ییبو لبخندی زد.
'این پسر...هر لحظه بیشتر داره دیوونه ام ‌می کنه'
ییبو انگشت اشاره اش ‌را به آرامی روی شقیقه ی ژان ‌کشید که ژان مبهوت و خشک شده به او خیره ماند.
ییبو لبخندش را محو کرد و به چشمان ژان خیره شد، همانطور که انگشت اشاره اش را روی استخوان گونه تا پایین تر از آن ‌می کشید زمزمه کرد.

"اونا با هم‌ قرار می‌زارن...می‌رن بیرون...سینما...کافه...رستوران...یا هر جایی که دوست داشته باشن..."

دستش را به آرامی به بالای سر ژان کشید و موهایش را نوازش کرد.
"دست همو می گیرن...توی خیابونا راه میرن...می‌رن‌خرید...یا حتی شهر بازی..."

نگاهش را روی لب های صورتی ژان دوخت و دوباره به چشمانش نگاه کرد. انگشتانش را به طرف لب های ژان ‌کشید و با انگشت اشاره اش به آرامی لب پایین ژان را نوازش کرد.
"همو می بوسن...و..."

چشمکی زد.
ژان از خجالت سرخ شد، کمی ‌عقب رفت و با اعتراض او را صدا کرد.
"ییبو!"

ییبو خندید.
"وقتی خجالت می کشی خیلی خوردنی میشی ژان ‌گه"

نفس عمیقی کشید و موهای ژان را به هم ریخت.
"همه چی به موقعش اتفاق میوفته...خودتو اذیت نکن ژان گه...اولین کاری که دو نفر که رابطه شونو شروع می کنن اینه که با هم‌ قرار بزارن"

ژان نفسی کشید و با باد زدن خودش سعی کرد سرخی گونه هایش را کم ‌کند.
"اهوم...پس..."

نگاهش را به ییبو دوخت.
"تو دوست داری‌کجا بریم؟"

ییبو ابرویی بالا انداخت.
"خودت چی؟"
ژان ‌شانه هایش را بالا انداخت.
"برای من ‌فرقی نمی‌کنه...هر جا تو دوست داشته باشی می ریم همون جا"

ییبو کمی ‌فکر کرد و گفت.
"می دونی ژان گه؟ قراری‌ که من همیشه دلم می خواست داشته باشم یه قرار عجیب غریبه...حداقل واسه تو"

ژان کنجکاوانه نگاهش کرد.
"مگه چه قراریه؟ چجوریه؟"
ییبو پس‌از مکث کوتاهی زمزمه کرد.
"توی خونه...یه آهنگ آروم با تم تاریک...نور کم...یه شام که دستپخت ژان گه سرآشپز خودم ‌باشه...و آخرشم با ژان گه برقصم"

ژان مبهوتانه به چشمان ییبو که برق می‌زد خیره شد.
'واقعا؟ این پسر داره با من ‌شوخی می کنه؟ واقعا همچین ‌قراری می خواد؟ چرا انقدر ساده؟ چرا انتظار رفتن به یه رستوران لوکس و عالی نداره؟...یا هر چیز دیگه ای'

ییبو لب هایش را به هم فشرد و زمزمه کرد.
"چیه؟ خیلی بد بود؟"
ژان سرش را به طرفین تکان داد.
"نه ییبو! فقط..."

"فقط چی؟"
ژان با تردید گفت.
"چرا انقدر ساده؟ چرا نمی‌گی دوست داری بریم ‌یه رستوران ‌گرون...یا حتی یه غذای خوب از بیرون ‌سفارش ‌بدیم؟"

ییبو با ناراحتی خاصی گفت.
"خب چون ساده ترجیح می دم...ساده ولی پر از عشق...از رستورانای لوکس و ادای پولدارا و خفن بودن رو درآوردن خوشم ‌نمیاد...

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now