+کی میرید.

؛بعد از صبحانه.

+باش موفق باشید. بای.

و سریع سینی رو برداشتم و رفتم سمت اتاق‌.
درو باز کردم،تهیونگ روی تخت نشسته بود‌‌.

_بلاخره اومدی؟ بده بخورم که الان شکمم سوراخ میشه.

به حرفش خندیدم و سینی رو گذاشتم روی پاهاش و شروع کرد به خوردن.

_تو نمیخوری؟

+نه تو اول سیر شو بعد من میخورم.

_یه لحظه حس کردم زنمی آخه خیلی داری بهم محبت میکنی.

دوتایی به حرفش خندیدیم که در باز شد.

؛ جونگکوک جیمی... سلام ؟؟ جونگکوک معرفی نمیکنی؟؟

_ سلام خانم. من تهیونگ هستم. دوست جونگکوک.

+اره مامان،تهیونگه.

؛ اوه خوشبختم. تازه باهم دوست شدید؟؟ چون تاحالا شما رو ندیده بودم.

_ بله ما یک هفته هم نشده که باهم دوست شدیم.

+اره چون امتحان داشتم گفتم بیاد باهم شب درس بخونیم که یهو خوابمون برده.

؛ اره از لباس هاتون معلومه که یهویی خوابتون برده.ااا راستی جیمین اومده دنبالت اومدم بهت خبر بدم. و اینکه ما هم دیگه داریم میریم.

+باشه مامان. موفق باشید.... خداحافظ‌.

؛ خداحافظ پسرا‌.

_ خدانگهدار‌.

وقتی مامانم رفت تهیونگ برگشت سمتم.

_کجا میرن؟؟؟

+یه ماموریت یک ماهه‌.

_ ای جون. چه خوب شد. پس شب میام دیگهههه.

از رفتارش خندم گرفت و با صدایی که به زور در می اومد گفتم:

+اره... بیا بیا. من میرم پایین پیش جیمین توهم لباس هاتو بپوش‌.

_ اوک

رفتم پایین که جیمین رو روی مبل دیدم.

+سلااااممممم جمن شییییی

×سلام کلهههه کدوووو

+صد بار گفتم منو به این اسم فاکی صدا نزننننن

×باشهههه کله کدوووووو

همو بغل کردیم که تهیونگ هم اومد پایین‌‌.

_با صدا هایی که شنیدم انتظار داشتم الان همو خورده باشید.

×اوههه سلاااام.. جونگکوکه عوضی چرا نگفتی دوست جدید پیدا کردی هاااا. منو دیگه ادم حساب نمیکنی اره ؟؟؟

یهو پرید روم و شروع کرد به کشیدن گوشم...

+عااااای های ولم کن بخدا یه روزهههه دوست شدم می خواستم عاااای می خواستم بگمممم .

_هی گوش بیبی مو کندی.

×ها؟؟؟

+ها؟؟؟

.
.
.
.
Taehyung pov

از جونگکوک و جیمین خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون.گوشمو در آوردم و شماره یونگی هیونگ رو گرفتم.

÷الو؟؟

_ آماده شدن ؟؟

÷رع امادن منم قراره بیام. منتظر توییم.

_تو راهم.

تماس رو قطع کردم و سوار ماشین شدم و سمت عمارت حرکت کردم.

.
.
.
.
الان ۳۰ مین منتظر چان وو هستیم.
رفتم سمت هوسوک.

_ بهشون زنگ بزن اگه تا ۱۰ دقیقه دیگه توی انبار نبینمشون معامله کنسله.

#اوکی.

رفت اون ور که زنگ بزنه. رفتم روی صندلی وسط انبار نشستم.هوسوک از اون ور داد زد که دم در انبار هستن.
یونگی افراد رو توی حالت آماده باش نگه داشت و منتظر شدم تا چان وو بیاد داخل انبار‌.
هوسوک علامت داد که دارن میان داخل.
وقتی وارد شدن افرادش پشتت و خودش هم روی صندلی روبه روییم نشست‌.

،خوشحالم که میبینمتون.

_ جنس ها آماده اس. اول اون ادمی که گفتم بیارید رو ببینم.

،اون ادم دم در پیش نوچه هامه. میتونم جنس ها رو ببینم؟

به هوسوک علامت دادن تا جنس ها رو بیاره. با ۵ نفر از افرادم رفتیم دم در که آدم رو ببینیم.
وقتی مدارکم از بین رفت دیگه نمیتونستم از راه قانونی قاتل پدرم رو بگیرم. پس از این راه وارد شدم. زنی به اسم هایون که برای پدرم پاپوش دوخت....
الان قراره ببینمش.
وقتی از انبار خارج شدم تا اون زن رو ببینم صدای تیر اندازی از داخل انبار شنیدم.
درست حدس زده بودیم.به افراد اشاره کردم تا انبار رو محاصره کنن. البته هر چند که اون جنس ها تقلبی هستن. ولی باید بفهمه که کسی نمیتونه سر کیم تهیونگ کلاه بذاره.
خشابم رو پر کردم و ار کنار دیوار رفتم داخل انبار.
چند تا از افرادش رو توی راه زدم و رفتم پشت بشکه ی داخل انبار.از کنار بشکه چان وو رو میدیدم که داره با لبخند جنس ها رو جمع میکنه‌.
ای دبلیو ام رو از پشتم برداشتم و دوربین شماره ۴ رو روش گذاشتم. سر چان وو رو نشونه گرفتن. خواستم بزنم که یه تیر از پشت به بازوم خورد.
یونگی منو دید و اومد سمتم.
هوسوک و دوتا از افراد دور ما جمع شدن و پوششمون دادن.
با دستی که خون ریزی داشت ای دبلیو ام رو دوباره برداشتم و سر چان وو رو نشونه گرفتم و توی یک لحظه.... بنگ
و سر چان وو پخش شد....
افرادم کار بقیه نوچه هاش رو یکی کردن و هوسوک جعبه کمک های اولیه رو برام آورد. اون لحظه درد برام مهم نبود... فقط جونگکوک... چطوری با این دست برم پیشش ؟؟
همونجا تیر رو از توی دستم در آوردن و بخیه زدن‌‌...
تمام مدت از درد به صورتم چین داده بودم و به جونگکوک فکر میکردم.... به عشقی که توی یک لحظه بهش پیدا کردم.... چقدر شرینه.... حالا کیم تهیونگه یه نقطه ضعف و خط قرمز به اسم جونگکوک داره...

_________________________________________

ووت؟

All My Life💜Where stories live. Discover now