*********
عصر جونگین آماده رفتن بود،نمیدونست این بار چه برنامه ای براش دارن.دعا دعا میکرد نخوان مثل سری قبل لباسی جز لباس الانش بپوشه.
خودش هم میدونست حق با سهونه و اس ام فقط داره ازش سو استفاده میکنه اما همین که میدونست چقدر اکسوال ها منتظرش هستن براش کافی بود تا این کارو انجام بده‌‌.
به محل فیلم برداری رسید.
خب مث اینکه این سری خیلی بهتر از قبل بود.
حداقل اینطور به نظر میرسید.
مدت کوتاهی از تایم فیلم برداری گذشته بود که ازش خواستن به یکی از دوست هاش زنگ بزنه تا توی برنامه امروزش همراهیش کنه.
قطعا اولین و تنها کسی که تو ذهنش میومد سهون بود.
نیاز داشت که ببینتش اما خب میدونست که سهون اصلا از کارای یهویی خیلی بدش میاد ،مخصوصا این که دیگه برنامه اس ام بود.
به دو سه نفری زنگ زد ولی همچنان دلش میخواست شانسش رو امتحان کنه و به سهون زنگ بزنه‌. کسی چه میدونست شاید بخاطر دیدن جونگینش راضی به اومدن میشد‌.با امیدواری شماره سهون رو گرفت.
خودش رو برای نه شنیدن آماده کرده بود اما جواب ندادن سهون اصلا تو برنامش نبود.
سهون همیشه،هرجا،در هر حالتی که بود جوابش رو میداد.
و اینکه الان تو روز استراحتش بود و میدونست با اینکه هیچ کاری نداره جوابش رو نداده هر ثانیه بیشتر از قبل توی سرش بولد میشد.
در طرف دیگه ماجرا،سهونی توی وان حموم لش کرده بود و طبق معمول باز هم فکرش حول محور جونگینی تاب میخورد.
از تو اتاق صدای زنگ تلفنش رو شنید.اول فکر کرد توهم زده،وقتی خوب گوشاش و تیز کرد متوجه شد واقعا گوشیش داره زنگ میخوره.واقعا دلش نمیخواست بخاطر یه زنگ آرامشش رو خراب کنه.اما یه لحظه با خودش فکر کرد،
_اگه جونگین باشه چی!؟
_نکنه مشکلی براش پیش اومده!؟
و بعد این خودش بود ک در جواب سوالات خودش جواب داد:
_نه،اون الان سر ضبطه چرا باید ب من زنگ بزنه!؟
خلاصه که آخر تاب نیاورد و با پوشیدن حولش بیرون جهید.
گوشی همچنان در حال زنگ خوردن بودو این جونگین بود که به سهون زنگ میزد.
اول خواست جواب بده که باز صدای توی سرش بهش هشدار داد : اون الان سر برنامس،قطعا در مورد برنامه باهات کار داره یا چیزی میخواد.
سهون دو دل شده بود.قطعا اگر جونگین ازش میخواست توی برنامه شرکت کنه نمیتونست در خواستش رو رد کنه.
و سهون اصلا این رو نمیخواست.
اصلا مگه جونگین نمیدونست سهون تا چ حد از حضور تو برنامه های یهویی بیزاره؟
اما نکنه کار دیگه ایی داشت؟
در نهایت تسلیم شد و خواست تلفن رو جواب بده که قطع شد.
لحظه حساسی بود.همه این خود درگیری ها تو کمتر از دو دقیقه اتفاق افتاده بود.و سهونی که تاحالا نشده بود جواب جونگین رو نده این بار احساس گناه میکرد.
گوشی رو براشت و خواست به جونگین زنگ بزنه اما با خودش فکر کرد اگر واقعا بهش نیاز داشته باشه خودش زنگ میزنه.
خودشم نمیدونست چش شده.
جونگین اما تمام طول برنامه فکرش درگیر بود.
چرا سهون جوابش رو نداده بود!؟طوری که سهون هر لحظه در هر شرایطی که بود جوابش رو میداد بد عادتش کرده بود.
و در این لحظه حس میکرد بهش خیانت شده.شاید مسخره بنظر میومد،اما اون باورش شده بود که نینی سهونه و باید بهش توجه بشه.و این بی توجهی باعث شده بود حالا که تازه به خونه رسیده بود ،با مرور خاطرات بدون عوض کردن لباساش توی تختش مچاله بشع و بغض کنه.
