- من کنارتم. کنار تو و دردات. کنار تو و تمام سختیهایی که کشیدی. دیگه نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره...هرکاری میکنم تا همه چیو فراموش کنی و منو یادت بیاد. فقط یه فرصت...فقط یه فرصت بهم بده ببین چطوری برات عاشقی میکنم و کاری میکنم دیگه اون خاطرات حتی توی خواب شبت هم نباشن. باشه؟
+ نمیدونم. سخته کسی رو جایگزین کنم.
- چیزی که داره نابودت میکنه رو اسمش رو عشق نذار، عشق اونه که حالتو خوب کنه نه اینکه هر روز بهت درد بده. فقط بهم اعتماد کن.
+ سع...سعیمو میکنم.
لبخندی روی لبهای ویکتور نشست و لبهاش رو روی هم فشرد. سرش رو جلو برد و بوسهای روی گونهی جونگکوک گذاشت و از روی تخت بلند شد. گوشی پزشکیش رو از روی میز برداشت و دوباره به سمتش رفت.
- خب، حالا بیا معاینه رو شروع کنیم.
گوشی رو توی گوشش گذاشت و به آرومی دکمههای پیراهن پسر رو باز کرد. قسمت زنگولهای گوشی رو روی سینهی جونگکوک گذاشت:
- نفس عمیق بکش.
جونگکوک به تبعیت از حرف ویکتور چندین بار نفس عمیق کشید.
- وضعیت قلبت اصلا خوب نیست کوک. خیلی نامنظم میزنه. با خودت چیکار کردی بچه؟ تمام علائمی که توی این مدت داشتی رو دونه به دونه بهم بگو.
جونگکوک نفسی کشید و دکمههای پیراهنش رو بست. دستش رو روی تخت و گذاشت و شروع کرد به تکون دادن پاهاش:
+ خب این مدت، خیلی احساس گیجی میکردم و سرم مثل یه پر قو سبک بود. بیشتر وقتها درد شدیدی توی قفسهی سینم حس میکنم و بعد اون درد تا بازوهام میاد. چند روز پیش که شما خونه نبودین، حالت تهوع داشتم و کلی بالا آوردم و خیلی زودم خسته میشم.
ویکتور نگاه عصبی بهش انداخت. تمام علائم رو با دقت توی دفترچهاش یادداشت کرد و به سمتش رفت. روی خم زانوهاش نشست و کفشش رو در آورد. با دیدن مچ پاش که ورم کرده بود سرش رو بلند کرد و با لحنی جدیای گفت:
- قصد جونت رو کردی؟ راههای بهتری برای خودکشی کردن هست نیازی نیست انقدر به اون قلب بیچاره سختی بدی.
نگاهش رو ازش گرفت و به آرومی مچ پاش رو ماساژ داد:
- اونقدر به معدت استراحت دادی و داروهاتو سروقت نخوردی که به این روز افتادی. تو مگه چندسالته که از الان باید این علائم رو داشته باشی؟ میدونی ممکنه چقدر خطرناک باشه؟ اصلا میدونی اون حالت تهوع لعنتی نشونهی حملهی قلبیه؟
از روی زمین بلند شد و با اخم ادامه داد:
- مچ پات به شدت ورم کرده و این نشونهی چیه؟
ویکتور سرش رو تکون داد و بشکنی رو هوا زد:
- آفرین. نشونهی اینه که جناب پارک جونگکوک یه مدت به معدهی عزیزشون حسابی استراحت دادن و الان وضعشون اینه.
جلوتر رفت و درست تو فاصلهی یک سانتی صورتش غرید:
- ببین جونگکوک! اگه فقط یک بار دیگه اون قرصای لعنتی رو نخوری و برای من بهونه بیاری که فراموش کردی و حواست نبود و باز خواستی به معدهات استراحت بدی، اونوقت بدجور کلاهمون میره تو هم فهمیدی؟
جونگکوک سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و لبهاش رو روی هم فشرد:
+ چشم.
ویکتور به سمت میزش رفت و روی صندلی نشست. عینکش رو از داخل کیفش درآورد و به چشمهاش زد:
- داروهاتو عوض میکنم و هر ماه برای چکاپ میای اینجا.
+ اما ویکتور شی.
- جرات اعتراض هم داری؟
+ نه.
- خوبه.
مشغول نوشتن نسخه شد و مهرش رو از داخل کشوی میزش بیرون کشید و با حرص روی برگه کوبید:
- کاری میکنی مغز آدم سوت بکشه. قبلا انقدر لجبازیت شدت نداشت.
جونگکوک از روی تخت پایین اومد و بدون اینکه کفشش رو پاش کنه، لنگان لنگان به سمت میز ویکتور قدم برداشت. کنارش ایستاد و دستش رو روی شونهاش گذاشت:
+ ویکتور شی؟
مرد مو بلوند سرش رو بالا آورد و از بالای عینک نگاهی به چهرهی رنگ پریدهی جونگکوک انداخت:
- جانم؟
+ ممنون.
- بابت؟
+بابت اینکه حواستون به من هست. بابت اینکه نگران منین.
ویکتور دستش رو گرفت و مجبورش کرد روی پاش بشینه. لبخندی زد و گفت:
- معذرت میخوام سرت داد زدم.
+ نه. ایرادی نداره.
- میتونم بغلت کنم؟
جونگکوک سرش رو تکون داد و ویکتور دستهاش رو دور بدن ظریف پسر حلقه کرد:
- خیلی دلم واست تنگ شده بود.
سرش رو توی گردن پسر فرو برد و نفس عمیقی کشید:
- خاطرههات مصممتر از قولهات بودن برای موندن کنار من. قولهات خیلی زود خسته شدن و چمدونشون رو بستن، اما خاطرههات مدتهاست روزها و شبها همدم تنهایی من شدن. بهم قول بده دوباره تنهام نمیذاری. بهم قول بده کنارم میمونی.
جونگکوک بغضش شکست و بدنش توی آغوش ویکتور میلرزید:
+ من...من معذرت میخوام.
****
" ما به تختخواب رفتیم اما نه ژولی و نه من نتوانستیم بخوابیم. از خانهی جدید ژولی صحبت میکردیم. این خانه در خارج از مارسی واقع شده و با منزل ما با کالسکه نیم ساعت فاصله دارد اما ناگهان دهن فرو بستیم.
VOUS LISEZ
Victor 🦢
Fanfictionویکتور، داستان عاشقانهای بین پزشکی معروف و دانشجوی مجسمه سازی. جدال عشق و نفرت. پرنسی دو رگه، که به دلایل مشکلات خانوادگی از زادگاه خودش انگلیس به کره مهاجرت میکنه. داستانی سراسر عشق و محبت... نام: ویکتور ژانر: پزشکی، رمنس، انگست، اسمات کاپل اصلی...
part 5.
Depuis le début
