"چرا کلافه ای انقدر"

قرص رو پیدا کرد، سمت یخچال رفت تا لیوان رو پر از اب کنه

"به همه اون شماره های لعنتی زنگ زدم و هیچ کدومشون کاری برای من نداشتن"

با نا امیدی زمزمه‌کرد و به زین که سمتش میومد نگاه کرد لیوان اب و مسکن رو ازش گرفت و خورد.

"هی بالاخره یه کار برات پیدا میشه"

دستشو چند بار روی شونه هری کوبید و به سمت کیسه های خرید برگشت تا مرتبشون کنه

"ولی من‌نمیفهمم چرا گیر دادی به اینکه حتما توی مدرسه کار بگیری"

"این همه سال درس نخوندم که اخرش یه کاری که مربوط به رشتم نیست انجام بدم"

"من که نگفتم بیا برو باغبونی کن هرچند میرفتیم بلد نبودی فقط می...."

"کی گفته که باغبونی بلد نیستم پس گلای‌ توی باغچه رو کی کاشته"

با لحن شاکی بین حرفای زین پرید و دست به سینه و طلبکار نگاهش کرد.

"منظورت همون گلاییه که خشک شدن و شبیه علف هرزن؟؟؟؟ اره خب اونارو تو کاشتی"

سرشو تکون داد و سمت یخچال رفت تا پاکت شیر و بزاره توش

"خب....چیزه به هرحال من نگفتم سالم نگهشون داشتم گفتم کاشتمشون"

گوشه شقیقش رو با دست خاروند و با صدای ارومی‌گفت

"کاملا درسته؛
ولی به نظرم روی کارای دیگم فکر کن اینطوری که فقط میخوای بری مدرسه فکر نکنم کاری گیرت بیاد"

"مثلا دیگه چه کاری به روانشناسی کودک مربوط میشه نابغه؟؟؟ پول مطب زدن که ندارم تنها راهم کار توی مدرست"

با لحن طلبکاری گفت و پاهای اویزون شدش از کانتر و تاب داد.

"امممم... خب شاید پرستاری بچه؟؟؟"

زین با لحن نا مطمئنی گفت و سمت یخچال رفت تا ببینه برای ناهار چی میتونه درست کنه

"چه ربطی به روانشناسی داره خنگ"

با قیافه پوکری گفت و به زین که هی برای برداشتن مواد غذایی از این سر اشپزخونه به اون سر میرفت زل زد

"خنگول کلی بچه هستن که برای نگهداریشون احتیاج به روانشناس هست تا بتونه با روش درست مدریتشون کنه و به پدر و مادرشونم آموزش لازمو بده.

اخخخ سرمممم"

با برخورد سرش با کابینت ناله کرد و دستشو روی سرش گذاشت.

"همچین حرف بدیم نمیزنی ها میرم یه کم توی نت دنبالش بگردم"

بی توجه به زین از کانتر پایین پرید و سمت گوشیش رفت

"هی امروز نوبت تو بود که ناهار درست کنی فکر نکن دارم در حقت لطف میکنم بعدا برام جبرانش میکنی"

purpule life[L.S]Where stories live. Discover now