سهون که تو این ساعات اخیر بدجور فکرش درگیر شده بود آخرش تاب نیاورد و بلاخره به جونگین زنگ زد.
جونگین صدای تلفنش رو میشنید و خوب میدونست سهونه.چون این صدای زنگ مخصوص سهون بود.ولی همین باعث شد با تخسی و دلخوری زیاد تمام بیشتر تو خودش جمع بشه.نمیخواست جوابش رو بده.سهون حق نداشت ایگنورش کنه و حالا که کرده بود باید تنبیه میشد.
سهون عصبی شده بود،میدونست که برنامه جونگین قطعا تا الان تموم شده و این جواب نگرفتن الانش فقط میتونست جواب داشته باشه
«ناراحت شدن جونگین»
بدون لحظه ایی درنگ کت جینش و سوئیچ ماشینش رو برداشت و از خونه بیرون زد.
نمیتونست بذاره جونگینش امشب با دلخوری بخوابه.اصلا خودش امکان نداشت بدون شنیدن صدای جونگین خوابش ببره.
وسط راه بود که فکر کرد ممکنه جونگ شام نخورده باشه و خب چی میونست بهتر این باشه که باهم شام بخورن.
هیچ گزینه ایی بهتر از مرغ سوخاری برای نینیش که عاشق مرغ بود، نبود.سریع کنار یه رستوران نگه داشت و قبل از بیرون اومدنش از ماشین ماسکی که توی ماشینش داشت رو روی صورتش زد و وارد رستوران شد.
بعد از اماده شدن سفارشش خواست سوار ماشین بشه که چشمش فروشگاه اونطرف خیابون افتاد.کلی چیزای خوشمزه مورد علاقه جونگین تو اون قهوه مارکت بود و خب شاید میتونست با اونا یکمم که شده کم کاریش رو جبران کنه.
پس بعد از گذاشتن غذا ها داخل ماشین سریع به اون سمت پا تند کرد.
چند دقیقه بعد با دستی پر از انواع کاکائو،شکلات و تنقلات رنگ و وارنگ از فروشگاه بیرون زد و سمت ماشین اومد.
جونگین که دید سهون بعد از دوباری که بهش زنگ زد دیگه باهاش تماسی نداشت،واقعا احساس سر خوردگی بهش دست داده بود.نکنه سهون واقعا دوستش نداشت!؟
بدجور توی فکراش غرق شده بود که با صدای رمز در از جا پرید.
کی میتونست این موقع شب بیاد به دیدنش ک از قضا رمز در هم داره!؟
که با پیچیدن صدای سهون جوابش رو گرفت:
_نینی،کجایی عسلم!؟بیا مرغ سوخاری گرفتم،باهم بخوریم.
سهون آخرین تلاشش برای عادی جلوه کردن انجام داد.
و منتظر جوابی از طرف جونگ بود.
.
.
.
سهون اومده بود اونجا!؟با مرغ سوخاری!؟
با چه رویی!؟خیلی پررو بود که بعد از اون حرکت زشت الان با بیخیالی میخواست با جونگین غذا بخوره.
جونگ نمیدونست چش شده.تا چند دقیقه پیش ناراحت بود که چرا بهش زنگ نزده و الان که اینجا بود میگفت چرا!؟
در واقع اون فقط نیاز داشت سهون برای دلجویی ازش بیاد و یکم نازشو بکشه.
و خب این که خواسته زیادی نبود.بود!؟
سهون که جوابی نگرفت سمت اتاق راه کج کرد.
در زد و بلافاصله در رو باز کرد و سرش رو داخل برد.
_میتونم بیام تو!؟
جونگ اما باز هم جوابی نداد.
سهون وارد اتاق شد و نزدیک تر رفت.
_نینی من خوابیده!؟
تحمل اینکه جوابش رو نده خیلی سخت شده بود اونم وقتی که خودش با پررویی برای عذر خواهی پا پیش نمیذاشت.
سهون لب تخت نشست.
_جونگینم دلم برات تنگ شده ها نمیخوای پاشی عزیزم!؟
بلاخره طاقت نیاورد و با اخم کیوتش سمتش برگشت.
_چطور میگی دلت برام تنگ شده و جوابمو نمیدی!؟
و رفته رفته بغض صداش بیشتر شد.
نینی خرسش بیشتر از حد تصورش ناراحت شده بود.
