمیقی می‌کشد و با پارچه ای سفید عرق های روی پیشانی‌اش را پاک میکنید، به صورت آشفته و نگران خدمتکار پارک نگاهی دقیق می‌اندازد، جنی نفسی عمیق می‌کشد و رو به خدمتکار پارک می‌کند میگوید: 

-الان کسی حضور نداره رزی

خدمتکار پارک به خودش می‌اید آب دهانش را قورت می‌دهد و سرش را خم می‌کند

-درسته جنی...

ملکه جنی دهانش را باز می‌کند تا حرفی بزند اما ناگهان صدای باز شدن در های کشویی اقامتگاه ملکه به گوش رسید

در باز می‌شود و ژنرال ارشد آن بو هیون با ترس و نگرانی وارد میشود، خدمتکار پارک کنار می‌رود و نگاهی نگران بین ژنرال ارشد آن و خدمتکار پارک رد و بدل می‌شود، اینهمه آشفتگی در نگاه آنها جنی را آشفته تر می‌کند.

خدمتکار پارک سری برای ژنرال آن تکان می‌دهد و کنار می‌رود و بلاخره ژنرال پارک جلو می‌آید و تعظیم کوتاهی می‌کند.

با صدای لرزان میگوید: بانوی من...

زانو میزند، به نظر می‌آید تنها برای نگه‌داشتن اشک های خود زانو می‌زند تا جنی متوجه اشک هایش نشود.

-سرباز های در حال گشت زنی در اطراف میدان جنگ  

امپراطور رو پیدا کردن...

جنی امیداوار می‌شود و با شادمانی به ژنرال آن نگاه می‌کند. ژنرال آن از این امیدواری در چشمان ملکه آشفته می‌شود بعد از سکوتی طولانی شروع میکند: امپراطور...به همراه سرباز های دیگه...

ناگهان ژنرال سرش را بلند می‌کند و ملکه چشمان اشک آلود ژنرال را میبیند، ژنرال با صدای بلند میگوید: جنازه امپراطور اژدها در میدان جنگ اخیر با امپراطوری خورشید تایلند پیدا شده! با اجازه!

ژنرال در حالی که اشک هایش را کنترل می‌کند از اقامتگاه ملکه خارج می‌شود.

ملکه بر روی زانو های روی زمین می‌افتد و دستانش را شل کنار بدنش رها می‌کند و اشک هایش بی مقدمه شروع به ریختن می‌کنند مانند آبشاری که از بالای کوه جاری شده است، رزی زمانی که جنی را در آن حال می‌بیند با سرعت به سمت اون می‌رود و اورا در آغوش خود میگیرد.

𝗍𝗁𝖾 𝖪𝖨𝖦𝖣𝖮𝖬𝖤 | 𝖩𝖾𝗇𝗅i𝗌𝖺Where stories live. Discover now