1.کوچولو

125 11 30
                                    

با صدای زنگ از خواب بیدار شدم و چشمامو باز کردم...
اما بدنم خسته تر از این بود که بخواد بلند شده...
صدای نکره ساعت بدجور روی اعصابم بود....
گل بگیرن این دهنتو ساعت... اه
زدم از روی میز پرتش کردم پایین
یهو صدای اولیویا به گوشم رسید: ای بابا دختر بیدار شو دیگه روز اولته ناسلامتی ها...
محل ندادم و دوباره خوابیدم که حرصش درومد: ای بابا میگم پاشو بچه‌...
یهو برق اتاقو روشن کرد و یک لیوان آب ریخت روی صورتم....
+ روانییی، روانشناسی می‌خونی روانی تر میشی نه؟؟؟
اولیویا: بنظرم تو هم ادبیات می‌خونی بی ادب تر میشی
و یک پوزخند حرص در آری زد
اوفففف....
بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و مسواک زدم.
تو آینه به خودم نگاه کردم، نسبت به انگلیسی ها قد کوتاه تر و لاغر تر بودم و جثه ریز تری داشتم.
اصلا دوست ندارم کسی بهم بگه کوچولو...
یک لباس خوشگلمو پوشیدم، چون اوایل پاییز بود و هوا هنوز خیلی سرد نشده بود بافت و ژاکت نپوشیدم

