نامه ی اول:خسرو

38 12 13
                                    

پارت اول این بوک،یه نوشته ی بداهه و پر از اشکاله،که واقعا نای ادیت کردنشو ندارم:)
اینو از بوک "همایون بودن" نوشته ی این دوست عزیز که ظاهرا توی واتپد نیستن الهام گرفتم. Victorxvic
دوست داشتم با شما به اشتراک بذارم،امیدوارم که نویسنده ی کتاب "همایون بودن" هم خدای‌نکرده رنجور نباشن و از کار من خوششون بیاد.
و خب،پیشنهاد میکنم اگه از این نوشته خوشتون اومد،همایون بودن رو بخونید که حسابی عاشقش بشید^^
کیمیا
______________
در دو سه روز عمر همه ی ما،آدمی،قصه ای،خاطره ای هست،چنبره زده گوشه ی دل و بند شده در آغوش رفتن.رفتن ها تلخ،یاد ها تلخ تر.این آدم ها کجایند؟تو کجایی مه‌لقا؟

تو بدون من چه میکنی؟
انقدر دور.آنقدر سرد.در کدام باغ پاییزی به خیال آمده ای؟در کدام آواز شجریان گم شده ای؟راستی تو کجایی؟در کدام تکه از این دل شیشه ای من؟

روزی که تو رفتی مه‌لقا،همه بودند.تو نبودی.من بودم.تو نبودی.همایون پنج ساله‌مان بود.تو نبودی.همه ی دنیا بودند،اما مه‌لقای من نبود.ابر ها میباریدند،کرکره ها بالا بودند،ماشین ها میرفتند،چرخ دنیا میچرخید،زندگی مردم روی روال بود،فقط تو نبودی.مه‌لقا نبود.

همان روز بود که فهمیدم چه روز هایی سختی در پیش دارم.دنیا با مردم عزادار غریبه بود.با همایون بدون مادر.با او هم غریبه بود.دنیا زبان آدم عاشق را،زبان آدم داغ دار را نمیفهمد.تو از قلم کدام شاعر به زمین نازل شده بودی مه‌لقا؟بعد از تو دیگر نه زبانم به شعر آمد،نه دست هایم به ساز.
نوشته ها،خاطره ها،عکس ها،همه و همه مرا در این لحظه های مهجور به بند کشیدند و بر تنم تازیانه زدند.میبینی؟جای شلاق هایشان هنوز روی رگ هایم هست.

از آن روز،جای خیلی چیز ها مانده،جای میخ قاب عکس ها،جای خالی رادیو،جای سی‌دی های شجریان و جای تو،در زندگی من و همایون.

میگفتم همایون فراموش می‌کند.
همایون بچه است،نمیفهمد.
همایون عادت می‌کند.
یاد می‌گیرد روز مادر با یکی دو شاخه گل،مبهوت بنشیند و نداند برای که عزاداری می‌کند.
یاد می‌گیرد وقتی در مدرسه از مادرش پرسیدند پرخاش کند.
یادمیگیرد بوی سیگار را تحمل کند.
اما نشد.
همایون هیچکدام از اینها را یاد نگرفت.هیچکدام را.
همایون تو و هر چه از تو بود را در آغوش گرفته بود.محکم.در خانه که راه میرفت،گویی روح تو وجودش را نوازش کرده بود.
تو بودی مه‌لقا.مگر نه؟
تو بودی که دست هایش را به ساز بردی،حنجره اش را به آواز.
تو بودی که دانه دانه بیست چیدی روی کارنامه اش.
تو صبح ها بیدارش کردی،برایش نان و پنیر لقمه کردی.
همه ی این سال ها،من نبودم،تو بودی.
همایون پسر من نبود،هیچوقت نبود.همایون،پسر تویِ میان خاطره ها بود.
همایون خوشحال است،مطمئنم،برایت آواز میخواند،سه‌تار میزند،مطمئنم.

همایون آنجاست.در بهشتی که تو به زیر پایش پهن کردی.
برای مه‌لقا و چشم های سیاهش
خسرو
_______________
نظرتون رو حتما بهم بگید:)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 28, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

راهنمای نوشتاری نشخوار فکریWhere stories live. Discover now