وارد هتل شدن و به سمت میز رزرو رفتن.
√ سلام اقای کیم خوش اومدین.
+ سلام اتاق میخواستیم.
√ از قبل خبر میدادین اتاق رزرو میکردیم براتون، چنتا اتاق؟
پسر به برادرش و دوست پسرش نگاه کرد و گفت :
+ شما توی یه اتاق میمونید؟
هر دو پسر با هم سر تکون دادن، پس نگاهش رو به برادر دوست دخترش داد که هان سریع و محکم ، مخالفت خودش رو اعلام کرد.
"نمیدونم سهون چه غلطی کرده که بخشیده نمیشه "
به سمت مرد برگشت و گفت :
+ پنج تا اتاق لطفا.
مرد سرش رو توی لب تاب فرو برد و بعد از چند ثانیه گفت :
√ متاسفانه فقط ستا اتاق خالی داریم.
+ واقعا، چه حیف، میشه همونا رو بدین.
کارت ها رو گرفت و برگشت به سمت بقیه.
+ خب این کارت تائو لی، اینم کارت سهون هان، اینم واسه ما دوتا.
پسر عموی کوچکیش که تا الان سکوت کرده بود با چشم های ریز شده گفت :
× یعنی باور کنم هتل به این بزرگی فقط ستا اتاق خالی داره؟
√ متاسفانه الان ججو خیلی شلوغ میشه و همه میان.
پسر تک خندی کرد و گفت :
× الان؟ حالتون خوبه؟
دختر که دید اگه دخالت نکنه پسر رو به روش قطعا مرد رو جر میده گفت :
- یا هان تقصیر ایشون نیست که.
× پس من با تو هم اتاق میشم.
دختر با چشای از حدقه بیرون زده به پسر نگاه کرد و نیشگون ارومی از بازوش گرفت و کنار گوشش گفت :
- حالا که خودت بهش رسیدی میخوایی گند بزنی به من؟ مگه چند بار این فرصت برام پیش میاد؟
پسر نگاهش رو از دختر گرفت، یه جورایی راست می گفت، اون فقط خیلی الکی قهر کرده بود، اگه با این کارش گند میزد به رابطه ای که ممکن بود دختر در اینده داشته باشه، دختر که هیچ خودش هم نمیتونست خودش رو ببخشه.
× میخوام با برادرم توی یه اتاق باشم.
پسر عموش دستش رو دور کمر دوست پسرش حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک کرد.
= حتی فکرشم نکن.
پسر پاشو زمین کوبید و بعد به سمت اسانسور حرکت کرد، ولی بعد از چند قدم سر جاش ایستاد و برگشت به پشت سرش نگاه کرد.
× اصلا من میخوام برم یه هتل دیگه، مگه ججو فقط همین یه دونه هتل رو داره؟
شت، فکر اینجاشو نکرده بودن.
YOU ARE READING
I DON'T WANNA LOSE
Fanfictionهمه فیک هایی که خوندم در مورد خود چانبک بود پس با خودم فکر کردم باحال میشه اگه این یکی در مورد بچه هاشون باشه وضعیت : فصل اول کامل شده 🍷 منتظر فصل دوم باشید. بهش سر بزن :)