یک لباس خوشگلمو پوشیدم، چون اوایل پاییز بود و هوا هنوز خیلی سرد نشده بود بافت و ژاکت نپوشیدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیفم رو برداشتم : اولیویا، من رفتم..
اولیویا: خداحافظ عزیزم موفق باشی...
بغلم کرد و از خوابگاه زدم بیرون و به سمت دانشگاه آکسفورد که همیشه رویاشو داشتم حرکت کردم، خیلی هیجان زده بودم، نمی‌دونستم چی در انتظارمه اما حس خوبی داشتم، از در دانشگاه وارد شدم و فضای سرسبز و قشنگ بیرون دانشگاه رو دیدم؛ وای انگار دنیا رو بهم دادن.
از هیجان زیاد شروع به دویدن توی اون حیاط بزرگ کردم، من عاشق دویدن بودم چون باد موهام رو نوازش میکرد و روحم رو آروم میکرد همینطور با شتاب که داشتم می‌دیدم یکدفعه شونم به یک چیز سفت برخورد کرد که منو برگردوند و محکم زمینم زد
آخ.... دردم گرفت.
سرم رو بلند کردم که دیدم آدم بود، اما برخلاف من که اینطوری پخش زمین شده بودم اون یک اینچم تکون نخورد، اه اه چه قد بلند و چه هیکلی داشت؛ با قیافه خیلی خوب خدایی چه تیکه ای.
واییییی، خاک بر سر هیزت کنن ساحل.
- انقدر ورجه وورجه نکن کوچولو، جلوتو نگاه کن
جاااان؟!!!
الان این به من گفت کوچولو؟!!!!!
+ کوچولو عمته، بیشعور
- با من درست حرف بزن
+ نزنم چکار میخوای بکنی؟؟؟
- حواست باشه، با من در نیوفت وگرنه بد میبینی
+ آی آی ترسیدم، برو یکی دیگه رو برسون که آدم‌ حسابت کنه بچه سوسول.
با این حرفم انگار دود از گوش و دماغش بلند شد: باشه خودت خواستی و رفت.
برو بابا انکار من ازت میترسم...
وارد کلاس شدم، وایی چقدر خوشگل بود، واقعا آدمو یاد صحنه های هری پاتر مینداخت؛ روی یک صندلی نشستم و کتابامو درآوردم.
بعد از چند دقیقه یک دختر خوشگل اومد و کنار من نشست.
پرسیدم: سلام، اسمت چیه؟
معلومه خجالت میکشید، نگام‌ کرد و گفت: لونا
+ چه اسم قشنگی منم ساحلم
لونا: چه قشنگ، بریتانیایی هستی؟
+ نه؛ من ایرانیم
لونا: اه، چه خوب من دوست خیلی دوست داشتم با یک ایرانی ملاقات کنم چون مامانم میگفت ما و ایرانی ها از یک نژاد هستیم.
+ کجایی هستید مگه؟
لونا: مادرم ایتالیایه،پدرم‌ بریتانیایی.
+ چه جالب؛ پس اسمتون هم ایتالیاییه، که خیلی قشنگه.
لونا: ممنونم؛ اسم شما ایرانیه دیگه درسته، معنیش چیه؟
+ Beach
لونا: چه قشنگ.
استاد وارد شد و خیلی جدی شروع کرد به حرف زدن و تدریس کردم، خیلی جدی بود، من یاد پروفسور اسنیپ افتادم😁
کلاس تموم شد و با لونا رفتم تو محوطه آزاد دانشگاه، که اولیویا رو هم دیدیم.
لونا رو با اولیویا آشنا کردم و داشتیم قدم می‌زدیم که چشم لونا و اولیویا خورد به چند نفر و میخ شدن: ساحل اون چهار نفر
سرمو چرخوندم که همون یارویی که بهش خوردم رو دیدم و به اخم کرد: خب که چی؟!!!
لونا: وای ساحل اینا رو نمیشناسی؟!!!
+ چرا باید بشناسم اینا رو؟!!!
اولیویا: وای خدا این پسرای افسانه ای دانشگاه آکسفورد هستن، مخصوصاً اون مو بلنده.
هه.... همون گند ترینشو: چطور؟؟ مگه چکار کردن؟!!!
لونا: ساحل تو خبر نداری؟!!! اینا جزو معدود دانش جویانی هستن که دارن فوق دکتری میخونن
فو...فو..فوق دکتری!!!
لونا: اینا تنها چهار نفری بودن که معدل دکتری شد( ++A برابر با بیست تمامه) اینا به حداقل 4 زبان مسلطن، علاوه بر بریتانیا، پاسپورت چند کشور دیگه رو هم دارن.
و هر کدومشون مهارت های مخصوص خودشون رو دارن.
اولیویا: و خیلیم توی دانشگاه نفوذ دارن، به علت فیس جذابشون، حداقل 90 درصد دخترای دانشگاه روشن کراش دارن.
+ خاک بر سرشون
اولیویا: چی؟
+ هیچی هیچی
گاوم زایید چقدر تهدیدم کرده بود این پسره اوفففف ولش کن بابا منم کم نمیارم که.
اولیویا: دنیل؛ همونی که کنار اونی که قدش از همشون بلند تره ایستاده، معماری میخونه و همین الان با سه تا شرکت معتبر ایتالیایی قرار داد بسته، پدرش صاحب شرکت شکلات Snickers هست
نیک؛ همون قدبلنده و برنزه، ایشون فرانسویه و داره معماری میخونه، پاسپورت و شهروندی تام بریتانیا هم داره که یعنی ملیت بریتانیایی، ایشون به قدری طرح های خوب بود که توی بازسازی و ساخت ساختمان دانشکده جدید در آکسفورد و کمبریج استفاده شد، همین الان خودش توی فرانسه شرکت معماری داره و در حال ساخت طرح هاشه، تا سال پیش داشت برای چندتا شرکت معتبر کار میکرد الان هنوز خیلی نگذشته شرکت خودش یه اسمایی در مرده دیگه چه برسه به وقتی که اون ساختمونا ساخته بشه.
مایکل؛ ایشون دارن مهندسی کامپیوتر میخونن، در حال حاضر دارن یک شرکت برنامه نویسی در اسپانیا و پرتغال تاسیس می‌کنن و سرگروه شرکت پدر ایان هستن.
ایان؛ سرترینشون، پدرش صاحب شرکت بادی شاپه، بعد از اینکه لیسانسش رو گرفت سرگروه شرکت پدرش بود،
ایشون آلان یک شرکت برنامه نویسی دارن.
واوو اصلا انگار دنیا برای موفقیت اینا دیزاین شده.
- به به خانوم کوچولو سر به هوا... ( به حالت تمسخر)
از واژه سر به هوا و کوچولو اخم کردو نفسمو دادم بیرون: امرتون؟؟؟
اولیویا از بازوم یه نیشگون گرفتن: اوخ وحشی دردم گرفت.
اولیویا آروم گفت: داره باهات حرف میزنم مودب باش!!!
+ این مگه کیه که من باید جلوش سر خم کنم؟ اصلا من دوست ندارم این بشر صد سال سیاه باهام حرف بزنه.
از حرفم دوباره عصبانی شد و فکش منقبض شد: ببین دختر ایرانی...با من در نیوفت...اگه بخوام میتونم از اینجا اخراج بشی نه...خودت دمتو بزاری رو کولت و بری پس نزار زحماتت برای ورود به بهترین دانشگاه جهان هدر بره.
جااانم؛ این از کجا میدونست من ایرانیم؟!! شوکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم: ببین پسر بریتانیایی...شاید این تهدیدا رو بقیه جواب بده اما رو من جواب نمیده...پس بجای اینکه انرژیتو سر تهدید کردن من هدر بدی، برویه کاری بکن که به نفعت باشه.
با غیض بهم نگاه کرد:باشه خودت انتخاب کردی...و رفت.
لونا و اولیویا با دهن باز داشتن نگام میکردن.
اولیویا: بابا دمت گرم دختر خیلی باحال بوی؛ واووو اصلا فکر نمی کردم بخوای اینجوری جوابشو‌ بدی، براوو.
لونا:میگم ساحل نکنه حرفشو عملی کنه؟
+ انتطارشو دارم؛ بزار هر کاری میخواد بکنه.من که کوتاه نمیام، به خودم قول دادم که من اونی نباشم که کم میاره
اولیویا: بالا ایول نکردیم و به آدم‌ به این خفنی دیدیم؛مطمئن باش تا آخر باهاتم.
لونا: آره منم همینطور تا آخرش پشتتم.

--------------------------------------------------------------

خب...
اینم از پارت اول💚🌿
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💫

The College Where stories live. Discover now