_همیشه قبل از عمل خوب فکر کن... تو صاحب بعدی همه ی این اموالی... روزی همه ی اینا مال تو میشه! مثل یک ماسیوی واقعی فکر کن! و بهم قول بده اموالمون رو بزرگتر کنی و اجازه ندی کسی جرئت دست درازی به امپراتوری مارو داشته باشه!
خواست بهش قول بده... مطمئنش کنه که ماسیویی قوی میشه... از اموال و امپراتوری پارک مراقبت میکنه و دشمن هاشون رو از بین میبره...
اما زمان اجازه ی باز کردن لب هاش رو نداد... نتونست... چندتا گلوله همزمان پشت پدرش رو سوراخ کرد و خون صورت جیمین رو رنگی کرد..با دردی که در پهلوش حس کرد خودش هم روی زمین افتاد و اخرین صحنه ای که قبل از بسته شدن چشماش دید، چشمای باز پدرش بود!
پایان فلش بک*
"جئون جونگکوک ۲۳ ساله... تنها زندگی میکنه و در مغازه ی گل فروشی کار میکنه... دوماه میگذره که اجاره خونه ش رو نداده... در فرانسه به دنیا اومده.. مادرش کره ای و پدرش اهل فرانسه س.. وکالت خونده و به دلیل عقب افتادن شهریه دانشگاه اخراج شده... مادرش مرده و پدرش بعد از فوت همسرش با زنی که یه دختر داره ازدواج میکنه... جئون پسرش رو در سئول تنها میزاره و با خانواده ی جدیدش به فرانسه مهاجرت میکنه!... به موسیقی علاقه داره و مدتی...
پرونده رو بست و داخل کشو گذاشت.. سیگارش رو خاموش کرد و به سمت حموم داخل اتاق رفت تا دوش پنج دقیقه ای بگیره...
با حوله ی دور کمرش از حموم بیرون اومد و کت و شلوار سیاه با پیراهن آبی از بین گالون لباس هاش انتخاب کرد و با دقت پوشید... همیشه در انتخاب لباس وسواس داشت و دوست داشت مرتب و منظم دیده بشه!
به خصوص در قرارهای کاری...عطرش رو زد و جلو اینه قرار گرفت... موهاش رو حالت داد و برق لب کمرنگی روی لب های بی رنگش کشید...
موبایل و کیف پولش رو برداشت و از اتاقش بیرون رفت...
در اتاق جونگکوک رو بی هوا باز کرد و با اخم بهش زل زد...
_چرا آماده نشدی؟
جونگکوک با نیشخند شلوار سیاهش رو بالا کشید و پیراهن سیاهش رو داخلش گذاشت و دکمه ی شلوارش رو بست..
_دارم آماده میشم...
جونگکوک وقتی پاو بهش گفت خودش رو برای رفتن آماده کنه عصبی شد و مخالفت کرد... و پاو هم بی خیال از اتاق بیرون اومده بود.
نمیخواست بره... علاقه ای به دیدن قرارهای مافیایی نداشت!
ولی با خودش فکر کرد اگه کمی با ماسیو راه بیاد چی میشه؟ شاید اون موقع دست از سرش برداره و فکر کنه واقعا از موضع لجباز بودنش پایین اومده و کم کم داره همونی میشه که میخواد و موقع جونگکوک میتونه فرار کنه؟.. شاید هم زیاد بد نباشه... به هرحال جونگکوک تو این سه ماه هرنوع رفتاری رو امتحان کرد ولی هیچکدوم جواب ندادن، نه با لجبازی و بدرفتاری، نه با مظلوم نمایی... شاید اینبار با راه اومدن با اون برج ادعا بتونه نقشه ی ماسیو رو سر خودش پیدا کنه و اون رو رام خودش کنه!
یا عاشق خودش؟ مثل یک جنتلمن واقعی... چرا که نه. زیاد هم بد به نظر نمیرسید.
YOU ARE READING
𝑖𝑙𝑙𝑒𝑐𝑒𝑏𝑟𝑎
Randomفیک: اغواگری (الیسبرا) کاپل: کوکمیـن ژانر: رمنس، رمزالود، اسمات، انگست، درام سیاهی و سفیدی که در نور و سایه تضاد یکدیگر ایستاده اند، همدیگر رو تکمیل میکنند. چی میشه اگه روزی سیاهی بر نور پیروز بشه؟ درسته که مهتاب انعکاس نور خورشیده! اما این خورشید...
-Leaf 2-
Start from the beginning