پشیمون از کارش سرش رو پایین انداخت و گفت:
_خوشگل من،ببخشید حمام بودم تا بیرون بیام قطع شد.
جونگین باز برگشت و جوابش رو نداد.
قانع نشده بود.و سهون هم اینو میدونست.
خودش رو بیشتر سمت جونگ کشوند و با دراز کشید از پشت بغلش کرد‌‌.
_دلت میاد بهم پشت کنی جونگ!؟
باز هم جوابی نگرفت.
_جونگین خواهش میکنم.
این در واقع یجورایی التماس بود.
_ببین جونگ واقعا راست میگم رفتم دوش بگیرم تا اومدم جواب بدم دیر شد.
جونگین تو بغلش چرخید و بهش خیره شد.
_دروغ میگی تو همیشه زود میرسیدی،من تا لحظه آخر قطع نکردم که تو هرجایی دستت بنده زود خودتو برسونی.
و خب با اون نگاه براقش سهون رو خلع سلاح کرد.طوری که نگاهش رو از اون تیله های شیشه ایی گرفت و سرش رو پایین انداخت.
_حق با توئه،جونگین میدونی چقدر دوست دارم مگه نه!؟
و برای گرفتن جوابش سرش رو بالا اورد.
جونگین خوب میتونست خواستن رو از چشم‌های سهون حس کنه.پس فقط سری تکون داد تا ادامه حرفش رو بشنوه.
_اینم خوب میدونی که من چقدر از برنامه های یهویی بدم میاد،من فقط جواب ندادم چون نمیتونستم بهت نه بگم جونگ.واقعا ازت عذر میخوام.
و دست هاش رو بالا آورد تا صورت خوش فرم جونگین رو قاب بگیره.
_میفهمم اشتباه کردم قسم میخورم پشیمونم فقط باهام قهر نکن باشه جونگ!؟
جونگین پشیمونی رو از چشماش میخوند و حتی میدونست این عذر خواهی کردن یکم زیاده رویه اما دلش بیشتر از این میخواست‌.ولی فقط سری تکون داد و چیزی نگفت.
سهون میدونست خرس کوچولوش هنوز ناراحته و خب به هر حال قرار نبود همونطور بمونن.با یاد آوری غذا ها سیخ سر جاش نشست.
جونگین از حرکت یهویی سهون متعجب شد.
سهون با دیدن نگاه متعجب جونگ روی خودش رو پیشونیش کوبید و گفت:
_پاشو نینی برات مرغ سوخاری گرفته بودم سرد شد.
و روی تن خابیده جونگ خم شدو با گذاشتن دستاش دو طرف شونه هاش سعی کرد بلندش کنه.
با هم سر میز اومدند.
سهون صندلی رو برای جونگ کنار کشید.
_بشین تا من غذارو بیارم.
شام تو سکوت جونگین و تلاش های سهون برای به دست اوردن دل جونگ گذشت.و حقیقت اینکه جونگین خیلی از این موقعیت الانش خوشش اومده بود غیر قابل انکار بود.
بعد از شام کنار هم روی کاناپه نشسته بودند و فیلم میدیدند که سهون یهو از جاش بلند شد و سمت اشپز خونه رفت که نگاه جونگین دنبالش کشیده شد.
وقتی صدای تلق تولوق از اشپزخونه شنید با فکر به اینکه سهون رفته چیزی برای خوردن پیدا کنه بیخیال توجهش رو به فیلم داد.
چند ثانیه بعد سهون با کیسه خوراکیا کنار جونگین نشست. و رو بهش شروع به صحبت کرد.
_نینی،اینارو واسه تو خریدم.همه همش مال تو فقد باهام بیشتر حرف بزن باشه!؟
چشم های جونگین ستاره بارون شده بودند و بدون فکر خودش رو تو بغل سهون انداخت.با صدایی که از شدت احساسی شدن بغض دار شده بود گفت:
_واییی سهونا از کجا میدونستی دلم از این شکلاتا میخواااد!؟واقعا هوس کرده بودم.
و بعد از گفتن جملش تازه یادش افتاد که قصد داشت به ناز کردنش ادامه بده.همین که خواست از بغلش بیرون بیاد دست های قوی سهون بیشتر دور کمر باریکش پیچیده شد و جونگین رو به خودش فشار داد.
