جشن بزرگ:)

616 113 8
                                    

کوک از صبح سی بار ریدنش گرفته بود

انگار قرار نبود اسهالش بند بیاد

هر سی ثانیه یه بار میرفت دستشویی

به حدی که تهیونگ کم کم نگران روده اش شده بود

لعنتی بیخیال مگه چقدر غذا خورده بود

همین که دوباره احساس کرد باید بره دستشویی

در باز شد و چانیول با یه لبخند دلروبا وارد اتاق ویکوک شد

و خب این طبیعی بود

ولی چرا اسهال کوک باید جاشو به خوشکسالی میداد؟

آخه وات د فاک شما مغزتون ارور نمیده

چانیول با همون لبخند نزدیک شد و کوک و توی آغوشش کشید

البته از نظر خودش بکهیون و بغل کده بود:/

ذهن بکهیون^^
اواااااااا  تو این لباسه چه جذاب شدهههه
لانتی فاکیییییی...چجوری میتونی با قلبم اینکارو کنی هاااا
نه چجوری میتونیییییی خودت بوگو
عهههه چرا بدنش داغه😐پیش کی بوده.....تا الان چیکار میکرده
چرا انقدره دیر اومده...

^^

بیاید بگذریم که چانیول حتی 2ساعت قبل مراسم اومده

ولی خب بیاید اینارو به بکهیونی بگید

که دیگه نمیخاد ریخت چانیول و ببینه

برا همین به اوما کوکش دستور ویار دوری از چانیول و میده؟

خب مسخره بود که کوک هرجا هرچیز فاکی از چانیول میدید

میخواست بالا بیاره؟ نه نه کاملا طبیعی بود (😂چه عجوبه ای بکهیون)

بالاخره بعد از دور شدت چانیول و ندیدن کلی اش

کوک بالاخره راضی شد که لباسای جشن و بپوشه

کوک&چه لباسای زرق و برق داری هم گذاشتن حرومی ها انگار امشب قراره من به فاک برم ...یکی دیگه میخاد صیغه ات شه ها

تهیونگ از حرص خوردنای کیوت خرگوشش لبخندی زد

تهیونگ&یااا اون قرار نیس امشب صیغه من بشه

کوک&ولی برا تو انتخابش کردن😑حرومی ها

و دوباره نقشه ی قتل تک تک اون وزرای پیر و کشید

چه میدونست پسری که توی شکمش داره قراره امشب اونارو سرجاشون بنشونه؟

خب کسی که از آینده خبر نداشت

یونگی روی تختش خوابیده بود

واقعن حوصله ی هیچی جز خواب و نداشت

جیمین اول در زد

بعد که صدایی نشنید وارد شد

با یه پیشولی کیوت و خواب مواجه شد

جیمین__یون....یونگی....

وقتی جوابی نشنید فریاد زد

جیمین__مین فاکینگ یونگیییییی

یونگی عین بق گرفته ها پاشد و نشست و گیج به جیمین نگا کرد

جیمین__نمیزاره آدم دودقیقه باهاش خوب باشه

و چشمی چرخوند

یونگی__حالا یونگی چه کاری کرده که باعث شده جناب پارک به دیدنشون بیاید؟

جیمین__هیچی کار و تو نکردی....سر کوک شلوغ بود گفت لباسای مراسم امشب و از تو تحویل بگیرم

چاخان محض بود

خودش با کلی التماس کوک و راضی کرده بود

بالاخره وقتی دید یونگی مغرور تر از منت کشی عه

باید مجبورش میکرد نه؟

روش کاملا خوبی بود ولی شما استفاده نکنید به هرحال کارمای زندگی شما

مثه نویسنده ی اینا مهربون که نیست :)))))    ( 😂😂😂تعریف از خود نباشه...ولی اوضاع میتونست بدتر از این باشه)

جین لباسای حریریشو تن کرده بود

موهاشو بالا بسته بود و کمی از اون دریای آشفته رو شونه هاش ریخته بود

پارچه ی حریری صورتشو پوشونده بود

مثل الهه ها شده بود....زیبا و تسخیر کننده

ولی چه فایده؟  برای کی انقدر زیبا بود؟

پادشاهی که خودش عشقی داشت؟

اگه درد دیدن عشق خودش و میتونست تحمل کنه

هیچوقت نمیتونست با نفر سوم بودن توی این رابطه رو تحمل کنه

چه سرنوشت دردناکی انتظارشو میکرشید؟

با فکرش مو به تنش سیخ میشد

ای کاش حالا که داشت زیر این سرنوشت خم میشد

بار دیگه معشوقه اشو میدید

نه به عنوان برادر همسرش.....به عنوان عشقش

کنار همون رودخونه

اصلا برای همین اومده بود

ولی خبری از اون نبود......نامجون قرار نبود برای نجاتش بیاد

بیاد و بگه هرکاری میکنم این وصلت سر نگیره

حتی اگه اون ازدواج سر میگرفت

ولی نامجون نیومد

تا دم دمای غروب نیومد

بغضی که نگه داشته بود شکست

یه قطره اشک از چشماش پایین چکید

آخرین اشکی که قرار بود بریزه





های گایز

یه توضیح مهم راجب داستان
فیک بعد از به دنیا اومدن بکهیون و تولدش به این صورت میشه که هرپارت بزرگ شدن
مثلا میزنم بکهیون 2ساله و چانیول 6 ساله اینجوری پیش میره و بقیه ی کاپل هارو هم داریم

خب ووت و کامنت یادتون نرههههه ^^

دوستونننننننن دارممممممممممممم

The sweet torment of loveWhere stories live. Discover now