part4(پایان)

485 93 41
                                    

این پارت ... پایان هپی فیک هست ... از قسمتی شروع میشه که ییبو با خودش کلنجار میره به ژان زنگ بزنه یا نزنه

************************

وانگ ییبو بعد از یک ساعت کلنجار رفتن بلاخره به شیائو ژان زنگ زد ... اگر میدانست یک زنگ قراره چطور آینده رو تغییر بده ... بدون اتلاف یک ساعت زنگ میزد

[+ الو ؟]

صدای شیائو ژان گرفته بود ... درسته ییبو ‌الان باید میگفت

« منم وانگ ییبو ... میخواستم بگم بیا همو ببینیم چون حس میکنم بدون وجودت دارم گند میزنم به همه چیز »

ولی این صدای گرفته ی ژان برای ییبو ‌تازه بود ... شیائو ژان همیشه صداش شاد بود حتی وقتی ییبو رهاش کرد و ژان بهش زنگ میزد .‌... شیائو ژان باز هم سعی داشت صداش برای ییبو شاداب باشه

[- چرا صدات گرفته ؟]

[+ وانگ ییبو ؟]

[- چرا صدات گرفته ؟]

[+ بعد پنج سال زنگ زدی این رو بپرسی ... هه همین الان داشتم میگفتم اصلا برات مهم نیست ]

[- خوبی ]

[+هوم ... خوابم میاد ... خستم ... ]

شیائو ژان با همین حرف تماس رو قطع کرد ... وانگ ییبو نمیدونست چرا ولی اصلا حس خوبی نداشت ... کمتر از ده دقیقه اماده شد و به طرف خونه قبلیش حرکت کرد

خسته  (bjyx)✔️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