Part 5

214 44 0
                                    

فلش بک

کیم تهیونگ:

بعد از دیدنشون تو اون بار و زانو زدن یونگی جلوش دیگ عقلمو از دست دادم... با تمام وجودم از جیمین متنفر بودم ... او عوضی یه دزده.... اون یونگیو مجبور کرد ترکم کنه اون یونگیو گول زده ... اون عشقمو ازم گرفته ... نمیزارم اون عوضی کوچولو خوشحال بمونه ... اون شب تا خونشون دنبالشون رفتم و اون خونه رو یاد گرفتم ... اون پسره عوضی هر شب تو بغل عشق من میخوابه ... کنار آپارتمانشون ی تو رفتی بود ک سطل های زباله اونجا قرار داشتن ... اونجا تو تاریکی ی جای دنج پیدا کردم و نشستم ... گوشیم برای بار صدم زنگ خورد ... تماسو قطع کردم و شروع کردم به پیام دادن

+ کوک انقد بهم زنگ نزن دست از سر من بردار

× میشه بهم بگی فقط کجایی .. نگرانتم

+ قبرستون .. ولم کن

× تهیونگ لطفا ... بزار کمکت کنم ... من دوست دارم

+ جالبه ولی باید بدونی من خودم دوس پسر دارم

× ته تو دوس پسر نداری بس کن ... چرا نمیخوای باور کنی و تا ابد باهم بمونیم

+ اگه به پیام دادن ادامه بدی یونگی زندت نمیزاره

--------------------------------------------------------

کوک :

توی بار دیدمش ... واقعا جذاب بود .. نمیتونستم بگم چقد شیفتش شده بودم ...کارم شده بود هر روز برم اونجا و باهاش گپ بزنم... اون نمیدونست من گی ام و منم هم راجع ب اون نمیدونستم ... دلم میخواست راجع به این بدونم ولی راستش همیشه میترسیدم ابرازش کنم... از نگاه های عجیب مردم، از اینکه اگه اون فرد استریت باشه و منو مسخره کنه ..از اینکه اون تاپ باشه نه باتم ... اگه همه اینا ام درست بود ولی اون کسی باشه ک از رابطه با من لذت نبره چی..... اینا ترسای من بود... اون شب تو بار حرفامو توی ذهنم مرور کردم و با زدن مهر تایید بهشون شروع به حرف زدن کردم

- وی تو باید دوس دختر خیلی خوشبختی داشته باشی ... تو خیلی پسر جذابی هستی

+ دوست دختر؟ نه من دوست دختری ندارم ... من یه دوست پسر دارم ... یونگی ...اون پسر جذاب لعنتی ... باید ببینیش پسر دیوانه کنندس ... ولی حق نداری عاشقش بشی

پوسخندی زدم و قلبم تو سینم فشرده شد ... لنت به شانس کوفتی من ... شات های الکلم رو پشت هم میخوردم و واقعا حس بدی داشتم ...

یکی از کارکنای بار ازم پرسید بازم میخوام که سرمو به نشونه نه تکون دادم ... از روی کنجکاوی بهش گفتم

- دوس پسر وی ام اینجا کار میکنه؟

+ وی؟ اوه اون خیلی وقته از دوس پسرش جدا شده ... هنوز باهاش کنار نیومده ...راستش وی یکم از نظر روانی ... خب چطوری بگم یه جورایی توهمیه ... ما ام زیاد بهش نزدیک نمیشیم ... زیاد دوستی نداره .. اون پسره ام احتمالا برای همین ولش کرد

Save meحيث تعيش القصص. اكتشف الآن