نگاهش رو به سختی از آسمون گرفت و به چشمهای آروم مرد نگاه کرد،
هری بی هیچ حرفی، در سکوت و با لبخند کوچیکی که روی لبهاش بود به پسرک کلافه و گمشدهی رو به روش نگاه میکرد تا حرفاش رو بزنه.
و سکوتی که کرده بود دلیلش این بود مبادا صداش پسر رو از گفته هاش منصرف کنه.
صدا مهمه، لحن و نوع گفتار و انتخاب کلمات.
صداها میتونن گاهی کشنده و مخرب باشن اما گاهی آرامشبخش.
لویی: خودم رو لایق درد نمیدونم، نه. میدونم هیچکس لایق درد و نا امیدی نیست اما..
لبخندی که روی لب های پسر بود، هری میدونست برای اینه تا احساس بدی که درونش بود رو نشون نده.
لویی: اما نمیتونم برای نداشتنش تلاش کنم، نمیتونم به خودم، قلبم، به همهی خودم توضیح بدم که من لایق این همه درد نیستم.
نفس عمیقی کشید و اینبار با صدای خیلی آرومی که اهمیتی نداشت به گوش مرد میرسه یا نه گفت:
خستهام، از هرچیزی که باعث تمام اینها شده خستهام و وقتی دنبال مشکلش گشتم رسیدم به خودم، مشکل منم، من و چیزی که هستم.هری نفس عمیقی کشید و از جایی که نشسته بود بلند شد و روی مبل رو به رویی لویی، با فاصلهی کمی نشست.
نگاهش کرد، به چشمهاش، اقیانوسی های کلافه و گمشدهش.
هری: از خودت، از چیزی که هستی راضیای؟
با صدای آرومی حرف زد و لحنش به لویی احساس بدی نداد، در واقع انقدر از نظرش با آرامش به نظر میرسید که باعث شد به فکر فرو بره.
راضی بودن از خودش؟ نمیدونست.
لویی: نمیدونم هری، این روزا خودم نیستم. درواقع من، سالهاست خودم نیستم، بخوام راستش رو بگم هیچوقت نتونستم خود واقعیم باشم، هیچکس خود واقعی من رو ندید، حتی خودم. پس نمیدونم آیا از این کسی که هستم اما خود واقعیم نیست، راضی هستم یا نه.
مرد سرش رو تکون داد و لب هاش رو تر کرد.
هری: خود واقعیِ تو، کیه لویی؟
سوالی که هری پرسید پر از ابهام، تردید، ترس، شک، و هزاران احساس رو درون لویی بیدار کرد.
انگار توی خواب عمیقی بود که حرف میزد و هری شنوندهش بود و حالا که بیدار شده بود باید سکوت میکرد.
پس بعد از دقایقی، بدون جواب دادن به سوال هری، از جاش بلند شد.
لویی: فردا با لیلیان میام خونه. گلوریا دلتنگش بود و میخواست پیشش بمونه، امشب تنهایی.
بعد از این که حرفش رو زد، زیر لب با صدای آرومی خداحافظی کرد و از مطب بیرون اومد.
نفس عمیقی کشید و هوای سرد و سوز سرمای زمستون رو وارد ریههاش کرد.
YOU ARE READING
Lie To ME [L.S]
Fanfictionروزی خواهد رسید که برای داشتنم مجبور به اجباری. روزی خواهد رسید که برای بوسیدنم اشک خواهی ریخت، اما تا رسیدن به آن روز، خوب نگاهم کن، من تکرار نمیشوم.