و با صدایی که ته مایه خنده توش داشت گفت:
_گیر افتادی بیبی،نمیذارم دیگه بیرون بیای.جای تو اینجاست.تو مال منی،فقط من.
و در ادامه حرفش سرش رو تو گردن برنز خوش تراش جونگین کرد.
جونگ اما با اون حس مالکیت تو صدای سهون وارد دنیای دیگه ایی شده بود.
درسته اون و سهون برای هم بودن.امروز به اندازه کافیه اذیت شده بود و تلافیشو سرش در اورده بود.
الان نیاز داشت با سهون باشه،باهاش یکی بشه و حسش کنه.
بدجور دلتنگ سهونش بود.
پس بدون حرفی سرش رو عقب کشید و به چشم های کشیده و گیرای سهون خیره شد.
بدون مکث بوسه کوچیکی روی لب های صورتی سهون کاشت و عقب کشید.
سهون اما بیشتر از این میخواست خیلیییی بیشتر از این.
پس جونگین رو به حالت دراز کشیده روی کاناپه خابوند و این بار لب های سهون بود که از آلبالو های جونگین بوسه میچید.
زبون بازیگوش سهون جای جای دهن جونگین رو مزه میکرد و دست های جونگین بین موهای به رنگ شب سهون میچرخید.
سهون با نفس نفس بالا اومد، به جونگین نگاه کرد ، که در سکسی ترین حالتش، با آشفتگی نفس نفس میزد و لب های درشتش که حالا متورم تر از قبل برای ذره‌ای هوا تقلا میکرد .
پیرهن خودش رو با یک حرکت در اورد و همونطور که سعی میکرد با کمک جونگ پیرهنش رو دربیاره بوسه ایی زیر گوشش کاشت و بهش گفت:
_جونگ راستشو بگو، تو فرشته ایی مگه نه!؟پاداش کدوم کار خوبمی!؟
بعد از دیدن تن برنز و عرق کرده جونگ نفس تو سینش حبس شد.
و اینبار با صدای گرفته تری گفت:
_شایدم شیطانی که اومدی جونمو ازم بگیری.
جونگین بی طاقت سهون رو سمت خودش کشید و باز هم بوسید و بوسید.
لب های سهون راهش رو ب گردن خوش فرم جونگین باز کرد.
پوست نرم گردنش رو مکید و گاز گرفت.
صدای نرم جونگین،وقتی اونطور ملوس ناله میکرد تو گوش‌هاش پیچید و برای بوسه ترغیبش کرد.
پر نیاز تر از همیشه،اون پوست برنزه رو با زبونش خیس میکرد و رد‌های ارغوانی رنگ رو روی ترقوه‌هاش به جا گذاشت.
-مممم..هونا..
پنجه‌ی جونگین بین موهاش خزید و سهون خیره به چشم‌های از لذت بسته شده‌ی جونگین مشغول بازی دادن نیپلش شد.
با زبونش اون جسم کوچولو رو تکون میداد و میمکید.
-هاهه..
پایین تر رفت اما بیخیال نیپل‌هاش نشد.مشغول مکیدن پوست شکم جونگ شد و با هردو دستش نیپل‌هاشو فشار میداد.
بوسه‌های خیس و صدا دارش رو تا لبه‌ی باکسر جونگ که از شلوارش بیرون زده بود ادامه داد و بعد از روی شلوار بوسه‌ی کوتاهی روی عضوش کاشت و به سرعت خودشو بالا کشید.
اون لب‌های پفکی رو به دهن گرفت و بعد از درآوردن شلوار جونگین،پاهاش رو از هم باز کرد و چنگی به رونش زد.
-فردا تمرین داری؟
صدای خش‌دار سهون و جونگینِ بی تابی که به چشم‌های خمارش خیره شد و همراه با قاب گرفتن صورتش سرشو به معنی نه به دو طرف تکون داد:
-خوبه..خیلی خوبه..
سهون روی لب‌هاش زمزمه کرد و بازهم مشغول پاره کردن گوشت‌ لب‌هاش شد.
+ص..صبر کن..
_همم؟
بی‌طاقت رون‌های جونگین رو چنگ میزد و حالا که نمیتونست لبهاشو ببوسه با زبونش لیسش میزد
+میخوای..می..
-بکنمت؟..همم..میخوام..خیلیم میخوام!.
+هم...ام..اما..فردا..
