ییبو حیرت زده به ژان خیره مانده بود. باورش نمی شد داشت چنین چیز هایی را می شنید.
ژان آهی کشید و ادامه داد.

"اما اون شیطان به کسایی که باهاش معامله می کنن نمی گه که بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته...اون بعد از گرفتن انتقامم ازم انرژی سیاهمو گرفت...اما بهم گفت وقتی حس کنه کسی برام مهم شده...میاد و روح اونو هم از چشماش بیرون می کشه..."

ییبو پس از چند لحظه فکر کردن چشم هایش گشاد شد.
"ولی اون...می خواست من بهش نگاه کنم"

ژان آرام گفت.
"درسته..."
ییبو با اضطراب ادامه داد.
"یعنی من برای تو مهمم و اون می خواد اون بلا رو سرم بیاره"

ژان با ناراحتی سر تکان داد.
"متاسفم ییبو...تو رو درگیر این موضوع کردم"

سر ییبو داشت به دوران می افتاد. در این اوضاع خراب زندگی اش تنها همین را کم داشت.
"چرا؟ چرا من برات مهمم ژان"

ژان از روی تخت بلند شد.
"مهم نیست"
ییبو با سرعت از روی تخت بلند و شد و روبروی او ایستاد. یقه اش را میان دستانش گرفت و غرید.
"با تو دارم حرف می زنم...چرا جوابمو نمی دی؟"

ژان کلافه و درمانده نالید.
"نمی تونم بگم ییبو..."

سرش را پایین انداخت و با لرزش خفیفی که در صدایش بود زمزمه کرد.
"اگه بفهمی می ری...اگر بری من نمی تونم دنبال راه درمان طلسمت بگردم"

ییبو او را محکم تکان داد و فریاد زد.
"شیائو ژان!"
ژان کلافه نگاهش را به ییبو دوخت و فریاد زد.
"چون دوستت دارم...خوبه؟"

غم عمیقی چشمانش را فرا گرفت. دستان ییبو را از یقه اش کند و او را حیرت زده و خشک شده در اتاق تنها گذاشت.

ییبو به خودش آمد چه شنیده بود؟ ژان گفته بود دوستش دارد؟ واقعا؟

لعنتی فرستاد و  با سرعت از اتاق بیرون رفت.
اسم ژان را صدا زد و به سمتش دوید. نباید می گذاشت از خانه بیرون برود. نه قبل از  اینکه او هم احساسش را ابراز کند.

"ژان! وایسا"
اما ژان بی توجه به او در را باز کرد. ییبو سرعتش را زیاد کرد و محکم در را بست. ژان را برگرداند و شانه هایش را میان دستانش گرفت.

"ژان...ژان گه...یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه بگو چی گفتی؟...فکر میکنم اشتباه شنیدم...لطفا..."

ژان زمزمه کرد.
"دوستت دارم یی..."
ییبو با در آغوش گرفتن ژان حرفش را قطع کرد. ژان حیرت زده زمزمه کرد.
"ییبو"

ییبو با خوشحالی لبخندی زد.
"ژان گه...باورم نمیشه...تو منو دوست داری"

ژان با تردید دستانش را دور تن ییبو حلقه کرد.
"ییبو؟"
ییبو کمی از ژان دور شد و با چشمان پر ستاره اش به چشمان زیبا و حیرت زده ی ژان نگاه کرد.
"منم دوستت دارم ژان گه"

ᏴᏞᎪᏟᏦ ՏᏢᎬᏞᏞ Where stories live. Discover now