1|One

560 109 139
                                    

°|hold on by Chord Overstreet|°

گیج.
گیج.
انقدر اعصابش با افکار و افعال منفی خط خطی شده که الان لطافت چندتا برگه رو درک نمیکنه.
با ملایمتِ این کاغذ، غریبه است.

ولی کلمات،
اونا همچنان مثل یه خنجر روی صورتش نقاشی میکشن و چشم هاش از لبه ی تیز هر حرف مزخرف و بیرحم، که سعی نمیکنن معنی شومشون رو مخفی کنن، گذر میکنه. و نگاهش خون میاد.

توی ریشه اش با جوهر مشکی پر شده. حس میکنه داره خفه میشه، یا شاید باید اون جوهر رو بالا بیاره، نمیدونست.

دستش میلرزه، این لرزش خوبه، این لرزش یعنی زندست، این لرزش یعنی یکی از طرفین هنوز یکم عشق تو وجودش نگه داشته.

لرزش محسوس دست هاش دلیلیه که پشتش رو به مرد دیگه کرده. دلیلیه که به پنجره ی قدی نزدیک شده تا نور اون رو بپوشونه.
دلیلش اینه که میخواد حلقه ی طلایی اش بدرخشه و این ثانیه ها روح مرد پشتی رو شکنجه بده. شاید اسیبی نزدیک به دردی که اون میکشه رو متحمل بشه.

که نمیشه. که اون دلش نمیاد عزیز دلم رو ازرده ببینه، مخصوصا اگر دلیلش خودش باشه.

بر میگرده و توی راه صدبار، دویست بار، هزار بار دیگه جمله ی اول رو میخونه و امضای اخر رو بررسی میکنه.
به مبل تک نفره کنار یکی دیگه، که توسط اون مرد بیدل پر شده، میشینه.

دستش رو از زیر چونش میزاره و وانمود میکنه هنوز متمرکز روی محتوای برگه است، نه اینکه ستون های بدنش با یک لرزه ی دیگه تبدیل به هیچ میشن.

زیر چشمی به او نگاه میکنه.
راحت تکیه داده. نه آنچنان هم راحت، بازی سرانگشت های دست بی انگشترش، کندن شلوارش یا مبل یا هرچیزی که لمس میکنه، نشون میده این لباس بیخیالی که پوشیده، خیلی هم اضطراب رو مخفی نمیکنه.

طبق معمول یه دسته ی باریک مو از توی کش فرار کرده و توی صورتش ریخته. مواقع دیگه میتونست دستش رو دراز کنه و وقتی طرف دیگه ی گونش رو میبوسه اون رو کنار بزنه.

ولی الان اون مرد، با بیرحمی و بیحسی به کفش های همیشه براقش زل زده و حتی فرو بردن اب دهانش رو هم بروز نمیده.
این خیلی تظاهر سختیه.

برای اون که بدون لرزش خفه ی گلوش نجوا کنه.

+ پس فکراتو کردی؟

- کردم

بلافاصله جواب داد. انگار آماده بود تا از امادگی اش دفاع کنه. تا بگه چقدر روی خودش کار کرده تا مصمم بمونه و تو سر تصمیمش نزده تا تغییرش بده. با سردیِ سبزِ لغزنده ی چشم های فرّارش، روی موج همه جا، موج سواری میکنه جر اقیانوسی که سالهاست، به زنجیرش بسته.

او اماده بود تا از اون چشم ها فرار کنه، اقیانوس رو ترک کنه، حتی اگر بهای اون شنا کردن و گذشتن از جزیره ها باشه. حتی اگر پا گذاشتن رو نیاز و خواسته ی ماهی های کوچیکش باشه.

AnhedoniaOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz