6

20 11 16
                                    

بعد از خبردار شدن از عروسی جونگین بیشتر از قبل حواس پرت شده بود.

همش غرق افکارش بود تو یک چشم بهم زدن غیبش میزد و چند ساعت بعد پیداش میشد.

در باز شد و بکهیون سرش بالا آورد.

به محض ورود کیونگسو فورا از روی مبل بلند شد.

"کجا بودی؟(با نگرانی پرسید.)

"کیونگسو:فقط داشتم پیاده روی می کردم(کفشاش در آورد.)

"بکهیون:کیونگسو..انقدر تا دیر وقت بیرون نمون تو من نگران کردی!

"کیونگسو:نیازی نیست تو نگرانم باشی! من کاملا حالم خوبه.

بکهیون مچ دستش گرفت تا ببرتش تو پذیرایی ولی کیونگسو دستش بیرون کشید.

"بکهیون؛کیونگسو..

"کیونگسو:بهم دست نزنن!

"بکهیون:تو چرا اینجوری می کنی! هنوز ازم عصبانیی؟

کیونگسو با ناباوری به سوالش خندید.

"کیونگسو:هنوز؟البته که هنوز از دستت عصبانیم!چجوری تونستی عروسی جونگینُ مثل یک راز نگهداری!
اون موقع چی میگفتی..آها تو گفتی که نمی خوای من آسیب ببینم ولی تو با دروغ گفتنت خیلی بد بهم آسیب زدی! تمام این مدت میدونستی و بهم الکی امید دادی واضح بود که هیچوقت دوباره عاشق من نمیشه!
من این می دونم،تو و چانیول هم می دونید با اینحال بهم میگفتی که اون بازم عاشقم میشه چه مزخرفاتی!

بکهیون دهنش باز کرد تا حرف بزنه ولی کیونگسو بهش اجازه نداد.

"کیونگسو:بهم نگو متاسفی چون حالم از شنیدنش بهم می خوره.

بکهیون کنار زد و به سمت اتاقش رفت.

بکهیون بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس بدی داشت
اون و کیونگسو همیشه از این بحث و دعواها داشتن ولی هیچوقت انقدر طولانی نشده بود.بکهیون نمی دونست چجوری ازش عذرخواهی کنه اون بخاطر آسیب رسوندن به دوستش احساس گناه می کرد.

تمام اون مدت فکر می کرد اگه کیونگسو راجب عروسی جونگین نفهمه همه چیز خوب پیش میره ولی به این فکر نکرده بود که اگه کیونگسو بفهمه چی میشه؟
اون بزرگترین اشتباه رو مرتکب شده بود باید همون موقع که چانیول بهش گفته بود به کیونگسو هم میگفت.

فلشبک

"چانیول:جونگین قراره با سوجونگ ازدواج کنه(در حالی که نگاهش خیره به فنجون چاییش بود گفت.)

"چچی..؟(بکهیون باورش نمیشد.)کی..؟واسه چی؟

"چانیول:باباش ماه ها مجبورش می کرد تا با سوجونگ عروسی کنه و الان که با کیونگسو نیست داره از این قضیه استفاده می کنه تا اونا با دو ماه دیگه با هم عروسی کنن باید چکار کنیم؟به کیونگسو بگیم؟

remember me(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now