-تو نمیخوای؟
دست‌های سهون عقب رفت و این‌بار بوت‌هاشو چنگ زد.ناله‌ی آرومی از ته گلوش رها شد و همزمان با حلقه کردن پاهاش دور کمر سهون لب زد:
+منم میخوام..خیلی دلم برات تنگ شده!
هربار که اینطور از خواستنش میگفت،هزاران برابر تحریکش میکرد.
میتونست حس کنه که دیکش داره سفت میشه‌.این قدرت حرف‌های جونگین بود..
دوباره سراغ گردنش رفت و اینبار بی رحمانه تر گاز گرفت و همراه با ایجاد رد دندون‌هاش، ناله‌های دردناک جونگین رو هم بلند کرد.
جونگین بی‌تاب شدنش رو به راحتی حس میکرد.اینطور مواقع تلاشش برای تحریک سهون بیشتر میشد.
با گرفتن‌ شونه‌های مردی که روش خیمه زده بود؛اونو به عقب هل داد و روی پاهاش،دقیقا روی عضوش نشست.
-فاک..میخوای چیکار کنی بیبی؟
کنار گوش‌ جونگین،همراه با لمس گودی کمر لختش پرسید.
جونگین تکونی به کمرش داد و سهونی که سیخ نشسته بود رو به عقب هل داد.
همراه با تکیه سهون به مبل،شونه‌هاشو گرفت و خیره به چشم‌های خمارش جواب داد:
+میخوام تحریکت کنم..اینطوری..
دستش سمت بند شلوار سهون رفت و به سرعت بازش کرد.تمام مدتی که مشغول بود،سهون همراه با اخم ریزی نیپل‌هاشو بشگون میگرفت‌ تا اینکه جونگین عضوش رو به دست گرفت و توجه نگاهش رو جلب کرد:
+همم..میتونی از این سفت تر بشی نه هونا؟
لبهاشو نزدیک لب‌های سهون قرار داد و پرسید.
کمرش اسیر دست‌های سهون شد و مشغول پمپ کردن عضوش شد:
_بستگی به تو داره..
جواب سهون باعث شد لیسی به لب‌های باریک مرد بزنه و به قدری خودشو جلو بکشه که عضو لخت سهون دقیقا زیر باسن خودش باشه.
_اوممم..داری خوب پیش میری نینی!
+خیلی داغی سهونا..
دست‌هاشو دور گردن سهون حلقه کرد و خیره به چشم‌های تب دارش،باسنش رو روی طول عضو سهون کشید.
_درش بیار..
سهون چنگی به اون باسن نرم و تو پر زد و طوری به جونگین دستور که مرد،به سرعت حرفش رو گوش کرد و تنها پوشش بدنش،یعنی باکسرش رو هم در آورد و دوباره جای قبلیش نشست.
_آفرین..حالا بهتر شد..
+هاه..خوشِت میاد هونی؟
_مگه میشه خوشم نیاد؟..وقتی اینطوری دیکمو رو خط باسنت حس میکنم..؟
همراه با قوسی که به کمرش میداد،لب‌هاشو روی لبهای سهون کشید و با خارج کردن زبونش از دهنش،اجازه داد مرد دیگه دو لپ باسنش رو اسپنک کنه و زبونش رو لیس بزنه.
_اومم..صبر کن!
وقتی دست سهون از پشت کمر جونگین رد شد و به عضو خودش رسید،به جونگین فرمان متوقف شدن رو داد و مرد دیگه،همراه با ناله‌های بی قرارش سرشو به شونه‌هاش تکیه داد و چشم‌هاشو بست.
+هونی..بکنش توم!
همونطور که سر دیکشو دور سوراخ نبض دار جونگین میکشید،صدای ملوسش رو شنید و باسنش رو چنگ زد..
اصلا امکان نداشت دیکش اتقدر خشک و خالی وارد اون سوراخ بشه.
دو انگشتش رو خیس کرد و سمت سوراخ جونگ برد‌‌.
+آههه..هاه..هون..ف..فاک..
دو انگشت سهون که واردش شد،گازی از سر شونه و گردن سهون گرفت و ناله‌های دردناکش رو همونجا خفه کرد:
_هیچ‌وقت قرار نیست عادت کنی هوم؟
جواب جونگین،بشگون گرفتن نیپل‌های سهون بود طوری که مرد دیگه همراه با حرکت دو انگشتش داخل جونگ نالید و مشغول بوسیدن‌ لبهای جونگین شد.
