|•وانشات•| |•بادبزن•|
کاپل: سکای
ژانر: تاریخی، اسمات، عاشقانه
____________
برشی از داستان:
همین یکی دو ساعت پیش بادبزنش رو زیر چونهی ولیعهد گذاشتهبود و با لحن گستاخانهای مرد رو مواخذه کردهبود...
باید میرفت و بخاطر رفتارش عذرخواهی میکرد. نمیخو...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
قصرِ همیشه ساکت و بیهیاهویپادشاه اوه، امروز بخاطر مراسم تاجگذاریِپسرش حسابی شلوغ شدهبود و هرکسی به کاری مشغولبود. پیرمردِفرتوت دیگه تواناییادارهیامور رو در خودش نمیدید و ترجیح میداد قبل از مردنش و سرگیریِجنگیبر سر سلطنت، پسرش رو تخت شاهیبنشونه.
هوامعتدل بود و نسیمبهاری عطر شکوفههایگیلاس رو با خودش به هر طرفیمیکشوند اما دلیل نمیشد خدمتکارها و پیشکارهای قصر توی دلشونغرنزنن. ده روز کاریِفشرده رو پشت سر گذاشتهبودن تا برای تدارکات مراسم امروزآمادهبشن و حالا وضعشون حتی از ده روز قبل هم طاقتفرساتر شدهبود.
عمارتغربی اما پذیرای حضور ولیعهد بود و برخلاف بخششمالیآرامشنسبیای داشت. پادشاهِ آینده بیدغدغه زیر سایهیدرختگیلاسمحبوبشنشستهبود و با قلمموی نازک و مرغوبشطرحایبیهدفی روی کاغذ میزد.
اینجا اومدهبود تا طرحی از شکوفههایگیلاسبکشه و ذهنش رو برای مراسم تاجگذاری که بعدازظهربرگزار میشد، آروم کنه. اما طبقمعمولشاخههایدرختگیلاس رو خشکیده رها کردهبود و سراغ چهرهنگاریرفتهبود. ولیعهد همیشه شیفتهیطراحیچهره بود و تقریبا تمام خدمتکارها و پیشکارهاش یه پرتره از چهرهی خودشون از طرف اربابشون هدیه گرفتهبودن. درست مثل الان که مشغول اسکچکشیدن از چهرهی پسرک تازهکاری بود که کمی دورتر توی صفِخدمتکاراایستادهبود. برای کشیدن جزئیات روی صورت پسرک زومکردهبود که با صدای قدمهایتندیتوجهش به سمت راستجلبشد.