با چشمای پاپی شکل نگاهش کردم و گوش هام خود به خود رفتن رو هوا‌

_ اگه من کیوت خوردنی ام پس تو چی هستی دیگه.... حتما آبنباتی چیزی هستی...

+از اون ابنباتا که شبیه خرگوشن و رنگشون هم سفیده و دندون های خرگوشیشون بیرونه و توی نایلون هستن ؟؟؟

_ها؟؟ اره اره یه چی تو همون مایه ها.یادم باشه دفه بعد اومدم از اونا بخرم‌.

+ته ته؟ می خوای بری؟؟

_ هوممم دلم نمی خواد ولی مجبورم... یه قرار کاری دارم باید بهش رسیدگی کنم.

+ کی تموم میشه؟؟ میشه بازم شب بیایی پیشم ؟؟؟

_ اوه مثل اینکه خرگوش کوچولوم خوشش اومده که پیشش بخوابم‌.

وقتی آخر کوچولو از میم استفاده کرد یه پروانه هایی زیر شکمم حس کردم ولی زود رفتن...

+هیییح این پروانه ها تو شکمم چیکار میکنن،؟

وقتی اینو گفتم تهیونگ زد زیر خنده...

+هی به چی میخندی ؟؟

_به معصومیتت

+هوم؟

_ هیچی بیخیال. اگه قرار کاریم زود تموم شد بهت زنگ میزنم باهم بریم بیرون.

+باشه باشه. فقط این قرار کاریت واسه چیه ؟؟

_هیچ فقط میرم یکی رو ملاقات میکنم و حرف میزنم.

+باشه.پس حداقل وایسا برم صبحونه بیارم بخوریم.

_باشه فکر خوبیه‌.

با همون لباس های صورتی و کیوت و موهای به هم ریخته و چشم بندی که روی موهام بود رفتم پایین تو آشپزخونه.مامان و بابام نشسته بودن پشت میز و صبحونه میخوردن.

+صبح بخیر.

وقتی جواب رو ازشون گرفتم رفتم یه سینی برداشتم و رفتم سمت میز.

؛کجا به سلامتی ؟؟؟

+صبحونه ام رو توی اتاقم میخورم.چون باید درس بخونم فردا که مدرسه دارم امتحان دارم.

؛باشه.راستی پسرم. منو پدرت قراره برای یه ماموریت که به پدرت دادن به یه مسافرت یک ماهه بریم‌.

از یه طرف ناراحت شدم و از یه طرف هم خوشحال.
وقتی مامان و بابام نباشن میتونم با دوستام برم بیرون. حتی الان که تهیونگ هست میتونم باهاش راحت باشم. ولی دلم خیلی زود براشون تنگ میشه. آخه یک ماه زیاده‌...

+ولی یک ماه زیادهههه

؛مغذرت میخوام پسرم.... ولی مجبوریم،اگه نریم پدرت اخراج میشه.

یهو یاد تهیونگ افتادم که الان منتظر منه و می خواد بره.... پس سعی کردم سریع قضیه رو ببندم.

All My Life💜Where stories live. Discover now