از یه جایی به بعد،جونگین خودش به کمرش قوس میداد تا انگشت‌های سهون بیشتر داخلش فرو بره.
همین باعث شد سهون با خیال راحت،کاندومی از جیب شلواری که همچنان پاش بود بیرون بکشه و زیر نگاه متعجب جونگین،با دندون بازش کنه و اونو روی طول عضو سیخ شده‌اش بکشه.
+تو..یه عوضیه..
_هیش..بیا اینجا!
تمام وزنش رو روی بدن سهون انداخت و منتظر موند تا مرد،دیکش رو تنظیم کنه.
_همممم..
لبهاش روی لب‌های جونگین کوبیده شد و وارد شدن سر عضو داخل سوراخ جونگین کافی بود تا خودش کمر جونگ رو بگیره و اونا با شدت روی عضوش بنشونه.
+آهههههه نه..هاهههه..سهونننن...
_زیبای من!..فرشته‌ی من..اوممم..میدونی که چقدر پرستیدنی شدی!؟
خیره به اون چشم‌های بسته و لب‌های پف کرده،ازش تعریف کرد و لبهاشو روی سیب گلو خیسش گذاشت و بازهم مشغول مکیدنش شد..
جونگ با ناله‌ی دردمندی به آرومی کمرش رو قوس داد و همراه با چنگی که سهون به دو لپ باسنش زد؛موهای سهون رو بین پنجه‌هاش گرفت و کشید.
+داری..آه..داری گولم میزنی!..
_نه..فرشته‌ی من..باید خودت رو ببینی..
سهون کمکش کرد تا تکون بخوره و در همون حال خیره به چشم‌های خمار سهون که چونشو گاز میگرفت لب زد:
+من نینیم..هاههه..نینی سهونی..
_ممم..البته که هستی..تو همه چیز سهونی..همه چیزش!
عضو جونگین رو به دستش گرفت و همون لحظه بود که مرد شکلاتی،شروع به حرکت کرد.
سهون باسنش رو چنگ میزد و نیپلش‌هاشو گاز میگرفت و همزمان عضوش رو پمپ میکرد.
صدای خیس برخورد بدن‌هاشون و ناله‌های مردانشون،فضای خونه رو پر کرده و تحمل سهون رو به اخرش میرسوند.
طوری که دیگه تاب نیاورد و کمر جونگین رو چنگ زد.خودش با تمام توانش درون اون سوراخ داغ تنگ میکوبید و جونگین در اثر ضربات به بالا پرت میکرد.
_هاههه..آه...آروم..آ..آ..لطفا!
+فاک بهت جونگ فاک بهت..
نفس نفس میزد.
اما نزدیک بودنش حتی ذره‌ای از سرعت رو کم نمیکرد.
جونگین به سینش میکوبید.
شونه‌هاشو چنگ میزد.
موهاشو میکشید و گردنش رو گاز میگرفت.
_سهون..هاف..هاههه.‌.نزدیکم..
خودش عضو خودش رو پمپ کرد چرا که هردو دوست سهون مشغول چنگ زدن و اسپنک کردن باسنش بود.
+م..منم....
یک دقیقه‌ای میشد که بی مهابا و به سرعت درونش میکوبید..
مثل کسی که یک ساعت بی وقفه دویده نفس نفس میزد و ناله میکرد.
اون خونه پر شده بود از ناله های مردانه و ضربات صدا دار سهون.
_آ..هههههههه..سهون!
بین بدن‌هاشون کام شد و سهون با ناله‌ای که بیشتر شبیه فریاد بود،آخرین ضربات عمیق و سریعش رو به اون باسن کوبید و بلاخره کام شد.
بدنش شل شد و با تکیه دادن به مبل از خالی شدن کامش لذت برد و چشم‌هاشو بست.
بلند نفس نفس میزد و جسم خیس و عرق کرده‌ی جونگین روش ولو شده بود.

_دوست دارم.
_منم همینطور.
________««««««__________»»»»»__________

سلاااام احوالدون چیطوره
من برگشتم با ی وانشاته دیگه
امیدوارم دوسش داشته باشید و به دوستاتون معرفی کنید.
با ووت و کامتادون خوشالم کنید🥲💙
فالو یاددون نره
بوس بهتون مُج💎✨

KAIstWhere stories live. Discover now