Front Page

425 57 199
                                    

دبیرستان همیشه برای من ترسناک بود، نمیدونم تصور دیگران بهش چیه. اینقدر درگیر تصور خودم بودم که هیچوقت وقتی برای تصور کردن، تصور اونا وقتی نداشتم.

دبیرستان ترسناک بود، برای دوتا دلیل:
یک: تو بزرگ شدی و دیگه کسی ازت به اسم یک بچه یاد نمیکنه و همه اشتباهاتت رو بزرگتر از چیزی که هست میبینن.

دو: دبیرستان بلوغ عاطفی به همراه داره. بلوغی که موجب شد جما و بعد من وارد این جهنم بشیم.

پس هیچکس به اندازه من از این جهنم ترس و نفرت نداره، اما من راجع به یک چیز اطمینان داشتم. اینکه من هیچوقت به کسی نزدیک نمیشم تا بخوام عاشق بشم.

و همه معادلات من بهم ریخت زمانی که تو وارد شدی، اومدی و بهم گفتی تا وارد گروهتون بشم. من اینو نمیخواستم قبول کنم اما پدرت که معلم ریاضی بود کلاس رو دو گروه کرد و من افتادم توی گروه شما.

اینا همشون برای من احمقانه بود، من تمام مدت توی کلاس حرف نمیزدم و به بیرون نگاه میکردم.

من عاشق آسمون روز بودم، آبی و صاف.
زیباترین چیزی بود که هر روز باهاش برخورد میکردم، تا زمانی که چشمم به ماه خورد.

من عاشق کاشتن گیاه ها بودم، آشپزی کردن و تمام وقتمو با این چیزا میگذرونم. توی خونه تنها، وقتی آنه داشت با پرونده هاش سروکله می‌زد و دزموند توی مطب بود، جما هم توی اون دبیرستان دخترانه شبانه روزی بود.

من عاشق اون زندگی پوچ بودم، تا زمانی که تو رو پیدا کردم.

روز اولی که اومدی دنبالم رو یادمه، تو یک آدم اجتماعی ای نیستی، اما دوست داری یعالمه خاطره از دبیرستان جمع کنی. تا زمانی که فارغ‌التحصیل بشی و برای همیشه این شهر گوه رو ترک کنی‌.

و من هنوز گاهی درگیر اینم که چرا، تو این شهرو گوه خطاب کردی.

من وقتی گفتی: بچه ها توی کافن و گفتیم احتمالا تو هم خوشحال میشی بیای پیشمون.

من اونجا  پدرمو بهونه کردم، تو گفتی برو ازش اجازه بگیر و من زمانی که به دزموند زنگ میزدم تمام مدت داشتم آرزو میکردم هی مرد نذار برم بیرون.

اما دزموند اون روز فاز پدرهای روشنفکر رو برداشته بود و گفت برو پسرم، پول میخوای؟

و من تمام مدت اینجوری بودم که کاش همتون بمیرید.

وقتی وارد کافه شدم، اول نایل رو دیدم، بر طبق لهجه ای که داشت از روی اول حدسم روی ایرلندی بودنش پابرجاست.

وقتی نزدیک تر شدیم لیام، زین و سامانتا رو دیدم، کنار زین جا گرفتم و تو هم کنار سامانتا نشستی.

همه افراد اونجا خیلی صمیمی با تو رفتار میکردن، اما با من نه. خودم میدونم چرا، اما نیاز میبینم که بگم برای این بود که من پرخاشگر و بی ادب ترین بچه دبیرستان به حساب میرفتم.

selenophil Where stories live. Discover now