-1

1.9K 331 465
                                    

Dream | رویا

___عشق در نگاه اول.

[تمام چیزی که فهمیدم این بود که رویاها میتونن واقعی تر از زندگی باشن]

اون زمستان سوزناک در قلب من ریشه کرد و بعد از رفتن تو در جسد زنده اما بیروحم رخنه کرده. تو برای من مثل یک خودکشی ناموفق بودی،همونقدر میخواستمش،همونقدر برام ترس داشت.
و من این اقیانوس یخ زده که رویایی واقعی تر از رودِ زلال بود رو همیشه به یاد میسپارم. تو سرمای طاقتفرسای وجودت رو بردی اما سوز قلب یخیت رو جا گذاشتی

"28 September,1960"

سرش رو به شیشهی کابین تکیه داده بود و بیرون رو تماشا میکرد. این راه طولانی خستهش کرده بود، خیلی خوب میشد اگه اون قطار مسخرهی قدیمی حداقل کمتر سروصدا میکرد!... نمیدونست چرا بازهم قطار رو انتخاب کرده. فقط چندروز تا کریسمس مونده بود و قطعا خانوادهش کل خونه رو تزئین کرده بودن. از سرما دکمههای ژاکتش رو بست و دستاش رو دور خودش حلقه کرد

چشمهاش دیگه طاقت نیاوردن و بسته شدن. یه خواب کوتاه تا رسیدن به خونه میتونست به انرژیش اضافه کنه

دونههای برف به شیشه کابین  میخورد. سردی و ظلمت زمستان، یادگار چهرهی تلخی میشد که توی ذهنش حک میشود. زمستان دیگری سپری میشد...زمستانی که فقط فصل سرما نبود! فصل عاشقان و اندوههایی با باری سنگین بود.
اون فصل رویایی اما حقیقی.

فصل رویایی،شهر رویایی
پاریس!

بعد از سه سال اولین کریسمسی بود که دوباره به فرانسه میرفت. وقتی خانوادهش نقل مکان کردن خودش نمیخواست از هولمز چپل خارج شه بخاطر همین برای زندگی همونجا موند.

Dream [L.S]Where stories live. Discover now