Hero of Wang's Family

103 36 152
                                    

کیسه‌های خریدش رو روی کابینت آشپزخونه گذاشت و بعد از درآوردن پالتوش رو به روی سینک ظرفشویی ایستاد و همونجا دست و صورتش رو شست. بسته‌های پاستا رو از توی کیسه بیرون کشید و توی یکی از کابینت‌ها گذاشت، میوه‌ها و لبنیات رو هم توی یخچال گذاشت و از آشپزخونه بیرون اومد.

خودش رو روی یکی از مبل‌های راحتی انداخت و دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت تا نور کمتر چشم‌هاش رو اذیت کنه. دو ساعت دیگه همگی باید توی آپارتمان دور هم جمع میشدن پس تصمیم گرفت قبل از این که راه بیوفته کمی بخوابه.

هنوز یک ربع هم نگذشته بود که با صدای زنگ گوشیش از خواب پرید. گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و بعد از برقرار کردن تماس کنار گوشش گرفت.

+مادربزرگت چطوره؟ رفتین پیش دکتر؟

با شنیدن صدای لولا خمیازه‌ای کشید و چشم‌هاش رو مالید.

-بهتره ولی هنوز هم گچش رو باز نکردن، گفتن باید بیشتر توی گچ بمونه.

+با ویکتوریا حرف زدم گفت تا وقتی که مادربزرگت گچش رو باز کنه مدارا میکنه ولی بعدش باید یک راست برگردی سر کارهات، هیچ بهونه‌ای هم قبول نمیکنه. من جای تو بودم این مدت حسابی استراحت میکردم. ویکتوریا در ظاهر آدم مهربونیه ولی همون برادرش که میبینی و زیر دستشه برای هر ثانیه‌اش یه برنامه‌ داره. اون بیچاره که اصلا حتی فرصت نفس کشیدن هم نداره.

دوباره خمیازه‌ کشید و با وجود این که به حرف‌های زن گوش نمیداد و هیچی هم از حرف‌هاش نمیفهمید در جوابش باشه‌ای گفت.

+خیلی خب... من میرم سراغ بقیه کارها، بعداً باهات صحبت میکنم. فعلاً خدافظ.

تماس رو قطع کرد، چشم‌هاش رو بست و گوشیش رو روی شکمش گذاشت و سعی کرد بخوابه اما درست لحظه‌ای که چشم‌هاش گرم شده بود، دوباره صدای زنگ گوشیش از خواب پروندش. گوشیش رو برداشت، با دیدن اسم مانستر آهی کشید و تماس رو برقرار کرد، صدا رو روی بلندگو گذاشت و دوباره چشم‌هاش رو بست.

+زنگ زده بودی وانگ.

-اوهوم.

+خب؟

-نمیشه یه کاری کنی ویکتوریا بیخیال من بشه؟

+نه، برای چی؟

بلند شد و از دردی که توی سرش پیچید، برای چند لحظه به اجبار چشم‌هاش رو بست.

-تا کی قراره لگن مامان بزرگ نداشته‌ام تو گچ بمونه مگه؟ نمیتونم هم پلیس باشم هم مدل.

+موافقم ولی خب متاسفم، نمیتونم کاری برات بکنم. لولا اون رو استخدام کرده نه من، بعد هم این اولین بارت نیست که داری همچین کارایی میکنی. حالا یکم دور و بر همکارات نگردی و به حرفه مدلینگت برسی هم بد نیست.

𝐕-𝟕𝟏𝟔  |  𝐎𝐧 𝐇𝐨𝐥𝐝Where stories live. Discover now