Mr taster [Larry.Stylinson]

1

" سالواتور جدی از بینمون رفت.مرد احمق، هیچ میدونین امروز چقدر سفارش غذا داریم؟ تمام اونها به کنار فقط، یک ماه دیگه تا مرحله آخر مونده. چرا گند زد به همه برنامه هامون؟" پائولو کلافه تو عرض آشپز خانه در رفت و آمد بود.

"میتونیم النا روبرای سفارشات جایگزین کنیم "

یکی از همکار های هری گفت‌

"ایده خوبیه ولی فکر نکنم چیز زیادی از پاستا های سالوا بدونم"

"میدونم چون ظرف شورم هیچ کدوم آدم حسابم نمی‌کنید. ولی دارین النا رو پیشنهاد میدین وقتی هری هست؟ اون بیشتر از همه دست پخت سالوارو میشناسه " پیتر دنباله روی حرف النا گفت و دستش رو پشت کمر هری گذاشت

اگه قرار بود تقسیم کنیم بیشتر کارکنان هری رو دوست داشتن. ولی یسریا بودن که هری رو در حد این جایگاه نمیدونستن.

وقتی بهترین آشپزهای ایتالیا میتونن کنارشون کار کنن، چرا یه آشپز انگلیسی؟

" چرا که نه پیتر؟ به هر حال هری کمک دست سالواتور بوده و یه چیزایی ازش یاد گرفته"
پائولو هر قدم به هری نزدیک تر میشد و آخر سر دستش روی شونه هری نشست

"من؟ یعنی مشکلی ندارم اگه چند روز به جای سالوا وایسم ولی بقیه روز ها چی؟ مسابقه؟ ماه دیگه مرحله اخر"

هری به آرومی دست اون مرد رو پایین آورد

" تلاشت رو بکن هری. خودت رو ثابت کن. همه چی به موفقیت امروزت بستگی داره. تا شب ببینم چه تصمیمی میتونم بگیرم "

هری با دهن باز به رفتن مدیرش نگاه کرد.
البته که دید النا و جتد نفر دیگه دنبالش کردن

" پائولو؟ یعنی اون؟ میدونم پاستا هاش خوبه اما اون فکر می‌کنی در حد آشپزی برای جهان از پاستا سر در میاره؟ "

" دست بردارین الان که چیزی مشخص نیست، گفتم صبر کنید تا بهترین تصمیم رو بگیرم"

هری سعی کرد به جر و بحث های اونها توجه نکنه، عوضش رفت تا مواد غذایی داخل انبار رو چک کنه

تا نزدیک های ساعت 11 زیاد کاری برای انجام دادن نداشت.

اکثرا به همراه ماریا با دسر ها و شیرینی های صبحانه سرگرم میشد.

اما الان کمی روند فرق کرده بود. مسولیت، هاش بین خودش و بقیه تقسیم شده بود و کار های سالواتور هم رو دوش هری سنگینی می‌کرد

کار ها بدون سرآشپز واقعا سخت پیش می‌رفت، تا حدی که اونا تصمیم گرفتن ماریو به عنوان سرآشپز موقت معرفی بشه.

ایتالیا سرشار از غذا بود اما پاستا بینشون مثل الماس می‌درخشید.

هری گذر زمان رو حس نمی‌کرد چون یا دستش داخل قابلمه پاستا بود و یا سس هارو درست می‌کرد.