و بعد از حرفش با سر به سمت همون قفسه ها که مشروب گرون قیمت رو از لا به لای اونها برداشته بود اشاره کرد.
ژان نگاه گذرایی به شرابی که رویی زمین ریخته بود و کوچیک ترین اهمیتی براش نداشت انداخت و بعد دوباره به ییبو نگاه کرد و کمی چشم هاش رو تهدید وار ریز کرد:

-توی اتاق من چیکار می کنی تو؟ فکر کنم قبلا بهت گفته بودم همینجوری بی اجازه سرت و نندازی پایین و بیایی داخل!

ابرو های ییبو به حالت شیطنت آمیزی بالا پریدن:

+اگه اجازه بخوام که همچین صحنه های نابی رو از دست میدم!

ژان با احساسِ شیطنتی که یهویی توی صدا و صورت ییبو پیدا شده بود متعجب ابرویی بالا انداخت:

-دقیقا با چند کیلومتر سرعت بر ثانیه تونستی اینجوری مود عوض کنی!

جمله اش رو آرومتر از اونی که گوش های ییبو قادر به شنیدنش باشه ادا کرده بود.
با اینکه قصد ییبو رو از حرفاش فهمیده بود اما خودش هم به این بازی پیوست و همینطور که صحبت می کرد قدم به قدم بهش نزدیک تر شد:

-دقیقا چه صحنۀ نابی؟ اینکه من رو اینجوری ببینی برات لذت بخشه!

حالا دیگه اوقدر نزدیک شده بود تا بتونه ییبو رو بین خودش و میز گیر بندازه.
دوتا دستش رو بالا آورد و به سمت ییبو کمی خم شد و دستش هاش رو از کنار کمرش رد کرد و قائم روی میز گذاشت.
هرچی که می گذشت با بی جواب موندن سوالش و حس نگاه در دوران ییبو بین بدن و صورتشون، بهش نزدیک تر می شد و عمدا هرچی نزدیک تر میشد عمیق تر نفس می کشید تا بتونه با گرمای نفس هاش گونه های رنگ گرفته صورت ییبو رو برانگیخته تر کنه...

-هومم!!

* وانگ ییبو *

خودش نمی دونست چند ثانیه بود که نمی تونست نفس بکشه، مثل اینکه کل سیتمش ویروسی شده بود و به کل نفس کشیدن رو از یاد برده بود، صدای هومم کشیده و پر غیظی که ژان هم کشید به این حالت گر گرفته اش کمک چندانی نبود و اون بیشتر از قبل تحت فشار قرار گرفت، حس می کرد الانه که قلبش بیاد از قفسه سینش بیرون و جلوی ژان تالاپ تلوپ خود نمیایی کنه، یه لحظه تمام قدرتش رو توی دستاش جمع کرد و سعی کرد از این مخمصه خودش رو بیرون بکشه، دستاش رو روی سینۀ ژان گذاشت و سریع هلش داد:

+هییسس...

ولی ای کاش اینکار رو نکرده بود.
با نگاه به پای ژان که حالا خونی شده بود و شیشه توی پاش بخاطر بالا آوردنش به خوبی دیده میشد، هول کرد و نمی دونست توی اون لحظه باید از خودش چه واکنشی نشون بده:

-من.. من... یه چیزی پیدا کردم!

یه نفس تند و تیز گرفت و با بیشترین سرعت ممکن جمله اش رو ادامه داد:

The Depth of Ur heart ❤Where stories live. Discover now